رمان
💛عشق بی انتها💛
پارت ۳
#متین
نیکا ساعت هوشمند بهم کادو داد🥺❤
نیکا:متین
متین:جانم خانوم خوشگله
نیکا:یه قول میدی؟!
متین:تو جون بخوا
نیکا:نه جون نمیخوام همین قول رو بده😂
متین:خوب جانم🥲
نیکا:قول بده این ساعت رو هیچوقت از رو دستت باز نکنی😍آخه فقط رو دست تو خوشگله نگا😁
متین:ای جانم 😚 چشم
نیکا : ممنون
متین :خواهش میکنم
نیکا :متین هوا ، هوا دونفرستا😁💜
متین:وای اره😂
نیکا:بیا بریم شهر بازی
میای؟
متین:اره
نیکا: بریم اون اژدها رو سوار شیم😁
متین:نمیترسی؟
نیکا:نه مگه تو میترسی؟
متین:اره یخورده😂
ولی میام
نیکا:نترس من پیشتم
متین : باشه نیکا خانوم ¿••
نیکا:بریم دیگه
متین:باشه
#نیکا
رفتیم سوار شدیم
متین داشت از استرس میمورد😂
بهش گفتم متین خیلی ترسیدیا
واسه اینکه باور کنم نترسیده گفت نه باو ترس کجا بود من مردم😁
خلاصه خیلی خوش گذشت 😍
ادامه دارد......
پارت ۳
#متین
نیکا ساعت هوشمند بهم کادو داد🥺❤
نیکا:متین
متین:جانم خانوم خوشگله
نیکا:یه قول میدی؟!
متین:تو جون بخوا
نیکا:نه جون نمیخوام همین قول رو بده😂
متین:خوب جانم🥲
نیکا:قول بده این ساعت رو هیچوقت از رو دستت باز نکنی😍آخه فقط رو دست تو خوشگله نگا😁
متین:ای جانم 😚 چشم
نیکا : ممنون
متین :خواهش میکنم
نیکا :متین هوا ، هوا دونفرستا😁💜
متین:وای اره😂
نیکا:بیا بریم شهر بازی
میای؟
متین:اره
نیکا: بریم اون اژدها رو سوار شیم😁
متین:نمیترسی؟
نیکا:نه مگه تو میترسی؟
متین:اره یخورده😂
ولی میام
نیکا:نترس من پیشتم
متین : باشه نیکا خانوم ¿••
نیکا:بریم دیگه
متین:باشه
#نیکا
رفتیم سوار شدیم
متین داشت از استرس میمورد😂
بهش گفتم متین خیلی ترسیدیا
واسه اینکه باور کنم نترسیده گفت نه باو ترس کجا بود من مردم😁
خلاصه خیلی خوش گذشت 😍
ادامه دارد......
۷.۳k
۲۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.