آخرین ماه در آسمان پارت 5
آخرین ماه در آسمان پارت 5
من جانگ کوک رو دوست دارم،من عاشقشم.
و همونطور که جانگ کوک از دری نیمه باز ات میدید.
جانگ کوک عصبی شده بود،دلش میخواست همین الان بره و محکم بزنه تو دهن ات.
ولی نمیشد،باید اعصاب خودش رو کنترل میکرد.
جانگ کوک به راه خودش ادامه داد و رفت پیش یونا.
یونا منتظر جانگ کوک بود تا جلوش مظلوم نمایی کنه(ج..ن..د..ه)
یونا : اوه سلام د.دی منتظرت بودم😭
جانگ کوک : باشه.
یونا : وای نمیدونی چقدر دلم خنک شد زدی دهن اون دختره ی ج..ن..د..ه.
جانگ کوک : از نظرم حقش بود و باید میخورد.
یونا : من دلم میخواد زودتر از این خونه بریم اینجا اصلا قشنگ نیست.
جانگ کوک : فعلا باید اینجا بمونیم متاسفانه،نمیشه بریم.
یونا که قانع شده بود خودشو با حالت مظلوم نمایی رسوند به پاهای جانگ کوک و روشون نشست.
و باهم راز و نیاز کردند تا شد فردا صبح.
سر میز صبحانه :
جیهوپ : کسی خبری از ات نداره؟
یونا : اون دختره ج..ن..د..ه منظورته؟
جیمین عصبانی شد که جین بهش گفت آروم باشه.
ات در حالی که داشت میومد بشینه جانگ کوک گفت :
اره دیگه معلومه که ات ج..ن..د..ه ست،ادمی که یکیو دوست داره که بهش محل سگ نمیده و قرار نیست خوب باشه،هوم؟
مگه نه ات؟
جانگ کوک با نگاهی که به ات انداخت فهمید توی دلش ترس انداخته،پوز خندی زد،ولی ته قلبش نگران بود،صورت ات جای سیلی دیشب بود و وضعش اصلا خوب نبود.
ات چیزی نگفت و نشست سر میز.
جیمین : ات حالت خوبه؟
ات زیر لب اره ای گفت که یونا خندید.
همراهش جانگ کوک هم خندید.
بعد صبحانه پسرا برای تمرین رفتن و ات در حال درست کردن ناهار بود که بعدش قرار بود بره سرکار.
یونا هم رفته بود بیرون.
گذشت پسرا برگشتن و نامجون کمی با ات حرف زد که از دست جانگ کوک عصبانی نشه.
ات در حالی که داشت اتاقش رو تمیز میکرد،با صدای بسته شدن و قفل شدن در شکه شد.
دلش اصلا نمیخواست برگرده عقب،انگار میدونست کیه.
جانگ کوک که با بالاتنه ی لخت اونجا بود پوزخندی به ات زد.
چرا برنمیگردی دارلینگ؟حتما میترسی؟میبینم که داری میلرزی.
ات برگشت و صورت خندون جانگ کوک رو دید.
ات : س س سلام.
جانگ کوک بهش نزدیک تر میشد و ات عقب
ادامه در کامنت.
من جانگ کوک رو دوست دارم،من عاشقشم.
و همونطور که جانگ کوک از دری نیمه باز ات میدید.
جانگ کوک عصبی شده بود،دلش میخواست همین الان بره و محکم بزنه تو دهن ات.
ولی نمیشد،باید اعصاب خودش رو کنترل میکرد.
جانگ کوک به راه خودش ادامه داد و رفت پیش یونا.
یونا منتظر جانگ کوک بود تا جلوش مظلوم نمایی کنه(ج..ن..د..ه)
یونا : اوه سلام د.دی منتظرت بودم😭
جانگ کوک : باشه.
یونا : وای نمیدونی چقدر دلم خنک شد زدی دهن اون دختره ی ج..ن..د..ه.
جانگ کوک : از نظرم حقش بود و باید میخورد.
یونا : من دلم میخواد زودتر از این خونه بریم اینجا اصلا قشنگ نیست.
جانگ کوک : فعلا باید اینجا بمونیم متاسفانه،نمیشه بریم.
یونا که قانع شده بود خودشو با حالت مظلوم نمایی رسوند به پاهای جانگ کوک و روشون نشست.
و باهم راز و نیاز کردند تا شد فردا صبح.
سر میز صبحانه :
جیهوپ : کسی خبری از ات نداره؟
یونا : اون دختره ج..ن..د..ه منظورته؟
جیمین عصبانی شد که جین بهش گفت آروم باشه.
ات در حالی که داشت میومد بشینه جانگ کوک گفت :
اره دیگه معلومه که ات ج..ن..د..ه ست،ادمی که یکیو دوست داره که بهش محل سگ نمیده و قرار نیست خوب باشه،هوم؟
مگه نه ات؟
جانگ کوک با نگاهی که به ات انداخت فهمید توی دلش ترس انداخته،پوز خندی زد،ولی ته قلبش نگران بود،صورت ات جای سیلی دیشب بود و وضعش اصلا خوب نبود.
ات چیزی نگفت و نشست سر میز.
جیمین : ات حالت خوبه؟
ات زیر لب اره ای گفت که یونا خندید.
همراهش جانگ کوک هم خندید.
بعد صبحانه پسرا برای تمرین رفتن و ات در حال درست کردن ناهار بود که بعدش قرار بود بره سرکار.
یونا هم رفته بود بیرون.
گذشت پسرا برگشتن و نامجون کمی با ات حرف زد که از دست جانگ کوک عصبانی نشه.
ات در حالی که داشت اتاقش رو تمیز میکرد،با صدای بسته شدن و قفل شدن در شکه شد.
دلش اصلا نمیخواست برگرده عقب،انگار میدونست کیه.
جانگ کوک که با بالاتنه ی لخت اونجا بود پوزخندی به ات زد.
چرا برنمیگردی دارلینگ؟حتما میترسی؟میبینم که داری میلرزی.
ات برگشت و صورت خندون جانگ کوک رو دید.
ات : س س سلام.
جانگ کوک بهش نزدیک تر میشد و ات عقب
ادامه در کامنت.
۳.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.