«عشق حقیقی»پارت5
ولی یهو هارا «خدمتکار لینو بود ولی با ا/ت خیلی صمیمی بود»با گلدون زد تو سر لینو
هارا:ا/ت ا/ت خوبی؟کاری باهات نکرد که
ا/ت:نن..نه ..ااگگ..اگه تو نبودی…«باگریه»
هارا:باشه ول کن گریه نکن الان بهت یک لباس میدم بپوش برو
ا/ت:ممنون هارا
هارا یک لباس به ا/ت داد
هارا:الاناست به هوش بیاد زود برو
ا/ت:باشه ممنون این کمکت رو هیچ وقت فراموش نمیکنم
و ا/ت از هارا خداحافظی کرد و رفت
زمان حال
ا/ت:تو فکر کردی میبخشمت؟من تورو به عنوان یه رفیق یه داداش میدیدم ولی تو
لینو:اه بسه دیگه پرو نشده«با داد»
مچم رو محکم گرفت و منو از عمارت برد بیرون
که گفتم:ولم کن «با بغض و داد»
ولم نکرد دستم رو محکم تر گرفت که زدم به جای حساسش
که از درد خم شد خواستم فرار کنم که چیزی رو دهنم حس کردم و بعد سیاهی مطلق
از دید کوک
از شرکت زدم بیرون که دیدم ساعت۷:۴۰ وای قرار بود ۷:۳۰دنبال ا/ت برم دیر کرده بودم با سرعت سوار ماشین شدم و با سرعت زیاد رانندگی کردم رسیدم عمارت ا/ت خیلی قشنگ بود
۳بار به ا/ت زنگ زدم جواب نداد از ماشین پیاده شدم که دیدم در عمارت بازه رفتم تو ولی با چیزی که دیدم خشکم زد
کلی شیشه شکسته رو زمین بود کلی گلوله رو زمین همه پنجره ها شکسته بود ا/ت رو صدا کردم که یهو یک دختر ۲۰ساله و یک خانم میانسال اومد
گفتم:چیشده اینجا چرا اینجوری خانم ا/ت کجا هستن
که دختره گفت:خخ خان خانم ا/ت رو بردن
گفتم :چی چیمیگی
که زنگ میانسال گفت:یک پسری اومد به همه جا شلیک کرد و همه چی رو شکست و بعد ……(داره ماجرا رو تعریف میکنه)فکر کنم اسم پسره لینو بود
چیی لینو
بلند گفتم:لعنتیی
و بعد سریع سوار ماشین شدم و زنگ زدم به لینو«جونگ کوک و لینو از بچگی دوست صمیمی بودن ولی پدر کوک تمام وروت پدر لینو رو گرفت و با مادر لینو ازدواج کرد که بعد پدر لینو پدر کوک و مادر لینو رو و مادر کوک رو کشت»
کوک:جواب بدهههه
ولی جواب نداد چندین بار زنگ زدم
نمیدونم چرا نگران یک دختر ساده شده بودم که فقط ثروتش رو میخواستم
برای بار آخر زنگ زدم که لینو جواب داد و گفت:به به آقای جئون
کوک:لعنتی دختره رو چیکار کردی
لینو:اخیی نگران شدی تو که فقط ثروتش رو میخواستی ولی نگران نباش من به اون آسیب نمیزن….
یهو صدای داد لینو اومد میگفت:دختره ی پرو چطور میتونی بزنی به جای حساسم ا/ت هم داشت داد میزد میگفت ولم کنن
که یهو صدا قطع شد ترسیدم نمیدونم چرا ولی خیلی نگران دختره شدم
کوک:لینو لینو چیکار کردی جواب بدههه میگم با دختره چی کار کردییی«با داد و بغض»
لینو:هیچی فقط بیهوشش کردم ولی نگران باش چون اگه تا ساعت ۱۲شب اون مدارک«مدارکی که میتونه لینو رو قوی کنه حتی از کوک هم قوی تر»رو نیاری کار دختره تموم
کوک:چی میگی هااا«با بغض»
که لینو قطع کرد
محکم زدم به فرمون و بعد به نامجون زنگ زدم
نامجون:الو دادش خوبی چخبر
کوک:نامجون سریع برام پیدا کن الان لینو کجاست«با استرس»
نامجون:چرا استرس داری چی شده مگه
کوک:لینو ا/ت رو دزدیده
نامجون:باشع باشع الان پیدا میکنم
کوک:نگران ا/ت بودم که یهو یک پیامی از شماره ناشناس اومد…..
هارا:ا/ت ا/ت خوبی؟کاری باهات نکرد که
ا/ت:نن..نه ..ااگگ..اگه تو نبودی…«باگریه»
هارا:باشه ول کن گریه نکن الان بهت یک لباس میدم بپوش برو
ا/ت:ممنون هارا
هارا یک لباس به ا/ت داد
هارا:الاناست به هوش بیاد زود برو
ا/ت:باشه ممنون این کمکت رو هیچ وقت فراموش نمیکنم
و ا/ت از هارا خداحافظی کرد و رفت
زمان حال
ا/ت:تو فکر کردی میبخشمت؟من تورو به عنوان یه رفیق یه داداش میدیدم ولی تو
لینو:اه بسه دیگه پرو نشده«با داد»
مچم رو محکم گرفت و منو از عمارت برد بیرون
که گفتم:ولم کن «با بغض و داد»
ولم نکرد دستم رو محکم تر گرفت که زدم به جای حساسش
که از درد خم شد خواستم فرار کنم که چیزی رو دهنم حس کردم و بعد سیاهی مطلق
از دید کوک
از شرکت زدم بیرون که دیدم ساعت۷:۴۰ وای قرار بود ۷:۳۰دنبال ا/ت برم دیر کرده بودم با سرعت سوار ماشین شدم و با سرعت زیاد رانندگی کردم رسیدم عمارت ا/ت خیلی قشنگ بود
۳بار به ا/ت زنگ زدم جواب نداد از ماشین پیاده شدم که دیدم در عمارت بازه رفتم تو ولی با چیزی که دیدم خشکم زد
کلی شیشه شکسته رو زمین بود کلی گلوله رو زمین همه پنجره ها شکسته بود ا/ت رو صدا کردم که یهو یک دختر ۲۰ساله و یک خانم میانسال اومد
گفتم:چیشده اینجا چرا اینجوری خانم ا/ت کجا هستن
که دختره گفت:خخ خان خانم ا/ت رو بردن
گفتم :چی چیمیگی
که زنگ میانسال گفت:یک پسری اومد به همه جا شلیک کرد و همه چی رو شکست و بعد ……(داره ماجرا رو تعریف میکنه)فکر کنم اسم پسره لینو بود
چیی لینو
بلند گفتم:لعنتیی
و بعد سریع سوار ماشین شدم و زنگ زدم به لینو«جونگ کوک و لینو از بچگی دوست صمیمی بودن ولی پدر کوک تمام وروت پدر لینو رو گرفت و با مادر لینو ازدواج کرد که بعد پدر لینو پدر کوک و مادر لینو رو و مادر کوک رو کشت»
کوک:جواب بدهههه
ولی جواب نداد چندین بار زنگ زدم
نمیدونم چرا نگران یک دختر ساده شده بودم که فقط ثروتش رو میخواستم
برای بار آخر زنگ زدم که لینو جواب داد و گفت:به به آقای جئون
کوک:لعنتی دختره رو چیکار کردی
لینو:اخیی نگران شدی تو که فقط ثروتش رو میخواستی ولی نگران نباش من به اون آسیب نمیزن….
یهو صدای داد لینو اومد میگفت:دختره ی پرو چطور میتونی بزنی به جای حساسم ا/ت هم داشت داد میزد میگفت ولم کنن
که یهو صدا قطع شد ترسیدم نمیدونم چرا ولی خیلی نگران دختره شدم
کوک:لینو لینو چیکار کردی جواب بدههه میگم با دختره چی کار کردییی«با داد و بغض»
لینو:هیچی فقط بیهوشش کردم ولی نگران باش چون اگه تا ساعت ۱۲شب اون مدارک«مدارکی که میتونه لینو رو قوی کنه حتی از کوک هم قوی تر»رو نیاری کار دختره تموم
کوک:چی میگی هااا«با بغض»
که لینو قطع کرد
محکم زدم به فرمون و بعد به نامجون زنگ زدم
نامجون:الو دادش خوبی چخبر
کوک:نامجون سریع برام پیدا کن الان لینو کجاست«با استرس»
نامجون:چرا استرس داری چی شده مگه
کوک:لینو ا/ت رو دزدیده
نامجون:باشع باشع الان پیدا میکنم
کوک:نگران ا/ت بودم که یهو یک پیامی از شماره ناشناس اومد…..
۳.۷k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.