FILURE : تک پارتی جونگکوک
پیام ناشناس روی گوشی ا/ت ارسال شد :
؟؟: سلام ...(:
ا/ت: علیک سلام ...
؟؟:میشه باهم باشیم ...؟(:
ا/ت:نه من از این جور رابطه ها خوشم نمیاد ...
؟؟: خواهش میکنم ، فقط چند روز ، عشقم ولم کرده ...):
ا/ت دلش سوخت
ا/ت: فقط چند روزا ، الان سیوت میکنم ...
؟؟: خیلی ممنون عزیزم ...(:
روز ها گذشت ...
هفته ها گذشت ...
ماه ها گذشت ...
حالا دختر با جون و دل عاشق پسری شده بود که اسمش جونگکوک بود، جونگکوک برای خوشبختیش هرکاری میکرد'!
شب و روز کار میکرد تا بتونن به هم برسن ا/ت دیوانه وار عاشق جونگکوک شده بود (:
جونگکوک میگفت که هیچکس به غیر از اون به چشمش نمیاد ..
این همه عشق و علاقه به رابطه جنسی کشید ، ا/ت با اون همه نجابتی که داشت ، بدنشو در اختیار جونگکوک گذاشت و باهم بودن ، بعد از اونشب عشق دختر بیشتر و بیشتر میشد
ولی حالا جونگکوک تلفناشو یه یه خط درمیون و با سردی جواب میداد ...
حالا پیاماشو تک کلمه ای جواب میداد …
یه روز ا/ت به جونگکوک زنگ زد ولی گوشیش خاموش بود از از هرکسی پرسید کشی از عشقش خبر نداشت …(:
چند روز گذشت ، ا/ت هر روز افسرده تر از دیروزش میشد…
یه روز جونگکوک بهش زنگ زد و گفت میخام ببینمت :
ا/ت خوشحال شد و تو دلش گفت :
خداروشکر جونگکوک لابد کار داشته که گوشیش خاموش بوده…
قرار گذاشتن همون جای همیشگی…
ولی وقتی رفت دختریو دست در دست جونگکوک دید
جونگکوک با لبخند به دختره نگاه میکرد...
ا/ت هر لحظه استرسش بیشتر میشد…
وقتی به هم رسیدن
جونگکوک با لبخند گفت : ازت ممنونم که این مدت کنارم بودی و هرکاری برام کردی..
ا/ت با لبای لرزون گفت: کشش نده حرفتو بزن!!
جونگکوک دست دختر کناریش رو بالا برد و گفت الان عشق اولم برگشته ، امیدوارم خوشبخت بشی..من نمیتونم باهات بمونم...:)))
بهت که گفته بودم عشقم رفته و حال برگشته ببخشید...
ا/ت اشکش ریخت و گفت: پس اون خانومم گفتنات ،
اون همه ناز کشیدنات ،تا نصفه شب اضافه کاری وایسادنات که بتونی برام بهترین حلقه رو بخری ، همش کشک بود …؟؟؟
جونگکوک سرشو انداخت پایین و گفت : ببخشید
ا/ت گفت : باشه اگه ولت کرد بازم برگرد پیش خودم قول میدم به روت نیارم چجوری داغونم کردی...
دختره گفت : بسه دیگه شما دوتا برا هم ساخته نشدید ، دست جونگکوکو کشید و گفت : بریم عشقم و رفتند...
ا/ت هم داشت میرفت اما یهو… صدای بوق و شکستن شیشه ماشین تو سر جونگکوک پیچید ، هراسان برگشت که ا/ت رو خونی مالی کف آسفالت دید ، دووید سمتش و بغلش کرد...
جونگکوک صداش میلرزید و بغض کرده بود ، شروع به حرف زدن کرد ، گفت پاشو فرشته کوچولوم..
چرا چشماتو بستی..
کم کم بغضش شکست و اشکاش سرازیر شدن..
باز کن اون چشمای نازتو
پاشو عروسکم بازم بهم بگو عشقو
پاشو خانوم خونم
بخدا هیچکس اندازه تو برام عزیز نیست
ولی دیگه خیلی دیر بود...
آمبولانس اومد و ا/تو برد و جونگکوکم همراهش رفت...
بعد از چند ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون ، و با سری پایین به جونگکوک گفت :
دکتر : متأسفم ، هردو رو از دست دادیم...
جونگکوک : هردو؟!!
دکتر گفت : بله هم مادر و هم بچه رو.....
The End
؟؟: سلام ...(:
ا/ت: علیک سلام ...
؟؟:میشه باهم باشیم ...؟(:
ا/ت:نه من از این جور رابطه ها خوشم نمیاد ...
؟؟: خواهش میکنم ، فقط چند روز ، عشقم ولم کرده ...):
ا/ت دلش سوخت
ا/ت: فقط چند روزا ، الان سیوت میکنم ...
؟؟: خیلی ممنون عزیزم ...(:
روز ها گذشت ...
هفته ها گذشت ...
ماه ها گذشت ...
حالا دختر با جون و دل عاشق پسری شده بود که اسمش جونگکوک بود، جونگکوک برای خوشبختیش هرکاری میکرد'!
شب و روز کار میکرد تا بتونن به هم برسن ا/ت دیوانه وار عاشق جونگکوک شده بود (:
جونگکوک میگفت که هیچکس به غیر از اون به چشمش نمیاد ..
این همه عشق و علاقه به رابطه جنسی کشید ، ا/ت با اون همه نجابتی که داشت ، بدنشو در اختیار جونگکوک گذاشت و باهم بودن ، بعد از اونشب عشق دختر بیشتر و بیشتر میشد
ولی حالا جونگکوک تلفناشو یه یه خط درمیون و با سردی جواب میداد ...
حالا پیاماشو تک کلمه ای جواب میداد …
یه روز ا/ت به جونگکوک زنگ زد ولی گوشیش خاموش بود از از هرکسی پرسید کشی از عشقش خبر نداشت …(:
چند روز گذشت ، ا/ت هر روز افسرده تر از دیروزش میشد…
یه روز جونگکوک بهش زنگ زد و گفت میخام ببینمت :
ا/ت خوشحال شد و تو دلش گفت :
خداروشکر جونگکوک لابد کار داشته که گوشیش خاموش بوده…
قرار گذاشتن همون جای همیشگی…
ولی وقتی رفت دختریو دست در دست جونگکوک دید
جونگکوک با لبخند به دختره نگاه میکرد...
ا/ت هر لحظه استرسش بیشتر میشد…
وقتی به هم رسیدن
جونگکوک با لبخند گفت : ازت ممنونم که این مدت کنارم بودی و هرکاری برام کردی..
ا/ت با لبای لرزون گفت: کشش نده حرفتو بزن!!
جونگکوک دست دختر کناریش رو بالا برد و گفت الان عشق اولم برگشته ، امیدوارم خوشبخت بشی..من نمیتونم باهات بمونم...:)))
بهت که گفته بودم عشقم رفته و حال برگشته ببخشید...
ا/ت اشکش ریخت و گفت: پس اون خانومم گفتنات ،
اون همه ناز کشیدنات ،تا نصفه شب اضافه کاری وایسادنات که بتونی برام بهترین حلقه رو بخری ، همش کشک بود …؟؟؟
جونگکوک سرشو انداخت پایین و گفت : ببخشید
ا/ت گفت : باشه اگه ولت کرد بازم برگرد پیش خودم قول میدم به روت نیارم چجوری داغونم کردی...
دختره گفت : بسه دیگه شما دوتا برا هم ساخته نشدید ، دست جونگکوکو کشید و گفت : بریم عشقم و رفتند...
ا/ت هم داشت میرفت اما یهو… صدای بوق و شکستن شیشه ماشین تو سر جونگکوک پیچید ، هراسان برگشت که ا/ت رو خونی مالی کف آسفالت دید ، دووید سمتش و بغلش کرد...
جونگکوک صداش میلرزید و بغض کرده بود ، شروع به حرف زدن کرد ، گفت پاشو فرشته کوچولوم..
چرا چشماتو بستی..
کم کم بغضش شکست و اشکاش سرازیر شدن..
باز کن اون چشمای نازتو
پاشو عروسکم بازم بهم بگو عشقو
پاشو خانوم خونم
بخدا هیچکس اندازه تو برام عزیز نیست
ولی دیگه خیلی دیر بود...
آمبولانس اومد و ا/تو برد و جونگکوکم همراهش رفت...
بعد از چند ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون ، و با سری پایین به جونگکوک گفت :
دکتر : متأسفم ، هردو رو از دست دادیم...
جونگکوک : هردو؟!!
دکتر گفت : بله هم مادر و هم بچه رو.....
The End
۱۳۷.۰k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.