Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۶۷
میکائل:با خودت چی فکر کردی ها؟من برای اون خونه جون کندم اره مافیا بودم کارم خلاف بود ولی همون مافیا هم همچین چیزی اسونی نبود که همون مرجان رنگ بیرون نمیدید تازه با من ازدواج کرده بود داشت زندگی میکرد داشت نفس میکشید همون مامانم از ۹ سالگی سر زمین ها کرد
حالا من کاری به اینکار ندارم من میخواستم انتقام زنمو مامانمو بگیرم ک گرفتم از دختر اون حروم زاده الانم میخوام برم و شمارو با دردهاتون تنها بزارم
میکائل امد طرفم و جلوم نشست و یکی محکم زد تو گوشم
میکائل:چون تو روحت خبر نداشته از کارهایی بابات فیلتو پخش نمکنم ولی اینو بدون تو زشت ترین و چندش ترین دختری بودی ک تو عمرم دیدم بدن سوخته
اینو گفت و من همنجور گریه میکردم ک رفت طرف سعید
میکائل:ببخشید خواهرت و دوست پسر خواهرتو کشتم بخدا نمخواستم شیرین گفت الانم اگه به پلیس بگی شبانه خودتو و مادرتو میکشم فهمیدی؟من همه جا هستم
اینو گفت و رفت بیرون و من همنجور عربده و جیغ میکشیدم ک افراد اقاجونم بعد یک ربع پیدامون کردن و امدن و من همنجور جیغ میزدم و خودمو میزدم ک ملیحه امد بغلم کرد
ملیحه:نکن شیرین نکن نکن(باگریه)
شیرین:نمخوام میخوام بمیرم دیگههه(باداد)
《۳سال بعد ۲۰۱۷》
(شیرین)
بعد همه اون اتفاق هایی تلخ من دیگ شهر نرفتم و تو روستامون زندگی میکردیم تو خونه اقاجونم
نه خبری از میکائل بود نه خبری از سعید
سعید ک بعدی اینکه فهمید ک خواهرشو کشته و من گفته بودم کلا دیگه رفت
میکائل هم ک همون موقع رفت و هیچ جای خبری ازش نبود
من افسردگی گرفته بودم و خب اقاجونم فهمیده بود برای من همین بهم سخت نمگرفت ک بتونم حداقل یکم زندگی کنم
امشب دامادی کیوان بود اون با دختری با تو همون روستا ازدواج کرد و بعد دوسال نامزدی امشب عروسیشون بود
عروسی تو همون عمارت خودمون بود من که حوصله شلوغی اینا رو نداشتم پس نشستم تو بالکن و از تویی بالکن عروسی رو تماشا میکردم
Part۶۷
میکائل:با خودت چی فکر کردی ها؟من برای اون خونه جون کندم اره مافیا بودم کارم خلاف بود ولی همون مافیا هم همچین چیزی اسونی نبود که همون مرجان رنگ بیرون نمیدید تازه با من ازدواج کرده بود داشت زندگی میکرد داشت نفس میکشید همون مامانم از ۹ سالگی سر زمین ها کرد
حالا من کاری به اینکار ندارم من میخواستم انتقام زنمو مامانمو بگیرم ک گرفتم از دختر اون حروم زاده الانم میخوام برم و شمارو با دردهاتون تنها بزارم
میکائل امد طرفم و جلوم نشست و یکی محکم زد تو گوشم
میکائل:چون تو روحت خبر نداشته از کارهایی بابات فیلتو پخش نمکنم ولی اینو بدون تو زشت ترین و چندش ترین دختری بودی ک تو عمرم دیدم بدن سوخته
اینو گفت و من همنجور گریه میکردم ک رفت طرف سعید
میکائل:ببخشید خواهرت و دوست پسر خواهرتو کشتم بخدا نمخواستم شیرین گفت الانم اگه به پلیس بگی شبانه خودتو و مادرتو میکشم فهمیدی؟من همه جا هستم
اینو گفت و رفت بیرون و من همنجور عربده و جیغ میکشیدم ک افراد اقاجونم بعد یک ربع پیدامون کردن و امدن و من همنجور جیغ میزدم و خودمو میزدم ک ملیحه امد بغلم کرد
ملیحه:نکن شیرین نکن نکن(باگریه)
شیرین:نمخوام میخوام بمیرم دیگههه(باداد)
《۳سال بعد ۲۰۱۷》
(شیرین)
بعد همه اون اتفاق هایی تلخ من دیگ شهر نرفتم و تو روستامون زندگی میکردیم تو خونه اقاجونم
نه خبری از میکائل بود نه خبری از سعید
سعید ک بعدی اینکه فهمید ک خواهرشو کشته و من گفته بودم کلا دیگه رفت
میکائل هم ک همون موقع رفت و هیچ جای خبری ازش نبود
من افسردگی گرفته بودم و خب اقاجونم فهمیده بود برای من همین بهم سخت نمگرفت ک بتونم حداقل یکم زندگی کنم
امشب دامادی کیوان بود اون با دختری با تو همون روستا ازدواج کرد و بعد دوسال نامزدی امشب عروسیشون بود
عروسی تو همون عمارت خودمون بود من که حوصله شلوغی اینا رو نداشتم پس نشستم تو بالکن و از تویی بالکن عروسی رو تماشا میکردم
۸.۳k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.