Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
فرزین: میرم یکجا خاکش کنم
بهدیس: زنگ بزن به امبولانس
فرزین: بهدیس من کشتمش چی زنگ بزنم به امبولانس
بهدیس: من میترسم فرزین
فرزین دوتادست هایی سردشونمو گرفت و بوسید
فرزین: برو با ارتا خونه نگران هیچی نباش باشه؟
بهدیس: مراقب خودت باش
لب فرزین بوسیدم اخه میدونستم با اینکار بهش انرژی میدم ارتا رو بغل کردم و یک تاکسی گرفتم و رفتم ادرسی ک فرزین داد خونش
(فرزین)
جنازه مامانمو تو صندوق عقب ماشین گذاشتم و همه اثر انگشت هامون پاک کردم و یک جوری چیدم همه چیزو ک انگار فرار کرده، بعدش جنازه رو بردم به یک روستا و ۴متر زمین کندم دیگ هوا تاریک شده بود به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۷نیم بعدش مادرمو خاک کردم و راه افتادم به طرف شهر
گریه ام گرفته بود ولی خب چاره ای دیگه ای نداشتیم
(بهدیس)
رفتیم خونه با ارتا همنجور ارتا با خودش بازی میکرد و منم ک کلا تو فکر بودم ک امد پیشم
ارتا: خاله مامانی توجاست(کجاست)
بهدیس: مامانیت منم قربونت برم من
ارتا: مامانی من تویی؟
بهدیس: اره فداتشم ترو داده بودم خاله ایلین نگهداره ترو
ارتا: مگه کجا بودی؟
بهدیس:من یک شهر دور
ارتا: برای همین بابا فرزین محلم نمداد
بهدیس:نمدونم شاید
ارتا: مامانی خوابم میاد
بهدیس:بیا بغلم بخواب
امدم تو بغلم ک زود خوابید همنجور بوش میکردم یعنی این همه سال بچم زنده بوده اونمپیش ایلین بوده
ارتا شبیه خودم بود اصلا به فرزین نرفته بود همنجور داشتم بهش نگاه میکردم ک صدای در امد نگاه کردم دیدم فرزینه
بچه رو گذاشتم رو مبل بلند شدم ک فرزین امد
فرزین: سلام
بهدیس: چیشد؟
فرزین: یکجاخاکش کردم
بهدیس: مرده بود؟
فرزین:اره دیگ
بهدیس: بخدا از اون موقع فکر میکنم ک مامانت داره خفم میکنه
فرزین: فدات شم اون حقش بود ک بمیره
بهدیس: من میترسم فرزین(باگریه)
فرزین بغلم کرد ک منم خودمو تو بغلش جا دادم
فرزین:ارتا پسرمون خوابید؟
بهدیس:اره
یک مشت زدم به تخت سینه فرزین
فرزین: چی؟
فرزین: میرم یکجا خاکش کنم
بهدیس: زنگ بزن به امبولانس
فرزین: بهدیس من کشتمش چی زنگ بزنم به امبولانس
بهدیس: من میترسم فرزین
فرزین دوتادست هایی سردشونمو گرفت و بوسید
فرزین: برو با ارتا خونه نگران هیچی نباش باشه؟
بهدیس: مراقب خودت باش
لب فرزین بوسیدم اخه میدونستم با اینکار بهش انرژی میدم ارتا رو بغل کردم و یک تاکسی گرفتم و رفتم ادرسی ک فرزین داد خونش
(فرزین)
جنازه مامانمو تو صندوق عقب ماشین گذاشتم و همه اثر انگشت هامون پاک کردم و یک جوری چیدم همه چیزو ک انگار فرار کرده، بعدش جنازه رو بردم به یک روستا و ۴متر زمین کندم دیگ هوا تاریک شده بود به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۷نیم بعدش مادرمو خاک کردم و راه افتادم به طرف شهر
گریه ام گرفته بود ولی خب چاره ای دیگه ای نداشتیم
(بهدیس)
رفتیم خونه با ارتا همنجور ارتا با خودش بازی میکرد و منم ک کلا تو فکر بودم ک امد پیشم
ارتا: خاله مامانی توجاست(کجاست)
بهدیس: مامانیت منم قربونت برم من
ارتا: مامانی من تویی؟
بهدیس: اره فداتشم ترو داده بودم خاله ایلین نگهداره ترو
ارتا: مگه کجا بودی؟
بهدیس:من یک شهر دور
ارتا: برای همین بابا فرزین محلم نمداد
بهدیس:نمدونم شاید
ارتا: مامانی خوابم میاد
بهدیس:بیا بغلم بخواب
امدم تو بغلم ک زود خوابید همنجور بوش میکردم یعنی این همه سال بچم زنده بوده اونمپیش ایلین بوده
ارتا شبیه خودم بود اصلا به فرزین نرفته بود همنجور داشتم بهش نگاه میکردم ک صدای در امد نگاه کردم دیدم فرزینه
بچه رو گذاشتم رو مبل بلند شدم ک فرزین امد
فرزین: سلام
بهدیس: چیشد؟
فرزین: یکجاخاکش کردم
بهدیس: مرده بود؟
فرزین:اره دیگ
بهدیس: بخدا از اون موقع فکر میکنم ک مامانت داره خفم میکنه
فرزین: فدات شم اون حقش بود ک بمیره
بهدیس: من میترسم فرزین(باگریه)
فرزین بغلم کرد ک منم خودمو تو بغلش جا دادم
فرزین:ارتا پسرمون خوابید؟
بهدیس:اره
یک مشت زدم به تخت سینه فرزین
فرزین: چی؟
۷.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.