همکلاسی من 𝚙𝚊𝚛𝚝 ⁴
ویو ا/ت:
برای خودم رفتم یکم بیرون ک یونا گفته بود باهم بریم پاساژ منم حرکت کردم سمت خونه یونا وقتی رسیدم سوار شد باهم حرکت کردیم سمت پاساژ
یونا. خوب چی بخریم؟
ا/ت.من باید یه کفش بخرم با چند دست لباس میخوام
یونا. منم عین تو پس اول بریم یه بستنی بخوریمخ
بعگمد بریم سراغ خریدامون
ا/ت.باشه
باهم رفتیم بستنی خوردیم بعد رفتیم سراغ. خرید هامون اول رفتیم برای یونا کفش خریدیم بعد برای خودمم انتخاب کردم و خریدیم باهم رفتیم سراغ لباس ک
یونگی رو وسط راه دیدیم یونا رفت بهش سلام داد ولی من نه
بعد باهم به راهمون ادامه دادیم
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
ویو یونگی:
داشتم توی پاساژ دنبال کفش میگشتم ک یونا با ا/ت رو دیدم یونا امد بهم سلام داد ولی ا/ت نه از دستم فک کنم ناراحته
اهمیت ندادم و رد شدم
رفتم سمت اون مغازه ای ک همیشه ازش خرید میکنم بلاخره کفش رو پیدا کردم و خریدم
حرکت کردم سمت عمارت وقتی رسیدم دیدم مامان و بابام هم اونجان رفتم سمتشون بهشون سلام کردم نشستم روی اون ور کاناپه بهم گفتن فردا باید حتما برم دانشگاه
هوف حوصله نداشتم ولی اجباره
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
ویو ا/ت:
بلاخره من و یونا تونستیم چیزی ک میخواستیمو پیدا کنیم و بخریم
بعد یه یونا گفتم حرکت کردیم سمت عمارتم
رسیدیم باهم رفتیم تنقلات اوردیم و شروع کردیم به خوردنشون همراه با دیدن کیدراما
وقتی تموم شد میخواست بره ولی بهش گفتم فردا بره
رفتیم 2 نفری شام درست کردیم شروع کردیم به خوردنش وقتی خوردیم باز باهم رفتیم کیدراما نگاه کردیم
دیگه شب شده بود رفتیم تا بخوابیم.
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
«صبح»
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
ویو یونگی:
صبح شده بود بلند شدم رفتم[🧖♂️]
امدم بیرون اماده شدم حرکت کردم سمت دانشگاه وقتی رسیدم دیدم استاد میگه میخوام امتحان بگیرم
ک یونا و ا/ت امدن تو دوباره استاد بهمون گفت میخواد امتحان بگیره
البته زنگ سوم
زنگ تفریح خورد رفتیم تو حیاط ک...
.
.
.
.
.
.
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
خماری🗿
شرط: 650 تایی و 20 لایک کیوتم🦖💕
برای خودم رفتم یکم بیرون ک یونا گفته بود باهم بریم پاساژ منم حرکت کردم سمت خونه یونا وقتی رسیدم سوار شد باهم حرکت کردیم سمت پاساژ
یونا. خوب چی بخریم؟
ا/ت.من باید یه کفش بخرم با چند دست لباس میخوام
یونا. منم عین تو پس اول بریم یه بستنی بخوریمخ
بعگمد بریم سراغ خریدامون
ا/ت.باشه
باهم رفتیم بستنی خوردیم بعد رفتیم سراغ. خرید هامون اول رفتیم برای یونا کفش خریدیم بعد برای خودمم انتخاب کردم و خریدیم باهم رفتیم سراغ لباس ک
یونگی رو وسط راه دیدیم یونا رفت بهش سلام داد ولی من نه
بعد باهم به راهمون ادامه دادیم
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
ویو یونگی:
داشتم توی پاساژ دنبال کفش میگشتم ک یونا با ا/ت رو دیدم یونا امد بهم سلام داد ولی ا/ت نه از دستم فک کنم ناراحته
اهمیت ندادم و رد شدم
رفتم سمت اون مغازه ای ک همیشه ازش خرید میکنم بلاخره کفش رو پیدا کردم و خریدم
حرکت کردم سمت عمارت وقتی رسیدم دیدم مامان و بابام هم اونجان رفتم سمتشون بهشون سلام کردم نشستم روی اون ور کاناپه بهم گفتن فردا باید حتما برم دانشگاه
هوف حوصله نداشتم ولی اجباره
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
ویو ا/ت:
بلاخره من و یونا تونستیم چیزی ک میخواستیمو پیدا کنیم و بخریم
بعد یه یونا گفتم حرکت کردیم سمت عمارتم
رسیدیم باهم رفتیم تنقلات اوردیم و شروع کردیم به خوردنشون همراه با دیدن کیدراما
وقتی تموم شد میخواست بره ولی بهش گفتم فردا بره
رفتیم 2 نفری شام درست کردیم شروع کردیم به خوردنش وقتی خوردیم باز باهم رفتیم کیدراما نگاه کردیم
دیگه شب شده بود رفتیم تا بخوابیم.
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
«صبح»
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
ویو یونگی:
صبح شده بود بلند شدم رفتم[🧖♂️]
امدم بیرون اماده شدم حرکت کردم سمت دانشگاه وقتی رسیدم دیدم استاد میگه میخوام امتحان بگیرم
ک یونا و ا/ت امدن تو دوباره استاد بهمون گفت میخواد امتحان بگیره
البته زنگ سوم
زنگ تفریح خورد رفتیم تو حیاط ک...
.
.
.
.
.
.
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
خماری🗿
شرط: 650 تایی و 20 لایک کیوتم🦖💕
۳۰.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.