پارتی هشت نفره p¹⁵
فردای اون روز بعد از صبحانه همه ی اعضا میان و میشینن رو مبل و به نوبت پلی استیشن بازی میکردن. نامجون نفس عمیقی کشید و گفت: هی... ا.ت غذا چی دوست داری برات درست بپزم.
کوک: بابا بزار این صبحانه بره پایین.
جیهوپ:ا.ت بارداره برای همین زود گشنش میشه.
ا.ت: اصلا هیچی درست نکنید.
نامی: چ...چی؟؟!!
ا.ت: ناهار رو خودم درست میکنم.
تهیونگ: جانم؟ تو با این حالت آخه...
ا.ت: مگه من چمه؟ من فقط باردارم ...همین
تهیونگ:خوب دیگه من هم منظورم همین بود.
ا.ت با چشم غره به تهیونگ نگاه میکنه.
نامی قبول میکنه.
ا.ت: فقط من یکم خرید دارما...
شوگا:خوب
ا.ت:اهم..اهم...اهههم.
شوگا: آهان اوکی. جیمین، جین،کوک با ا.ت برید خرید.
کوک: چرا؟
شوگا روی مبل دراز کشیده بود و توی گوشیش بود.
شوگا: چون من خوابم میاد.
جین: ما پیام به یه شرط ، تو هم بیای .
کوک و جیمین با جین موافقت میکنن((پرش زمانی)) دوساعت بعد.
ا.ت پیش بندش رو میبنده و میره توی آشپزخونه. هرچند دقیقه یه اعضا میان به ا.ت سر میزنن تا اتفاقی برای ا.ت نیوفته . نیم ساعت گذشت و صدای جیغ ا.ت بلند شد. جیمین و جین بدو بدو دوییدن به سمت آشپزخونه بقیه ی اعضا هم آرم آرم میدوییدن. وقتی رسیدن دم آشپزخونه، ا.ت رو دیدن که روبه روی پنجره رو داره با ترس و لرز نگاه میکنه. جیمین میره و دست لروزت ا.ت رو میگیره .
جیمین: ا.ت چی شده .. با من حرف بزن چی شده.. ازت خواهش میکنم بهم بگو.
ا.ت: گ..گربه..گربه ی سیاه
جین: چی شده ..
جیهوپ: بابا ..بزارید نفسش بالا بیاد.. دو دقیقه گذشت.
کوک: ا.ت ...عزیزم چی شده .. بچه شیر موز باباش رو میخواست لگد زد؟؟
ا.ت:نه ... گوشت هارو گذاشتم تا سرشون کنم بعد یه دقیقه رفتن دونل هارو بیارم بعد دیدم یه گربه ی بزرگ سیاه داره گوشت هارو میخوره .. همون موقع
شوگا: همون موقع جیغ زدی و ما رو هم خوب ترسوندی.
تهیونگ:شوگا.. طفلک بارداره ..توهم یه چیز بزرگ ببینی کوپ نمیکنی.
نامجون:تهیونگ عصبانی نشو..بعد آروم بهش گفت :تازه از خواب بلند شده..تهیونگ:آهان.. راست میگی..جین:من غذارو درست کردم .. ناهار آمده شده..ا.ت بغض کرده بود.
جیمین: ا.ت چت شده.
ا.ت: از وقتی که با دار شدم هی دردم میگریه ، هی گریه میکن. و شمارو میرسونم. هی نگرانتون میکنم.ولی دست خودم نیست.
کوک بغلش میکنه.
کوگ: اصلا این جور نیست ..موتورولا درک میکنیم . از حرف شوگا دلخور نباش، خودت میدونی که بعد خواب اخلاقش چطوری میشه.
ا.ت: نه.. من شما رو خییلی اذیت میکنم.جین لبخند زود دستش رو گذاشت رو شکم ا.ت
جین: وورد وایلد هندسام من چرا باید نگران باشه که ما از دستش ناراحتیم؟ هان؟ ما تورو و این نی نی کوچولو رو خییلی دوست داریم.
اعضا همه تایید کردن و رفتن سر میز شام.
کوک: بابا بزار این صبحانه بره پایین.
جیهوپ:ا.ت بارداره برای همین زود گشنش میشه.
ا.ت: اصلا هیچی درست نکنید.
نامی: چ...چی؟؟!!
ا.ت: ناهار رو خودم درست میکنم.
تهیونگ: جانم؟ تو با این حالت آخه...
ا.ت: مگه من چمه؟ من فقط باردارم ...همین
تهیونگ:خوب دیگه من هم منظورم همین بود.
ا.ت با چشم غره به تهیونگ نگاه میکنه.
نامی قبول میکنه.
ا.ت: فقط من یکم خرید دارما...
شوگا:خوب
ا.ت:اهم..اهم...اهههم.
شوگا: آهان اوکی. جیمین، جین،کوک با ا.ت برید خرید.
کوک: چرا؟
شوگا روی مبل دراز کشیده بود و توی گوشیش بود.
شوگا: چون من خوابم میاد.
جین: ما پیام به یه شرط ، تو هم بیای .
کوک و جیمین با جین موافقت میکنن((پرش زمانی)) دوساعت بعد.
ا.ت پیش بندش رو میبنده و میره توی آشپزخونه. هرچند دقیقه یه اعضا میان به ا.ت سر میزنن تا اتفاقی برای ا.ت نیوفته . نیم ساعت گذشت و صدای جیغ ا.ت بلند شد. جیمین و جین بدو بدو دوییدن به سمت آشپزخونه بقیه ی اعضا هم آرم آرم میدوییدن. وقتی رسیدن دم آشپزخونه، ا.ت رو دیدن که روبه روی پنجره رو داره با ترس و لرز نگاه میکنه. جیمین میره و دست لروزت ا.ت رو میگیره .
جیمین: ا.ت چی شده .. با من حرف بزن چی شده.. ازت خواهش میکنم بهم بگو.
ا.ت: گ..گربه..گربه ی سیاه
جین: چی شده ..
جیهوپ: بابا ..بزارید نفسش بالا بیاد.. دو دقیقه گذشت.
کوک: ا.ت ...عزیزم چی شده .. بچه شیر موز باباش رو میخواست لگد زد؟؟
ا.ت:نه ... گوشت هارو گذاشتم تا سرشون کنم بعد یه دقیقه رفتن دونل هارو بیارم بعد دیدم یه گربه ی بزرگ سیاه داره گوشت هارو میخوره .. همون موقع
شوگا: همون موقع جیغ زدی و ما رو هم خوب ترسوندی.
تهیونگ:شوگا.. طفلک بارداره ..توهم یه چیز بزرگ ببینی کوپ نمیکنی.
نامجون:تهیونگ عصبانی نشو..بعد آروم بهش گفت :تازه از خواب بلند شده..تهیونگ:آهان.. راست میگی..جین:من غذارو درست کردم .. ناهار آمده شده..ا.ت بغض کرده بود.
جیمین: ا.ت چت شده.
ا.ت: از وقتی که با دار شدم هی دردم میگریه ، هی گریه میکن. و شمارو میرسونم. هی نگرانتون میکنم.ولی دست خودم نیست.
کوک بغلش میکنه.
کوگ: اصلا این جور نیست ..موتورولا درک میکنیم . از حرف شوگا دلخور نباش، خودت میدونی که بعد خواب اخلاقش چطوری میشه.
ا.ت: نه.. من شما رو خییلی اذیت میکنم.جین لبخند زود دستش رو گذاشت رو شکم ا.ت
جین: وورد وایلد هندسام من چرا باید نگران باشه که ما از دستش ناراحتیم؟ هان؟ ما تورو و این نی نی کوچولو رو خییلی دوست داریم.
اعضا همه تایید کردن و رفتن سر میز شام.
۳.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.