عاشقم باش پارت ³⁶
بچه ها من مامانم ازم جوشی رو میگیره و با کلی التماس ازش میگیرم که یه پارت بزارم خواهش میکنم منو ببخشیدم ولی دارم تمام سعی خودمو میکنم و کلی هم عضاب وجدان دارم که براتون پارت نمیزارم
ته ویو
با یونا رفتیم شهره بازی کلی بازی کردم باهاش براش بستنی گرفتم و داشتم میبردمش خونه که گوشیم زنگ خورد ات بود جوابش رو دادم
ات:الو سلام
ته:جانم سلام
ات:تهیونگ خیلی مهذرت می خوام انا الان یه خبره فوری از شرکت اومد و باید برم شرکت میشه یونا رو با خودتت ببری خونه بعد من میام دنبالش
ته:باشه مشکلی نیست
ات:ممنونم خدافظ
گوشی رو قطع کرد
یونا:بابا بریم دیگه
سواره ماشین شدم
ته:یونا بابایی باید بیای خونه ی من مامان بعدش میاد دنبالت
یونا:باشه
یونا:بابا
ته:جانم
یونا: مرسی بابایی خیلی بهم خوش گذشت
ته:خواهش میکنم عزیزممم از الان به بعد باهم میریم بیرون
یونا:بابا مامان زنگت زد؟
ته:اره
یونا:بابا من نمیدونم چرا ولی کاهی وقتا مامان همش تو اتاقش گریه میکنه گاهی وقتا میره دکتر ولی به من میگه میره که اونجا معاینه اش کنن
با این حرفاش کارد کردن تو قلبم
ته:باشه بابایی
چند مین بعد داشتم راننده گی میکردم که دیدم یونا خوابیده رفتم ماشین رو تو عمارت پارک کردم و یونا رو بغل کردم بردمش داخل گذاشتمش رو مبل و یه پتو روش کشیدم
ات ویو
قلبم خیلی درد میکرد یادم اومد نرفتم دکتر تو این مدت این ناراحتی قلبی هم خیلی روم فشار اورد سریع اماده شدم رفتم دکتر
رسیدم دکتر و رفتم تو اتاقش منو معاینه ام کرد
ات:اقای دکتر امروز نفس تنگی هم داشتم
دکتر:ات خانم شما باید عمل بشید چرا قبول نمیکنید
ات:من خوبم ممنونم
دکتر:مراقب باشید
داشتم از اتاق میرفتم بیرون که دیدم جین بیرونه و تو چشماش اشکه
جین ویو
اومده بودم دکتر برای دستم که شکسته بود دارو بگیرم رفتم دره اتاق دکتر متوجه شدم ات اونجاست تمام حرفاشونو شنیدم اشکام در اومد ما با ات چیکار کردیم
ات ویو
ات:شنیدی درسته؟:)
جین:چرا بهمون نگفتی (بغض)
ات:خودتون باعثش شدید!
جین:ات خواهش میکنم عمل کن
ات:یونا دیگه باباشو داره من دیگه شاید نباشم پس نگران نباش
سریع از اونجا رفتم و زنگ به تهیونگ زدم
ات:الو ته دارم میایم دنباله یونا
ته:باشه بیا
قطع کردم
ته ویو
به مهزه اینکه ات تلفونو قطع کرد جین بهم زنگ زد جوابشو دادم همه چیز رو بهم گفت
اشک از چشمام اومد بیرون تلفونو قطع کردم که زنگ در خورد
ات ویو
ته در رو باز کرد چشماش پره اشک بود
ات:خوبی؟
ته:چرا بهم نگفتی
ات: فهمیدی؟
ته:ات باید عمل کنی
ات: مهم نیست چند مدته دیگه میمرم خلاص میشک به هر حال
ته:ات خفشو
ات:نمیشم اقا نمیشمممم دیوونه شدم چقد عذاب بکشم ها؟
یهو ته لباشو گذاشت رو لبام و عمیق بوسید که نفس کم اوردم اروم ازم جدا شد
ته:ازیتم نکن
ته ویو
با یونا رفتیم شهره بازی کلی بازی کردم باهاش براش بستنی گرفتم و داشتم میبردمش خونه که گوشیم زنگ خورد ات بود جوابش رو دادم
ات:الو سلام
ته:جانم سلام
ات:تهیونگ خیلی مهذرت می خوام انا الان یه خبره فوری از شرکت اومد و باید برم شرکت میشه یونا رو با خودتت ببری خونه بعد من میام دنبالش
ته:باشه مشکلی نیست
ات:ممنونم خدافظ
گوشی رو قطع کرد
یونا:بابا بریم دیگه
سواره ماشین شدم
ته:یونا بابایی باید بیای خونه ی من مامان بعدش میاد دنبالت
یونا:باشه
یونا:بابا
ته:جانم
یونا: مرسی بابایی خیلی بهم خوش گذشت
ته:خواهش میکنم عزیزممم از الان به بعد باهم میریم بیرون
یونا:بابا مامان زنگت زد؟
ته:اره
یونا:بابا من نمیدونم چرا ولی کاهی وقتا مامان همش تو اتاقش گریه میکنه گاهی وقتا میره دکتر ولی به من میگه میره که اونجا معاینه اش کنن
با این حرفاش کارد کردن تو قلبم
ته:باشه بابایی
چند مین بعد داشتم راننده گی میکردم که دیدم یونا خوابیده رفتم ماشین رو تو عمارت پارک کردم و یونا رو بغل کردم بردمش داخل گذاشتمش رو مبل و یه پتو روش کشیدم
ات ویو
قلبم خیلی درد میکرد یادم اومد نرفتم دکتر تو این مدت این ناراحتی قلبی هم خیلی روم فشار اورد سریع اماده شدم رفتم دکتر
رسیدم دکتر و رفتم تو اتاقش منو معاینه ام کرد
ات:اقای دکتر امروز نفس تنگی هم داشتم
دکتر:ات خانم شما باید عمل بشید چرا قبول نمیکنید
ات:من خوبم ممنونم
دکتر:مراقب باشید
داشتم از اتاق میرفتم بیرون که دیدم جین بیرونه و تو چشماش اشکه
جین ویو
اومده بودم دکتر برای دستم که شکسته بود دارو بگیرم رفتم دره اتاق دکتر متوجه شدم ات اونجاست تمام حرفاشونو شنیدم اشکام در اومد ما با ات چیکار کردیم
ات ویو
ات:شنیدی درسته؟:)
جین:چرا بهمون نگفتی (بغض)
ات:خودتون باعثش شدید!
جین:ات خواهش میکنم عمل کن
ات:یونا دیگه باباشو داره من دیگه شاید نباشم پس نگران نباش
سریع از اونجا رفتم و زنگ به تهیونگ زدم
ات:الو ته دارم میایم دنباله یونا
ته:باشه بیا
قطع کردم
ته ویو
به مهزه اینکه ات تلفونو قطع کرد جین بهم زنگ زد جوابشو دادم همه چیز رو بهم گفت
اشک از چشمام اومد بیرون تلفونو قطع کردم که زنگ در خورد
ات ویو
ته در رو باز کرد چشماش پره اشک بود
ات:خوبی؟
ته:چرا بهم نگفتی
ات: فهمیدی؟
ته:ات باید عمل کنی
ات: مهم نیست چند مدته دیگه میمرم خلاص میشک به هر حال
ته:ات خفشو
ات:نمیشم اقا نمیشمممم دیوونه شدم چقد عذاب بکشم ها؟
یهو ته لباشو گذاشت رو لبام و عمیق بوسید که نفس کم اوردم اروم ازم جدا شد
ته:ازیتم نکن
۳۶.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.