فصل دوم فیک :»- فقط من ،فقط تو
پارت 5
تهیونگ
تو خیابونا قدم میزد و کلافه بود
دیگه خسته شده بود و تصمیم گرفت برگرده عمارت
و مستقیم رفت تو اتاقش کارش رو صندلی نشست و با دستاش سرش رو گرفت و نمیدونست کی بود که رو میز کارش خوابش برد و در حینی که بیدار بود ب این فکر میکرد که اگه ات بدونه چی قطعا ضربه بدی میخورد ولی تهیونگ بخاطر ات اونکار رو کرد تا ات اذیت نشه با خودش تک خنده ای کردو
تهیونگ : کی عاشقش شدم خودم نفهمیدم
ن من از اون اولش عاشق ات بودم اون فقط مال منه تصمیم گرفت که این اتفاق رو به ات بگه تا ازش مخفی نمونه دوست نداشت کوچکترین چیز رو ازش پنهون کنه دوست داشت خودش همه چیز رو براش بگه نه دیگران!
«فردا صبح»
ات
با سردرد شدیدی بیدار شدم به کنارم نگاه کردم هه تهیونگ پیشم نبود با فکر اینکه شب رو پیش لیا گذرونده بغضم گرفته بود .
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم که برم پایین تا قرصی چیزی بخورم. تو راه بودن که رفتم به سمت اتاق لیا در رو خیلی آروم باز کردم و اما کسی داخل نبود برام عجیب بود یعنی. چی؟
ب سمت آشپز خانه رفتم و
ات : اجوما ؟!
اجوما: جانم دخترم ؟
ات : قرص آرامش بخش یا خواب آور یا چی میدونم مسکنی چیزی داری؟
تهیونگ : چرا عزیزم چی شده میخوای بریم دکتر. ؟
ات با صدای تهیونگ خشکش زد نمیدونست خونه باشه نمی تونست ب چشماش نگاه کنه نمیدونه ولی شاید چون دیگه اعتمادی ب اون چشم ها نداشت
سرش پایین بود ب سختی گفت
ات : ن نه قرص بخورم خوب میشه
تهیونگ : کجات درد میکنه؟
ات : اجوما قرص چیشد ؟
اجوما قرصی برای ات آورد و ات خورد
تهیونگ حسابی وحشت کرده بود این رفتار ات قطعا ی چیزی رو داشت پنهون میکرد چیزی ک حسابی بهم ریخته بودش این بود که ات تو صورتش نگاه نمیکرد آرزو میکرد هزار بار بمیره ولی ......
سر میز صبحانه بودن ک
ارباب:. در مورد بچه لیا اشتباه فکر میکردم اون دختره ی حیله گر گولمون زده بود
ات: چ چییی ،......
شرط پارت بعد ۱۰۱تا لایک و کامنت بدون تکرار
تهیونگ
تو خیابونا قدم میزد و کلافه بود
دیگه خسته شده بود و تصمیم گرفت برگرده عمارت
و مستقیم رفت تو اتاقش کارش رو صندلی نشست و با دستاش سرش رو گرفت و نمیدونست کی بود که رو میز کارش خوابش برد و در حینی که بیدار بود ب این فکر میکرد که اگه ات بدونه چی قطعا ضربه بدی میخورد ولی تهیونگ بخاطر ات اونکار رو کرد تا ات اذیت نشه با خودش تک خنده ای کردو
تهیونگ : کی عاشقش شدم خودم نفهمیدم
ن من از اون اولش عاشق ات بودم اون فقط مال منه تصمیم گرفت که این اتفاق رو به ات بگه تا ازش مخفی نمونه دوست نداشت کوچکترین چیز رو ازش پنهون کنه دوست داشت خودش همه چیز رو براش بگه نه دیگران!
«فردا صبح»
ات
با سردرد شدیدی بیدار شدم به کنارم نگاه کردم هه تهیونگ پیشم نبود با فکر اینکه شب رو پیش لیا گذرونده بغضم گرفته بود .
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم که برم پایین تا قرصی چیزی بخورم. تو راه بودن که رفتم به سمت اتاق لیا در رو خیلی آروم باز کردم و اما کسی داخل نبود برام عجیب بود یعنی. چی؟
ب سمت آشپز خانه رفتم و
ات : اجوما ؟!
اجوما: جانم دخترم ؟
ات : قرص آرامش بخش یا خواب آور یا چی میدونم مسکنی چیزی داری؟
تهیونگ : چرا عزیزم چی شده میخوای بریم دکتر. ؟
ات با صدای تهیونگ خشکش زد نمیدونست خونه باشه نمی تونست ب چشماش نگاه کنه نمیدونه ولی شاید چون دیگه اعتمادی ب اون چشم ها نداشت
سرش پایین بود ب سختی گفت
ات : ن نه قرص بخورم خوب میشه
تهیونگ : کجات درد میکنه؟
ات : اجوما قرص چیشد ؟
اجوما قرصی برای ات آورد و ات خورد
تهیونگ حسابی وحشت کرده بود این رفتار ات قطعا ی چیزی رو داشت پنهون میکرد چیزی ک حسابی بهم ریخته بودش این بود که ات تو صورتش نگاه نمیکرد آرزو میکرد هزار بار بمیره ولی ......
سر میز صبحانه بودن ک
ارباب:. در مورد بچه لیا اشتباه فکر میکردم اون دختره ی حیله گر گولمون زده بود
ات: چ چییی ،......
شرط پارت بعد ۱۰۱تا لایک و کامنت بدون تکرار
۷۰.۲k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.