Part ⁴
Part ⁴
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۵ بعد از ظهره. چقدر زیاد خوابیدم. از رو تختم اومدم پایین و رفتم جلوی کمدم. یه شرتک سیاه و یه تیشرت سیاه گشاد پوشیدم بعد توی آینهی قدی به خودم نگاه کردم و رفتم پایین.
رفتم توی آشپزخونه دیدم آجوما داره غذا میپزه. روی کانتر وسط آشپزخونه نشستم و درحالی که پاهامو تکون میدادم گفتم:
+آجوما داری چی میپزی؟(با یه لحن لوس)
"کیمچی دخترم.
+ولی من دلم دوکبوکی میخواد(لحن بچگونه و ناراحت مثلا).
"امشب مجبورم کیمچی بپزم ولی فردا برات دوکبوکی درست میکنم.
تا خواستم حرفی بزنم و اعتراضی داشته باشم یه صدا از پشت سرم گفت:
_اشکال نداره آجوما دوکبوکی بپز. راستش خودمم هوس کردم(لبخند).
صدای جونگ کوک بود برگشتم سمتش و به چشماش نگاه کردم. بعدش به تیپش. یه شلوار اسلش سیاه و یه تیشرت سیاه که تتو های روی دستش معلوم بود.
برگشتم سمت آجوما و گفتم:
+آجوما ببین جونگ کوک هم دلش دوکبوکی میخواد(لحن بچگونه).
"باشه دوکبوکی میپزم(خنده).
+آخ جون(ذوق).
کوک ویو
وقتی خندید و به خاطر یه غذا ذوق کرد خیلی کیوت شد. به یک دقیقه نکشیده بود که ا.ت چهرش ناراحت به نظر میرسید. از اونجایی که منم اصلا دلم نمیخواد ا.ت ناراحت باشه گفتم:
_چرا ناراحتی؟
+خببب...حوصلم سر رفته و نمیدونم باید چیکار کنم(درحالی که با انگشت دستش بازی میکرد).
_نظرت چیه گیم بزنیم؟
+هورااااا(ذوق مرگ).
_بیا بریم.
رفتیم نشستیم تو پذیرایی. چند دست بازی کردیم ولی همش ا.ت میبرد. با تعجب گفتم:
_فکر نمیکردم انقدر حرفه ای باشی!
+بله دیگه من اینم(دست به کمر و حالت از خود راضی).
_(خنده)
خواستم یه چیزی بگم که آجوما از آشپز خونه داد زد و گفت:
"بچه ها بیاین شام(داد).
_باشههه(داد زد).
ا.ت ویو
خواستم بلند شم که کوک دستشو دور گردنم حلقه کرد. نمیذاشت حرکت کنم.چند باری تقلا کردم اما نشد. با حرص لب زدم:
+لطفا..دستتو..بردار(حرص و شمرده شمرده).
_نه(حالت غد).
+مطمئنی؟
_بله
+پس خودت خواستی.
سرمو اوردم پایین و محکم دستشو گاز گرفتم.
بچه ها لطفا حمایت کنین.
این پارت هم به خاطر یه نفر گذاشتم.
امروز سه تا پارت براتون آپ میکنم بدون شرط ولی شماهم باید حداقل لایک کنین.
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۵ بعد از ظهره. چقدر زیاد خوابیدم. از رو تختم اومدم پایین و رفتم جلوی کمدم. یه شرتک سیاه و یه تیشرت سیاه گشاد پوشیدم بعد توی آینهی قدی به خودم نگاه کردم و رفتم پایین.
رفتم توی آشپزخونه دیدم آجوما داره غذا میپزه. روی کانتر وسط آشپزخونه نشستم و درحالی که پاهامو تکون میدادم گفتم:
+آجوما داری چی میپزی؟(با یه لحن لوس)
"کیمچی دخترم.
+ولی من دلم دوکبوکی میخواد(لحن بچگونه و ناراحت مثلا).
"امشب مجبورم کیمچی بپزم ولی فردا برات دوکبوکی درست میکنم.
تا خواستم حرفی بزنم و اعتراضی داشته باشم یه صدا از پشت سرم گفت:
_اشکال نداره آجوما دوکبوکی بپز. راستش خودمم هوس کردم(لبخند).
صدای جونگ کوک بود برگشتم سمتش و به چشماش نگاه کردم. بعدش به تیپش. یه شلوار اسلش سیاه و یه تیشرت سیاه که تتو های روی دستش معلوم بود.
برگشتم سمت آجوما و گفتم:
+آجوما ببین جونگ کوک هم دلش دوکبوکی میخواد(لحن بچگونه).
"باشه دوکبوکی میپزم(خنده).
+آخ جون(ذوق).
کوک ویو
وقتی خندید و به خاطر یه غذا ذوق کرد خیلی کیوت شد. به یک دقیقه نکشیده بود که ا.ت چهرش ناراحت به نظر میرسید. از اونجایی که منم اصلا دلم نمیخواد ا.ت ناراحت باشه گفتم:
_چرا ناراحتی؟
+خببب...حوصلم سر رفته و نمیدونم باید چیکار کنم(درحالی که با انگشت دستش بازی میکرد).
_نظرت چیه گیم بزنیم؟
+هورااااا(ذوق مرگ).
_بیا بریم.
رفتیم نشستیم تو پذیرایی. چند دست بازی کردیم ولی همش ا.ت میبرد. با تعجب گفتم:
_فکر نمیکردم انقدر حرفه ای باشی!
+بله دیگه من اینم(دست به کمر و حالت از خود راضی).
_(خنده)
خواستم یه چیزی بگم که آجوما از آشپز خونه داد زد و گفت:
"بچه ها بیاین شام(داد).
_باشههه(داد زد).
ا.ت ویو
خواستم بلند شم که کوک دستشو دور گردنم حلقه کرد. نمیذاشت حرکت کنم.چند باری تقلا کردم اما نشد. با حرص لب زدم:
+لطفا..دستتو..بردار(حرص و شمرده شمرده).
_نه(حالت غد).
+مطمئنی؟
_بله
+پس خودت خواستی.
سرمو اوردم پایین و محکم دستشو گاز گرفتم.
بچه ها لطفا حمایت کنین.
این پارت هم به خاطر یه نفر گذاشتم.
امروز سه تا پارت براتون آپ میکنم بدون شرط ولی شماهم باید حداقل لایک کنین.
۴.۷k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.