که یهو یه پسری اومد

که یهو یه پسری اومد
گفت: میشه دوست بشیم
گفتم : نه
پسر : لطفاً
یونگی: تو ذهنم گفتم شاید بتونم به کمک این مشخصات این دختره رو بدونم گفتم باشه
گفت: اسم من اون ووئه اسم شما یونگیه من ۱۹ سالمه
یونگی : آره منم ۲۲ سالمه میگم اون دختره که موهاشو گوجه ای بسته( منظورش با ا.ته)
کیه
اون وو: اسمش ا.ته ۱۹ سالشه ماه بعدی ۲۰ سالش میشه
یونگی: آها شمارش چنده
اون وو: ۰۹۱۴٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫۴۵۱۳ همینه
یونگی: مرسی
ویو ا.ت
چه پسر جذابی بود مدرسه تموم شد و رفتم خونه پیش خواهر لونا
لونا: سلام من دیگه باید برم
ا.ت : باشه بایی
لونا : بای
رفتم یه چندتا رامیون بگیرم که یهو یه ماشین سیاه داشت میومد سمتم یکم ترسیدم ولی دیدم از ماشین پیاده شدن و اومدن منو بی هوش کردن
چشمامو باز کردم دیدم یه جای قشنگم
یونگی: آجوما بیا
آجوما : بله ارباب
یونگی: دختره به هوش اومد
آجوما : بله ارباب
ویو یونگی
رفتم داخل اتاق که دیدم به هوش اومده گفتم: به هوش اومدی
ا.ت: تو کی هستی ولم کن بزار من برم
یونگی : پدر بزرگ( داد)
پدربزرگ: بله پسرم
یونگی: این ا.ت دختر عموی من نوه ی شماست
پدربزرگ: بلع
ا.ت: میشه توضیح بدین اینجا چه خبره که یهو

تمام برای پارت بعد ۲۰ لایک و۱۰ تا کامنت