ازدواج اجباری پارت ۳۱
ازدواج اجباری پارت ۳۱
سوار ماشین شدیم پشت چراغ قرمز واستاده بودیم با دیدن سیسمونی که اونطرف خیابون بود با ذوق برگشتم طرفش و گفتم
-وای کامران دور بزن
با تعجب برگشت طرفم و گفت
-واسه چی؟
-اون سیسمونیرو نگاه چقده چیزای خوشگلی داره دور بزن دیگه
با لبخند سرشو تکون داد و راهنما زدو دور زد اونزرف خیابون سریع از ماشین پیاده شدم و منتظر کامران موندم کامران دستمو گرفت هیچ تلاشی نکردم دستمو بکشم بیرون تا همینجاشم که نگفته بود این بچه قرار نیست به دنیا بیاد خودش کلی بود با ذوق به لباسای بچه گونه نگاه میکردم و از هرکدوم که خوشم میومد با ناز برمیگشتم طرف کامران و میگفتم
-این نازه مگه نه؟
کامرانم که فهمیده بود واسه چی عشوه میام میخدیدن و هی میگفت
-از دست تو برش دار
نتیجه این نازو عشوه ها شد دوتا نایلون بزرگ خرید لباس و کفش
-جالا خوبه بچه تازه یه ماهه شه نمیدونی جنسیتش چیه،فکر کنم تا بفهمی جیب بنده رو باید خالی کنی
-حالا کجاش و دیدی
پولشون و حساب کردو زدیم از فروشگاه بیرون -کامران؟
-هوم؟
-میشه چندتا سوال ازت بپرسم؟
-بپرس
-مامان بابات کجان؟
برگشت بهم نگاه کرد مظلوم گفتم
-اخه تو شوهرمی
پوزخندی زد و گفت
-هه شوهر
هیچی نگفتم و سرمو برگردوندم طرف خیابون -هردوشون فوت کردن
-متاسفم
-ممنون خواهر برادریم نداری؟
-چرا یه خواهر و برادر دارم اینجا نیستن امرکان سال تا سالم نمیبینمشون
-پس تو چرا نرفتی پیششون؟
-ازون ور اب خوشم نمیاد واسه زندگی
-اوهومی کردم و دیگه چیزی نگفتم
-ولی میگم ها بهار؟
برگشتم طرفش ومنتظر نگاش کردم
-ولی خیلی لوسی اخه سگه به اون نازی کجاش ترس داشت؟
-اره خیلی نازه مثل تو
-اوهو همه خودشون و میکشن واسه من هزارتا خاطرخواه دارم تو الان باید افتخار کنی زنمی -میگم خواستی یکم بیشتر از خودت تعریف کن -نه خداییش دروغ میگم؟
خدایش راست میگفت کثافت خیلی جیگررررر(😂 )بود اوپسی کردمو سرمو تکون دادم -کامران؟
-هان؟
-چرا شرط گذاشتی من نباید دیگه خانوادم و ببینم
یهو با این سوالم اخماش رفت توهم جوابمو نداد ترسیدم و ساکت شدم خونه که رسیدیم رفتم لباسام و با یه تاپ قرمز که بندش دور گردن بسته میشد با دامنش که خیلی کوتاه بود پوشیدم دوست داشتم به چشم کامران خوشگل بشم ولی از یه طرفیم میترسیدم که کامران نتونه خودشو کنترل کنه ولی کرمم گرفته بود رفتم جلوی اینه و رز قرمزم و برداشتم و لبام و سرخ کردم یه کمم عطر به خودم زدم و از اتاق اومدم بیرون همزمان با من کامرانم اومد بیرون با دیدن من مات و مبهوت سرجاش واستاد با ناز از کنارش رد سدم و گفتم
-ماتت نبره اقا پسر
بعدم با شیطنت اومدم پایین رفتم رو مبل نشستم و پام و انداختم رو اون پام وtv وروشن کردم کامران اومد کنارم نشست و ....
نظرتون ؟
سوار ماشین شدیم پشت چراغ قرمز واستاده بودیم با دیدن سیسمونی که اونطرف خیابون بود با ذوق برگشتم طرفش و گفتم
-وای کامران دور بزن
با تعجب برگشت طرفم و گفت
-واسه چی؟
-اون سیسمونیرو نگاه چقده چیزای خوشگلی داره دور بزن دیگه
با لبخند سرشو تکون داد و راهنما زدو دور زد اونزرف خیابون سریع از ماشین پیاده شدم و منتظر کامران موندم کامران دستمو گرفت هیچ تلاشی نکردم دستمو بکشم بیرون تا همینجاشم که نگفته بود این بچه قرار نیست به دنیا بیاد خودش کلی بود با ذوق به لباسای بچه گونه نگاه میکردم و از هرکدوم که خوشم میومد با ناز برمیگشتم طرف کامران و میگفتم
-این نازه مگه نه؟
کامرانم که فهمیده بود واسه چی عشوه میام میخدیدن و هی میگفت
-از دست تو برش دار
نتیجه این نازو عشوه ها شد دوتا نایلون بزرگ خرید لباس و کفش
-جالا خوبه بچه تازه یه ماهه شه نمیدونی جنسیتش چیه،فکر کنم تا بفهمی جیب بنده رو باید خالی کنی
-حالا کجاش و دیدی
پولشون و حساب کردو زدیم از فروشگاه بیرون -کامران؟
-هوم؟
-میشه چندتا سوال ازت بپرسم؟
-بپرس
-مامان بابات کجان؟
برگشت بهم نگاه کرد مظلوم گفتم
-اخه تو شوهرمی
پوزخندی زد و گفت
-هه شوهر
هیچی نگفتم و سرمو برگردوندم طرف خیابون -هردوشون فوت کردن
-متاسفم
-ممنون خواهر برادریم نداری؟
-چرا یه خواهر و برادر دارم اینجا نیستن امرکان سال تا سالم نمیبینمشون
-پس تو چرا نرفتی پیششون؟
-ازون ور اب خوشم نمیاد واسه زندگی
-اوهومی کردم و دیگه چیزی نگفتم
-ولی میگم ها بهار؟
برگشتم طرفش ومنتظر نگاش کردم
-ولی خیلی لوسی اخه سگه به اون نازی کجاش ترس داشت؟
-اره خیلی نازه مثل تو
-اوهو همه خودشون و میکشن واسه من هزارتا خاطرخواه دارم تو الان باید افتخار کنی زنمی -میگم خواستی یکم بیشتر از خودت تعریف کن -نه خداییش دروغ میگم؟
خدایش راست میگفت کثافت خیلی جیگررررر(😂 )بود اوپسی کردمو سرمو تکون دادم -کامران؟
-هان؟
-چرا شرط گذاشتی من نباید دیگه خانوادم و ببینم
یهو با این سوالم اخماش رفت توهم جوابمو نداد ترسیدم و ساکت شدم خونه که رسیدیم رفتم لباسام و با یه تاپ قرمز که بندش دور گردن بسته میشد با دامنش که خیلی کوتاه بود پوشیدم دوست داشتم به چشم کامران خوشگل بشم ولی از یه طرفیم میترسیدم که کامران نتونه خودشو کنترل کنه ولی کرمم گرفته بود رفتم جلوی اینه و رز قرمزم و برداشتم و لبام و سرخ کردم یه کمم عطر به خودم زدم و از اتاق اومدم بیرون همزمان با من کامرانم اومد بیرون با دیدن من مات و مبهوت سرجاش واستاد با ناز از کنارش رد سدم و گفتم
-ماتت نبره اقا پسر
بعدم با شیطنت اومدم پایین رفتم رو مبل نشستم و پام و انداختم رو اون پام وtv وروشن کردم کامران اومد کنارم نشست و ....
نظرتون ؟
۲.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.