داستان من و هیونجین پارت۱۲
ویو ا.ت
داشتیم آماده میشدیم که دستم نمیرسید به زیپ لباسم به هیونجین گفتم بیاد و برام ببنده ا.ت+هیون_
+هیونجیننننن
_بله چرا داد میزنی
+بیا زیپ لباسمو ببند
_باشه
اومد داخل و چشماش برق زد ی طوری که انگار میخواست منو بخوره، متوجه شدم داشت نگام میکرد خیلی چشماش برق میزد
و زیپمو بست هی داشت نگاه میکرد
+هیونجین برو دیر شد
_ولی دلم نمیخواد از بدنت دلبکنم خیلی خوشگل شدی
+بدووو دیگه و توهم همینطور
_باشه باشه
بلخره رفتت و آماده شد
ویو هیون
داشتم آماده میشدم که ا.ت یهو داد زد اونم خیلی بلند منم گفتم بله چرا داد میزنی که گفت زیپ لباسشو براش ببندم و منم رفتم وقتی ا.ت رو دیدم چشمام برق زد انقدر خوشکل بود هی داشتم نگاش میکردم پیرهن جذب و صورتی خیلی خوشگل بود بدنش زیپشو بستم ولی نميتونستم ازش چشم بردارم
+هیونجین برو دیر شد
_ولی دلم نمیخواد از بدنت دلبکنم خیلی خوشگل شدی
+برو دیگه تو هم همینطور
وقتی گفت تو هم همینطور خیلی خوشحال شدم و رفتم...
داشتیم آماده میشدیم که دستم نمیرسید به زیپ لباسم به هیونجین گفتم بیاد و برام ببنده ا.ت+هیون_
+هیونجیننننن
_بله چرا داد میزنی
+بیا زیپ لباسمو ببند
_باشه
اومد داخل و چشماش برق زد ی طوری که انگار میخواست منو بخوره، متوجه شدم داشت نگام میکرد خیلی چشماش برق میزد
و زیپمو بست هی داشت نگاه میکرد
+هیونجین برو دیر شد
_ولی دلم نمیخواد از بدنت دلبکنم خیلی خوشگل شدی
+بدووو دیگه و توهم همینطور
_باشه باشه
بلخره رفتت و آماده شد
ویو هیون
داشتم آماده میشدم که ا.ت یهو داد زد اونم خیلی بلند منم گفتم بله چرا داد میزنی که گفت زیپ لباسشو براش ببندم و منم رفتم وقتی ا.ت رو دیدم چشمام برق زد انقدر خوشکل بود هی داشتم نگاش میکردم پیرهن جذب و صورتی خیلی خوشگل بود بدنش زیپشو بستم ولی نميتونستم ازش چشم بردارم
+هیونجین برو دیر شد
_ولی دلم نمیخواد از بدنت دلبکنم خیلی خوشگل شدی
+برو دیگه تو هم همینطور
وقتی گفت تو هم همینطور خیلی خوشحال شدم و رفتم...
۸.۷k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.