Sweet sin
Sweet sin
Part¹⁰
"۴ جولای ۱۹۸۲ عمارت کیم تهیونگ"
تهیونگ با شوک عجیبی به نقطه ای از کف زمین خیره شده بود که صدای یکی از بادیگارد ها به گوشش خورد.
_ قربان!
نفس زنان جلوی تهیونگ ایستاده بود جوری که انگار یکی دنبالش میکرد.
_چ..چیه؟
مرد نفسی کشید و سعی کرد ضربانشو کنترل کنه.
_ آقای..آقای جئون.
تهیونگ با چشمهای درشت بهش خیره شد. و یقشو گرفت.
_ جئون چی ها؟ چیی؟
صدای بلند و داد مانند تهیونگ باعث شد مرد چشماشو ببنده و با لکنت جواب بده.
_ ا..اتاق رو دا..داغون کردن جناب! مچ دستشون .. بریده شده.
_ کدوم اتاق؟
_ اتا..اتاق شما.
تهیونگ به سرعت یقه مرد رو ول کرد و با دو خودشو جلو اتاق رسوند و درو خواست باز کنه اما متوجه شد که در قفل شده.
_جو..جونگکوک.. درو باز کن.
هیچ صدایی از داخل اتاق نمیومد جز صدای آروم گریهی جونگکوک.
_ بهت میگم درو باز کن!
وقتی دید دوباره جوابی از داخل اتاق نمیاد جواب داد.
_ اگه نزدیک دری برو کنار چون مجبورم کردی بشکنم.
با تموم شدن حرفش قدمی عقب رفت و با لگد محکمی درو باز کرد.
با دیدن اتاق ویران و جونگکوکی که روی کف زمین دراز کشیده و از مچ دستش خون خیلی زیادی سرازیر میشه سرجاش خشک شد ولی. زود به خودش اومد.
_ جونگکوک!
آروم زمزمه کرد و به سرعت خودشو به جونگکوک رسوند.
_ چیکار کردی ها؟
جونگکوک بی صدا گریه میکرد و حتی به سمت تهیونگ هم برنگشت و دستای تهیونگ که برای به آغوش کشیدنش دراز شده بود رو پس زد و بالاخره جواب داد.
_ دنبالم نیا کیم!.. من خیلی زود فهمیدم که آدم اشتباهی هستی.. ممنونم که اینقد زود نشونم دادی تا بعدا خیلی بدتر نشه برام.
امروز هم جیمین چه باهام بیاد چه نیاد من می-..
تند تند حرف میزد ولی حرفش توسط تهیونگ شکسته شد.
_ تو هیچ جایی نمیری.
تو نمیتونی برای من تصمیم بگیری.. من دو دیقه هم نمیخام اینجا پیش تو بمونم.
_ باید بمونی.
بایدی وجود نداره.
_ میخای ششکستن منو ببینه همه؟
چرا باید بشکنی؟
_ اگه تو بری دیگه قرار نیست منی وجود داشته باشه. یا تهیونگی که قلب داره چون قلبمو هم با خودت میبری.
هر دو تند تند به سوالات هم جواب میدادن و تهیونگ متوجه نبود که داره غرورشو جلوی یه پسر کوچکتر از خودش میشکنه.
جونگکوک با بغضی بهش خیره شده بود و حرفی نمیزد.
_ پس نرو ماهِ من!
تهیونگ از جاش بلند شد و انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده به سمت تراس رفت و روی صندلی، پشت میز دو نفره که داخل تراس داشت نشست. منظره زیبایی از اون تراس دیده میشد و تماشای اون برا تهیونگ لذت بخش بود. سیگارشو لای لباش گذاشت و با آتیش فندکش روشنش کرد و پک عمیقی بهش زد.
_ فاک یو جئون!
زیرلب زمزمه. کرد چون تازه متوجه شده بود که چه حرفایی زده..
شرایط دو پارت بعدی:
لایک:۱۸
کامنت:۱۰
Part¹⁰
"۴ جولای ۱۹۸۲ عمارت کیم تهیونگ"
تهیونگ با شوک عجیبی به نقطه ای از کف زمین خیره شده بود که صدای یکی از بادیگارد ها به گوشش خورد.
_ قربان!
نفس زنان جلوی تهیونگ ایستاده بود جوری که انگار یکی دنبالش میکرد.
_چ..چیه؟
مرد نفسی کشید و سعی کرد ضربانشو کنترل کنه.
_ آقای..آقای جئون.
تهیونگ با چشمهای درشت بهش خیره شد. و یقشو گرفت.
_ جئون چی ها؟ چیی؟
صدای بلند و داد مانند تهیونگ باعث شد مرد چشماشو ببنده و با لکنت جواب بده.
_ ا..اتاق رو دا..داغون کردن جناب! مچ دستشون .. بریده شده.
_ کدوم اتاق؟
_ اتا..اتاق شما.
تهیونگ به سرعت یقه مرد رو ول کرد و با دو خودشو جلو اتاق رسوند و درو خواست باز کنه اما متوجه شد که در قفل شده.
_جو..جونگکوک.. درو باز کن.
هیچ صدایی از داخل اتاق نمیومد جز صدای آروم گریهی جونگکوک.
_ بهت میگم درو باز کن!
وقتی دید دوباره جوابی از داخل اتاق نمیاد جواب داد.
_ اگه نزدیک دری برو کنار چون مجبورم کردی بشکنم.
با تموم شدن حرفش قدمی عقب رفت و با لگد محکمی درو باز کرد.
با دیدن اتاق ویران و جونگکوکی که روی کف زمین دراز کشیده و از مچ دستش خون خیلی زیادی سرازیر میشه سرجاش خشک شد ولی. زود به خودش اومد.
_ جونگکوک!
آروم زمزمه کرد و به سرعت خودشو به جونگکوک رسوند.
_ چیکار کردی ها؟
جونگکوک بی صدا گریه میکرد و حتی به سمت تهیونگ هم برنگشت و دستای تهیونگ که برای به آغوش کشیدنش دراز شده بود رو پس زد و بالاخره جواب داد.
_ دنبالم نیا کیم!.. من خیلی زود فهمیدم که آدم اشتباهی هستی.. ممنونم که اینقد زود نشونم دادی تا بعدا خیلی بدتر نشه برام.
امروز هم جیمین چه باهام بیاد چه نیاد من می-..
تند تند حرف میزد ولی حرفش توسط تهیونگ شکسته شد.
_ تو هیچ جایی نمیری.
تو نمیتونی برای من تصمیم بگیری.. من دو دیقه هم نمیخام اینجا پیش تو بمونم.
_ باید بمونی.
بایدی وجود نداره.
_ میخای ششکستن منو ببینه همه؟
چرا باید بشکنی؟
_ اگه تو بری دیگه قرار نیست منی وجود داشته باشه. یا تهیونگی که قلب داره چون قلبمو هم با خودت میبری.
هر دو تند تند به سوالات هم جواب میدادن و تهیونگ متوجه نبود که داره غرورشو جلوی یه پسر کوچکتر از خودش میشکنه.
جونگکوک با بغضی بهش خیره شده بود و حرفی نمیزد.
_ پس نرو ماهِ من!
تهیونگ از جاش بلند شد و انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده به سمت تراس رفت و روی صندلی، پشت میز دو نفره که داخل تراس داشت نشست. منظره زیبایی از اون تراس دیده میشد و تماشای اون برا تهیونگ لذت بخش بود. سیگارشو لای لباش گذاشت و با آتیش فندکش روشنش کرد و پک عمیقی بهش زد.
_ فاک یو جئون!
زیرلب زمزمه. کرد چون تازه متوجه شده بود که چه حرفایی زده..
شرایط دو پارت بعدی:
لایک:۱۸
کامنت:۱۰
۴.۷k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.