رمان(عشق)پارت۶۰
سارپ:آره خواهرم خودکشی کرده😭😭😭😭😭😭. اوزگه و امیر:نگران نباشید خوب میشه😢😢😢😢. قدیر:به عمو اینا که نگفتین یا به سوال خانم و آقا احمد یا کلا به بزرگترها که هیچی نگفتین؟😢😢😢😢😢😢😢😢. اوگولجان:نه داداش😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢. تولگا:خوبه😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢. عایشه و الیف:همون بهتر که به اونا نگفتیم که نگران نشن😢😢😢😢. (سلیم از اتاق عمل اومد بیرون). سلیم:نگران نباشید حال هردوشون خوبه🥹🥹🥹🥹. عمر:چی راست میگی🥹🥹🥹🥹🥹خداروشکر🥹🥹. قدیر:گفتیم که خوب میشه🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. عمر:مرسی داداش من که اصلا حالم خوب نبود تو خوبشون کردی🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. سلیم:چی داری میگی داداش سوسن جلوی من قرق خون بود بعد من نباید بهت کمک میکردم وقتی تو تو این حالی🥹🥹. عمر:میتونم ببینمش؟🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. سلیم:آره برو ببینش🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. (عمر رفت تو اتاق بقیه هم بیرون منتظر موندن). عمر:خوبی عشقم؟😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢. سوسن:آره خوبم😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢. عمر:چرا اینکار رو کردی به فکر خودت و من نبودی به فکر این بچه میشدی چرا این کارو کردی؟😢😢😢😢😢😢😢. سوسن:...........................
۴.۳k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.