بازی عشق شیطان پارت ۱۵
☆P. . . 15☆
باید فورا برم پیش هه این...
بدون اینکه حتی فکر کنم که اگه هه این دوباره منو بعد از اون حادثه ببینه چه فکری میکنه و قطعا انتظارش رو نداره، کتمو برداشتمو رفتم بیرون از خونه...
سوار ماشینم شدمو رفتم سمت خونه ی کارلو میدونستم.که هه این پیش کارلو مونده...
چرا هم هانول و هم پدر خونده و مادر خونده ی کارلو باید برن سراغ هه این؟!
درسته که میدونم هانول هه این رو برای چی میخواد اما پدر خونده و مادر خونده ی کارلو دیگه واسه ی چی؟!!
این فکرا بدجور ذهنم رو درگیر کرده بودن...
سریع به سوهو پیام دادم که دارم میرم که هه این رو ببینم و ممکنه همونطوری اون گفته بود که قرار بوده اون نفر بعد آسیب زدن به پدر کارلو و لوکا برن سراغ هه این، شاید افراد دیگه ای هم اینجا باشن که دنبال هه این هستن...
شرکت کارلو:
ویو سوهو:
مشغول کارا بودم امروزم مثل همیشه سرمون خیلی شلوغ بود...
که یه پیام از طرف ژوئن برام اومد...
با خوندن متن پیام شوکه شدم...
فورا به یه جون و مین سو گفتم بعدش با اونا رفتم که به کارلو و لوکا بگیم...
طبق معمول لوکا تو دفتر کارلو بود...
وقتی به اونا هم گفتم اونا هم شوکه شده بودن...
یه جون: ولی مگه ژوئن خونه ی تو رو بلده؟
کارلو: بعید میدونم ولی اون الان داره میره خونه ی من؟
سوهو: خب ممکنه آدرس خونه ات رو بلد باشه.
لوکا: مهمتر از اون، مگه میدونه که هه این خونه ی کارلو مونده؟
مین سو: طبق حرف هایی که زد به نظر میاد اون همیشه هم ما و هم هه این رو زیر نظر داره.
کارلو(عصبی): اون ژوئن داره...
مین سو: بسه دیگه کارلو.
کارلو: چیه چون نگران خواهرته، نباید بهش چیزی بگم؟
لوکا: کارلو ببین تو دیگه واقعا داری زیاده روی میکنی.
کارلو: خب چیه باید دست رو دست بزارم و هیچی نگم؟
سوهو: خب کارلو، ژوئن هم حق داره نگران هه این باشه.
یه جون: اونطوری که مین سو حرفاتون رو به ما گفت به نظر میاد اون هنوزم عاشقِ...
کارلو: نگو اون یه جمله رو نگو، همون که خودش گفت برای عصبی شدنم کافیه.
مین سو: تموم اون جملات دقیقا گوینده ی همین هستن. ببین کارلو، حقیقت رو نمیشه عوض کرد و همچنین حس ژوئن رو نسبت به هه این.
کارلو: بیاین همین الان بریم خونه ی من باید قبل ژوئن برسیم. هه این نباید ژوئن رو ببینه.
یه جون: هممون؟
کارلو: آره.
سریع رفتیم پارکینگ و سوار ماشینامون شدیم...
بعد چند مینی رسیدیم، خونه ی کارلو هم نزدیک بود...
اما ژوئن قبل ما رسیده بود...
وارد ساخمون شدیم و،
خوشبختانه تونستیم جلوی ژوئن رو بگیریم...
ژوئن: چیکار میکنید ها؟
کارلو: واسه ی چی میخوای هه این رو ببینی میخوای براش یادآور اون حادثه باشی؟ به سختی یه سری چیزارو ازش مخفی کردیم.
ژوئن: اتفاقا خوب شد دیدمت کارلو...
سریع موبایلشو از جیبش در آورد و اون...
باید فورا برم پیش هه این...
بدون اینکه حتی فکر کنم که اگه هه این دوباره منو بعد از اون حادثه ببینه چه فکری میکنه و قطعا انتظارش رو نداره، کتمو برداشتمو رفتم بیرون از خونه...
سوار ماشینم شدمو رفتم سمت خونه ی کارلو میدونستم.که هه این پیش کارلو مونده...
چرا هم هانول و هم پدر خونده و مادر خونده ی کارلو باید برن سراغ هه این؟!
درسته که میدونم هانول هه این رو برای چی میخواد اما پدر خونده و مادر خونده ی کارلو دیگه واسه ی چی؟!!
این فکرا بدجور ذهنم رو درگیر کرده بودن...
سریع به سوهو پیام دادم که دارم میرم که هه این رو ببینم و ممکنه همونطوری اون گفته بود که قرار بوده اون نفر بعد آسیب زدن به پدر کارلو و لوکا برن سراغ هه این، شاید افراد دیگه ای هم اینجا باشن که دنبال هه این هستن...
شرکت کارلو:
ویو سوهو:
مشغول کارا بودم امروزم مثل همیشه سرمون خیلی شلوغ بود...
که یه پیام از طرف ژوئن برام اومد...
با خوندن متن پیام شوکه شدم...
فورا به یه جون و مین سو گفتم بعدش با اونا رفتم که به کارلو و لوکا بگیم...
طبق معمول لوکا تو دفتر کارلو بود...
وقتی به اونا هم گفتم اونا هم شوکه شده بودن...
یه جون: ولی مگه ژوئن خونه ی تو رو بلده؟
کارلو: بعید میدونم ولی اون الان داره میره خونه ی من؟
سوهو: خب ممکنه آدرس خونه ات رو بلد باشه.
لوکا: مهمتر از اون، مگه میدونه که هه این خونه ی کارلو مونده؟
مین سو: طبق حرف هایی که زد به نظر میاد اون همیشه هم ما و هم هه این رو زیر نظر داره.
کارلو(عصبی): اون ژوئن داره...
مین سو: بسه دیگه کارلو.
کارلو: چیه چون نگران خواهرته، نباید بهش چیزی بگم؟
لوکا: کارلو ببین تو دیگه واقعا داری زیاده روی میکنی.
کارلو: خب چیه باید دست رو دست بزارم و هیچی نگم؟
سوهو: خب کارلو، ژوئن هم حق داره نگران هه این باشه.
یه جون: اونطوری که مین سو حرفاتون رو به ما گفت به نظر میاد اون هنوزم عاشقِ...
کارلو: نگو اون یه جمله رو نگو، همون که خودش گفت برای عصبی شدنم کافیه.
مین سو: تموم اون جملات دقیقا گوینده ی همین هستن. ببین کارلو، حقیقت رو نمیشه عوض کرد و همچنین حس ژوئن رو نسبت به هه این.
کارلو: بیاین همین الان بریم خونه ی من باید قبل ژوئن برسیم. هه این نباید ژوئن رو ببینه.
یه جون: هممون؟
کارلو: آره.
سریع رفتیم پارکینگ و سوار ماشینامون شدیم...
بعد چند مینی رسیدیم، خونه ی کارلو هم نزدیک بود...
اما ژوئن قبل ما رسیده بود...
وارد ساخمون شدیم و،
خوشبختانه تونستیم جلوی ژوئن رو بگیریم...
ژوئن: چیکار میکنید ها؟
کارلو: واسه ی چی میخوای هه این رو ببینی میخوای براش یادآور اون حادثه باشی؟ به سختی یه سری چیزارو ازش مخفی کردیم.
ژوئن: اتفاقا خوب شد دیدمت کارلو...
سریع موبایلشو از جیبش در آورد و اون...
۱.۵k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.