Part2
به پلیس زنگ زدم و خبر دادن که همه ی آدما این اتفاق رو گزارش دادن و بزودی میرسن اونجا.
خیالم راحت شد.
یه تاکسی گرفتم به خونه رفتم.
شوگا:
اون دختری که تو اون کافه کار میکرد رو سریع برام پیدا کنین و اطلاعات و خودشو بیارین اینجا!
_چشم رئیس
پوزخند زدم و زیرلب گفتم:
قراره مال من بشی کوچولو!!
لی ات:
وارد خونه شدم و در رو بستم.
لباسام و عوض کردم و قاب عکس خانوادم رو برداشتم.
چقدر دلم واسه مامان و بابام تنگ شده بود.
کاش بزرگ بودم و میتونستم انتقامتون رو از اون حرومزاده ای که کشتتون بگیرم!
اشک ریختم و بعد یه چند لحظه خوابم برد…
خیالم راحت شد.
یه تاکسی گرفتم به خونه رفتم.
شوگا:
اون دختری که تو اون کافه کار میکرد رو سریع برام پیدا کنین و اطلاعات و خودشو بیارین اینجا!
_چشم رئیس
پوزخند زدم و زیرلب گفتم:
قراره مال من بشی کوچولو!!
لی ات:
وارد خونه شدم و در رو بستم.
لباسام و عوض کردم و قاب عکس خانوادم رو برداشتم.
چقدر دلم واسه مامان و بابام تنگ شده بود.
کاش بزرگ بودم و میتونستم انتقامتون رو از اون حرومزاده ای که کشتتون بگیرم!
اشک ریختم و بعد یه چند لحظه خوابم برد…
۵.۶k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.