تک پارتی تهیونگـ
چشم های بارونیـ ـ(این با تک پارتی قبلی موضوع هاشون یکیه ولی یه اشتباهی تو قبلی شد دوباره نوشتم)
(به عنوان عضو هشتم)
یونا ویو
اعضا رفتن اتاق تمرین ولی من نرفتم حوصله ی هیچ کاری نداشتم رفتم تو اتاقم دوباره فکرم به سمت بکهیون رفت نمیتونستم باور کنم بهم خیانت کرد به خودم اومدم دیدم صورتم خیسه و دارم گریه میکنم میخواستم اشکامو پاک کنم ولی پشت سر هم از چشمام روی گونم سر میخوردند که صدای در زدن اومد...
یونا:چیشده تهیونگ؟تو نرفتی تمرین کنی چرا
تهیونگ:نگرانت بودم نرفتم*مسته*
یونا:میدونم از بوی الکلت واضحه
تهیونگ:یاا من فقط یکم خوردم
یونا ویو
یکم کیوت رفتار میکرد نمیتونستم جلوی لبخندمو بگیرم
که اومد سمتم
تهیونگ:چرا گریه میکنی
یونا:عا...هیچی
تهیونگ:باز بخاطر تون بکهیون گریه میکنی
یونا:چ..چی نه
تهیونگ:اَه...پسره ی رو مخ
یونا:میخوام بهش اهمیت ندم ولی نمیتونم*گریه بیشتر*
تهیونگ:اهمیت ندادن به چیزای بی ارزش اسونه این خودتی که کارو سختتر میکنیش
یونا:ولی ته چطوری اسونه وقتی بهم خیانت کرد
تهیونگ:سعی کن فکراتو با چیزای دیگه مشغول کنی بکهیون لیاقتت رو نداشت رفت دنبال یه هرزه که لیاقتش بود
یونا:ا..اوهوم...تو هروقت مستی حرفای عاقلانه میزنی
تهیونگ:اوم...یونا..قبول میکنی که دوست دخترم بشی
یونا:هق هق اینو بکهیون بهم گف......وایسا ببینم
چی؟چی گفتیییییی
تهیونگ:قبول میکنی دوست دخترم شی؟
یونا:ارههههههه
تهیونگ:تو الان داشتی برا یکی دیگه گریه میکردی چه زود قبول کردی
یونا:ایش اصن دوست دخترت نمیشم..به هرحال که میدونم مستی بعد فراموش میکنی
تهیونگ ویو
درسته مست بودم ولی هیچوقت بهترین لحظات زندگیم تو مستیم فراموش نمیشد...چونشو با دستم گرفتم و به خودم نزدیکش کردم وبوسیدمش...۳مین گذشت ازش جدا شدم ولی هنوز نزدیک لباش بودم طوری که اگه حرف میزدم لبامون باهم برخورد میکرد... به اشکاش که مثل بارون میباریدند نگاه کردم و گفتم..
تهیونگ:کیم یونا تنها موقعی که قراره این لحظه رو فراموش کنم موقعیه که تو شهریور ماه برف قرمز رنگ بباره...اوکی؟حالا اشکات رو پاک کن نمیخوام ابر های چشمات بیشتر از این ببارند
یونا:ب..باشه...خ..خب...اینسری من میخوام یه بوسه ی دیگه رو شروع کنم
یونا ویو
نمیتونستم دست از نگاه کردن اون برق تو چشماش بردارم که توجهم به حرفش جلب شد و باعث شد یه بوسه ی دیگه شروع بشه ولی توسط من..
پایانـ
(به عنوان عضو هشتم)
یونا ویو
اعضا رفتن اتاق تمرین ولی من نرفتم حوصله ی هیچ کاری نداشتم رفتم تو اتاقم دوباره فکرم به سمت بکهیون رفت نمیتونستم باور کنم بهم خیانت کرد به خودم اومدم دیدم صورتم خیسه و دارم گریه میکنم میخواستم اشکامو پاک کنم ولی پشت سر هم از چشمام روی گونم سر میخوردند که صدای در زدن اومد...
یونا:چیشده تهیونگ؟تو نرفتی تمرین کنی چرا
تهیونگ:نگرانت بودم نرفتم*مسته*
یونا:میدونم از بوی الکلت واضحه
تهیونگ:یاا من فقط یکم خوردم
یونا ویو
یکم کیوت رفتار میکرد نمیتونستم جلوی لبخندمو بگیرم
که اومد سمتم
تهیونگ:چرا گریه میکنی
یونا:عا...هیچی
تهیونگ:باز بخاطر تون بکهیون گریه میکنی
یونا:چ..چی نه
تهیونگ:اَه...پسره ی رو مخ
یونا:میخوام بهش اهمیت ندم ولی نمیتونم*گریه بیشتر*
تهیونگ:اهمیت ندادن به چیزای بی ارزش اسونه این خودتی که کارو سختتر میکنیش
یونا:ولی ته چطوری اسونه وقتی بهم خیانت کرد
تهیونگ:سعی کن فکراتو با چیزای دیگه مشغول کنی بکهیون لیاقتت رو نداشت رفت دنبال یه هرزه که لیاقتش بود
یونا:ا..اوهوم...تو هروقت مستی حرفای عاقلانه میزنی
تهیونگ:اوم...یونا..قبول میکنی که دوست دخترم بشی
یونا:هق هق اینو بکهیون بهم گف......وایسا ببینم
چی؟چی گفتیییییی
تهیونگ:قبول میکنی دوست دخترم شی؟
یونا:ارههههههه
تهیونگ:تو الان داشتی برا یکی دیگه گریه میکردی چه زود قبول کردی
یونا:ایش اصن دوست دخترت نمیشم..به هرحال که میدونم مستی بعد فراموش میکنی
تهیونگ ویو
درسته مست بودم ولی هیچوقت بهترین لحظات زندگیم تو مستیم فراموش نمیشد...چونشو با دستم گرفتم و به خودم نزدیکش کردم وبوسیدمش...۳مین گذشت ازش جدا شدم ولی هنوز نزدیک لباش بودم طوری که اگه حرف میزدم لبامون باهم برخورد میکرد... به اشکاش که مثل بارون میباریدند نگاه کردم و گفتم..
تهیونگ:کیم یونا تنها موقعی که قراره این لحظه رو فراموش کنم موقعیه که تو شهریور ماه برف قرمز رنگ بباره...اوکی؟حالا اشکات رو پاک کن نمیخوام ابر های چشمات بیشتر از این ببارند
یونا:ب..باشه...خ..خب...اینسری من میخوام یه بوسه ی دیگه رو شروع کنم
یونا ویو
نمیتونستم دست از نگاه کردن اون برق تو چشماش بردارم که توجهم به حرفش جلب شد و باعث شد یه بوسه ی دیگه شروع بشه ولی توسط من..
پایانـ
۴۲۰
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.