وقتی... خيانت کرد اما... P ¹⁹
"کوک... من دوست داشته باشم یا نه دیگه واسم مهم نیستی من سئو رو دارم کسی که من و واسه خودم میخواد نه دختر بودنم تو واسم مردی و بهتره با زندگیت با یه نفر دیگه ادامه بدی "
خودش هم فکر نمیکرد روزی انقدر ضعیف بشه که نتونه در برابر یه دختر مقاوم باشه
یا جریان اشکاش چی بود؟...
🫀" باورم نمیشه همچین حرفی بهش زدم اما الان هر دوشون از دست دادم هم سئو هم کوک
سئو که با یه نفر دیگه بهم خیانت کرد و کوکی که خودم بهش پشت کردم :)...."
سردرگمی راهیست پیچیده
گاهی هم لذت بخش ...
تصادف من و با تو چیزی بود که الان میخواستم
🧠" پس چرا گوشیش و جواب نمیده کجاست ؟"
دیگه از زنگ زدن امیدی نداشت که جواب بده
قطعا حق داشت
با بارونی که روی صورتش میریخت و اشکی که قاطی اون رد گم کن بود راه میرفت که ناگهان پاهاش توقف کردن
درسته ، پیداش کرد
" ک...کوک"
با اینکه فهمیده بود اونو دیده ولی جلو نمیاد اشکاش و پاک کرد و تمام انرژی شو داخل پاهاش ریخت و سمتش دوید و بغلش کرد
"داری...چیکار میکنی" * صدای گرفته*
" کوک ... هق دوست دارم " * گریه
حس میکرد خوابه که این حرفو میشنوه اما نه ...
واقعی بود ، واقعی ترین خوابی بود که تا حالا دیده
گذاشت پای اینکه مسته و هوشیاری کامل نداره اما لب هاش التماس بوسیدن اون دو جسم براق که زیر بارون خیس شده بود و میکرد
صورتش و بلا فاصله پایین آورد و شونه های ظریفش و گرفت و بالاخره اون ها رو با آرامش مک میزد
" تو .... مستی کوک؟"
" نه ....فقد حالم خوب نیست:)"
آروم سرش روی شونه های ظریف دختر افتاده شد ....
[><]
به جرات میتونستم بگم قدم زدن با عشقت زیر بارون بهترین تجربه زندگی ثبت میشه ...
امروز ات...
یاد گرفت احساسات دیگران رو لگد مال نکنه و احترام بزاره ، هر چقدر احساسات ضد و نقیضی داشته باشن
لیاقت احترام رو دارن
و امشب اولین شبی بود که با عشقش زیر بارون راه رفت و اشک ریخت
امتحانای ترم اولم شروع شده:]
با آهنگ آخرش که گذاشتم گوش بدید خیلی قشنگ میشه
خودش هم فکر نمیکرد روزی انقدر ضعیف بشه که نتونه در برابر یه دختر مقاوم باشه
یا جریان اشکاش چی بود؟...
🫀" باورم نمیشه همچین حرفی بهش زدم اما الان هر دوشون از دست دادم هم سئو هم کوک
سئو که با یه نفر دیگه بهم خیانت کرد و کوکی که خودم بهش پشت کردم :)...."
سردرگمی راهیست پیچیده
گاهی هم لذت بخش ...
تصادف من و با تو چیزی بود که الان میخواستم
🧠" پس چرا گوشیش و جواب نمیده کجاست ؟"
دیگه از زنگ زدن امیدی نداشت که جواب بده
قطعا حق داشت
با بارونی که روی صورتش میریخت و اشکی که قاطی اون رد گم کن بود راه میرفت که ناگهان پاهاش توقف کردن
درسته ، پیداش کرد
" ک...کوک"
با اینکه فهمیده بود اونو دیده ولی جلو نمیاد اشکاش و پاک کرد و تمام انرژی شو داخل پاهاش ریخت و سمتش دوید و بغلش کرد
"داری...چیکار میکنی" * صدای گرفته*
" کوک ... هق دوست دارم " * گریه
حس میکرد خوابه که این حرفو میشنوه اما نه ...
واقعی بود ، واقعی ترین خوابی بود که تا حالا دیده
گذاشت پای اینکه مسته و هوشیاری کامل نداره اما لب هاش التماس بوسیدن اون دو جسم براق که زیر بارون خیس شده بود و میکرد
صورتش و بلا فاصله پایین آورد و شونه های ظریفش و گرفت و بالاخره اون ها رو با آرامش مک میزد
" تو .... مستی کوک؟"
" نه ....فقد حالم خوب نیست:)"
آروم سرش روی شونه های ظریف دختر افتاده شد ....
[><]
به جرات میتونستم بگم قدم زدن با عشقت زیر بارون بهترین تجربه زندگی ثبت میشه ...
امروز ات...
یاد گرفت احساسات دیگران رو لگد مال نکنه و احترام بزاره ، هر چقدر احساسات ضد و نقیضی داشته باشن
لیاقت احترام رو دارن
و امشب اولین شبی بود که با عشقش زیر بارون راه رفت و اشک ریخت
امتحانای ترم اولم شروع شده:]
با آهنگ آخرش که گذاشتم گوش بدید خیلی قشنگ میشه
۳۸.۰k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.