"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 28
ویو جیمین
رفتم خونه برقا خاموش بود فهمیدم ات خونه نیست رفتم داخل برقا رو روشن کردم غذا درست کردم میزو چیندم که صدای باز شدن در اومد فهمیدم که خوده اتِ
ات: جیمین..جیمین..تویی؟
نمیخوام جوابشو بدم میخوام سوپرایز بشه..
ویو ات
رفتم خونه برقا روشن بود فکر کردم جیمین خونس اما هرچی صداش کردم جواب نداد بعدش بوی غذا کل خونه رو برداشته بود به سمت بوی غذا رفتم..میز چینده شده بود غذا اماده بود که یهو جیمین از پشت بغلم کرد
ات: جیمیناا ترسوندیم
جیمین: ببخشید عشقم
ات: غذا هارو خودت درست کردی؟
جیمین: اوهوم
میخواستم بعد از غذا بهش بگم
ات: بعد از غذا میخوام بهت یچیزی بگم
جیمین: چی؟
ات: بعد از غذا..
روی لباشو بوسیدم
ات: یچیزی خوبیه
ات: مطمئنم خوشحال میشی*چشمک زد*
ویو جیمین
غذا رو خوردیم بعد از غذا ظرفا رو شستیم
ات: فلیم ببینیم؟
جیمین: باشه
ات ی فیلم عاشقانه گذاشت
جیمین: چاگیاا نمیخوای حرفتو بگی؟
ات: راستش جیمین...
که گوشیه ات زنگ خورد رفت اونور بعد از 5 مین اومد
جیمین: کی بود؟
ات: یونا بود..
وقتی که ات اومد فیلم رسید به جاهای صحنه دار....بدجور تحریک شدم از طرفی حدود دوهفته میشد اتو ندیدم دلم بدنشو میخواست..
یواش یواش بهش نزدیک شدم
ات: جیمین چیکار میکنی؟
جیمین: دلم تورو میخواد..
ات: نه جیم..
لبام گذاشتم رو لباش محکم مک میزدم بلندشدم براید استایل بغلش کردم رفتم بالا
در اتاقو باز کردم پرتش کردم رو تخت لباسامو دراوردم..ات میخواست فرار کنه اما نزاشتم لباسای اونم دراوردم میخواستم...که ات گفت:
ات: من حامله جیمین..
پارت 28
ویو جیمین
رفتم خونه برقا خاموش بود فهمیدم ات خونه نیست رفتم داخل برقا رو روشن کردم غذا درست کردم میزو چیندم که صدای باز شدن در اومد فهمیدم که خوده اتِ
ات: جیمین..جیمین..تویی؟
نمیخوام جوابشو بدم میخوام سوپرایز بشه..
ویو ات
رفتم خونه برقا روشن بود فکر کردم جیمین خونس اما هرچی صداش کردم جواب نداد بعدش بوی غذا کل خونه رو برداشته بود به سمت بوی غذا رفتم..میز چینده شده بود غذا اماده بود که یهو جیمین از پشت بغلم کرد
ات: جیمیناا ترسوندیم
جیمین: ببخشید عشقم
ات: غذا هارو خودت درست کردی؟
جیمین: اوهوم
میخواستم بعد از غذا بهش بگم
ات: بعد از غذا میخوام بهت یچیزی بگم
جیمین: چی؟
ات: بعد از غذا..
روی لباشو بوسیدم
ات: یچیزی خوبیه
ات: مطمئنم خوشحال میشی*چشمک زد*
ویو جیمین
غذا رو خوردیم بعد از غذا ظرفا رو شستیم
ات: فلیم ببینیم؟
جیمین: باشه
ات ی فیلم عاشقانه گذاشت
جیمین: چاگیاا نمیخوای حرفتو بگی؟
ات: راستش جیمین...
که گوشیه ات زنگ خورد رفت اونور بعد از 5 مین اومد
جیمین: کی بود؟
ات: یونا بود..
وقتی که ات اومد فیلم رسید به جاهای صحنه دار....بدجور تحریک شدم از طرفی حدود دوهفته میشد اتو ندیدم دلم بدنشو میخواست..
یواش یواش بهش نزدیک شدم
ات: جیمین چیکار میکنی؟
جیمین: دلم تورو میخواد..
ات: نه جیم..
لبام گذاشتم رو لباش محکم مک میزدم بلندشدم براید استایل بغلش کردم رفتم بالا
در اتاقو باز کردم پرتش کردم رو تخت لباسامو دراوردم..ات میخواست فرار کنه اما نزاشتم لباسای اونم دراوردم میخواستم...که ات گفت:
ات: من حامله جیمین..
۱۸.۰k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.