part ❷
༒•My love•༒
نامجون ویو: بعد از تموم شدن تلفنم مرخصیه یه روزه گرفتم و سریع رفتم خونه.
*عمارت ارباب کیم*
نامجون ویو: از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل خونه.
خدمتکارا بهم احترام گذاشتن و یکی شون گفت که پدرم تو اتاقش منتظرمه.
از پله ها بالا رفتم و رسیدم به اتاق کارش و در زدم.
(تق _ تق)
ب.نامجون: بیا تو
نامجون ویو: وارد اتاق شدم و دیدم که جیمینم اونجاس تا منو دید از سر جاش بلند شد و اومد سمتم و بغلم کرد منم متقابلش بغلش کردم.
نامجون: دلم برات تنگ شده بود داداش کوچیکه.
جیمین: منم همین طور.
نامجون: چخبر
جیمین: خبری نیست
نامجون: عمو چطوره
جیمین: خوبه بد نیست
راوی: اون شب جیمین و نامجون باهم دیگه وقت گذروندن و حسابی از دلتنگیه هم دراومدن.
فردا صبح..........
ا/ت ویو: از خواب بیدار شدم و دست و صورتمو شستم و بعدش رفتم پیش مامانم.
ا/ت: سلام ، صبح بخیر.
م.ا/ت: سلام ، بیا صبونه بخور دیشبم هیچی نخوردی.
راوی: ا/ت رفت نشست رو صندلی و شروع کرد به خوردن.
ا/ت ویو: بعد از خوردن صبونه از سر میز پاشدم و از مامانم تشکر کردم. میزو جمع کردم و ظرفا رو شستم و رفتم تو اتاقم.
گوشیمو برداشتم تا به نامجون زنگ بزنم.
برای بار اول جواب نداد ، یکم منتظر موندم و دوباره زنگ زدم که...
یه صدای دیگه گوشی رو جواب داد.
جیمین: الو
ا/ت: ببخشید با .....آقای کیم تماس گرفتم
جیمین: درست گرفتی ، ولی الان نامجون دشوریه
ا/ت: او...پس اومد میتونی بهش بگی که بهم زنگ بزنه.
جیمین: اوکی فقط بگم کی زنگ زده
ا/ت: بگو ا/ت
جیمین: اوکی
ا/ت: خدافظ
راوی: بلخره نامجون از دستشویی اومد.
نامجون: کی بود
جیمین: 🫀my life بود (مثلا نامجون ا/تو این جوری سیو کرده)
نامجون: امممم.....هههه جواب .... دادی؟
جیمین: آره
نامجون: اوکی
جیمین: کَلَک نگفته بودی دوست دختر داری.
نامجون:🙂
جیمین: حالا بیا بهش زنگ بزن.
نامجون: اوکی
نامجون ویو:گوشیمو از جیمین گرفتم و به ا/ت زنگ زدم. بعد دو سه بوق برداشت.
ا/ت: سلااام
نامجون: سلام جوجو
راوی: نامجون یه نگا به پشت سرش انداخت و دید که جیمین داره با پوز خند نگاش میکنه.
وقتی که جیمینو تو اون حالت دید صداشو صاف کرد و ادامه داد.
نامجون: اهم اهم...سلام خوبی.
جیمین: من میرم بابا ، راحت حرف بزن. (گرفتن نگاه برزخی از نامجون)
نامجون: الو...ببخشید ا/ت
ا/ت: اشکال نداره....کی بود
نامجون: پسر عموم بود ، جیمین
ا/ت: عه برگشت
نامجون: آره دیروز
ا/ت: خوبه ، چخبر دیگه.
نامجون: دلم برات تنگ شده.
ا/ت: پسره ما دیروز باهم بودیم ، البته منم دلم برات تنگ شده.
نامجون: امروز که نیستم ، ولی فردا همو ببینیم؟
ا/ت: اوهوم
نامجون: اوکی ، پس من فعلا برم . کاری نداری
ا/ت: نه ممنون
نامجون: دوست دارم
ا/ت: منم همین طور.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
نامجون ویو: بعد از تموم شدن تلفنم مرخصیه یه روزه گرفتم و سریع رفتم خونه.
*عمارت ارباب کیم*
نامجون ویو: از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل خونه.
خدمتکارا بهم احترام گذاشتن و یکی شون گفت که پدرم تو اتاقش منتظرمه.
از پله ها بالا رفتم و رسیدم به اتاق کارش و در زدم.
(تق _ تق)
ب.نامجون: بیا تو
نامجون ویو: وارد اتاق شدم و دیدم که جیمینم اونجاس تا منو دید از سر جاش بلند شد و اومد سمتم و بغلم کرد منم متقابلش بغلش کردم.
نامجون: دلم برات تنگ شده بود داداش کوچیکه.
جیمین: منم همین طور.
نامجون: چخبر
جیمین: خبری نیست
نامجون: عمو چطوره
جیمین: خوبه بد نیست
راوی: اون شب جیمین و نامجون باهم دیگه وقت گذروندن و حسابی از دلتنگیه هم دراومدن.
فردا صبح..........
ا/ت ویو: از خواب بیدار شدم و دست و صورتمو شستم و بعدش رفتم پیش مامانم.
ا/ت: سلام ، صبح بخیر.
م.ا/ت: سلام ، بیا صبونه بخور دیشبم هیچی نخوردی.
راوی: ا/ت رفت نشست رو صندلی و شروع کرد به خوردن.
ا/ت ویو: بعد از خوردن صبونه از سر میز پاشدم و از مامانم تشکر کردم. میزو جمع کردم و ظرفا رو شستم و رفتم تو اتاقم.
گوشیمو برداشتم تا به نامجون زنگ بزنم.
برای بار اول جواب نداد ، یکم منتظر موندم و دوباره زنگ زدم که...
یه صدای دیگه گوشی رو جواب داد.
جیمین: الو
ا/ت: ببخشید با .....آقای کیم تماس گرفتم
جیمین: درست گرفتی ، ولی الان نامجون دشوریه
ا/ت: او...پس اومد میتونی بهش بگی که بهم زنگ بزنه.
جیمین: اوکی فقط بگم کی زنگ زده
ا/ت: بگو ا/ت
جیمین: اوکی
ا/ت: خدافظ
راوی: بلخره نامجون از دستشویی اومد.
نامجون: کی بود
جیمین: 🫀my life بود (مثلا نامجون ا/تو این جوری سیو کرده)
نامجون: امممم.....هههه جواب .... دادی؟
جیمین: آره
نامجون: اوکی
جیمین: کَلَک نگفته بودی دوست دختر داری.
نامجون:🙂
جیمین: حالا بیا بهش زنگ بزن.
نامجون: اوکی
نامجون ویو:گوشیمو از جیمین گرفتم و به ا/ت زنگ زدم. بعد دو سه بوق برداشت.
ا/ت: سلااام
نامجون: سلام جوجو
راوی: نامجون یه نگا به پشت سرش انداخت و دید که جیمین داره با پوز خند نگاش میکنه.
وقتی که جیمینو تو اون حالت دید صداشو صاف کرد و ادامه داد.
نامجون: اهم اهم...سلام خوبی.
جیمین: من میرم بابا ، راحت حرف بزن. (گرفتن نگاه برزخی از نامجون)
نامجون: الو...ببخشید ا/ت
ا/ت: اشکال نداره....کی بود
نامجون: پسر عموم بود ، جیمین
ا/ت: عه برگشت
نامجون: آره دیروز
ا/ت: خوبه ، چخبر دیگه.
نامجون: دلم برات تنگ شده.
ا/ت: پسره ما دیروز باهم بودیم ، البته منم دلم برات تنگ شده.
نامجون: امروز که نیستم ، ولی فردا همو ببینیم؟
ا/ت: اوهوم
نامجون: اوکی ، پس من فعلا برم . کاری نداری
ا/ت: نه ممنون
نامجون: دوست دارم
ا/ت: منم همین طور.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۴۰.۲k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.