شروع فیک در ذهن من❤️🔥✨
شروع فیک در ذهن من❤️🔥✨
PART||1
اتوبوس که وایستاد سریع پیاده شدم.
دویدم مثل همیشه کلاسم دیر شده بود وخدا وخدا میکردم معلم سر کلاس نباشه.!
وقتی به دانشگاه رسیدم خودم را کاملا مرتب کردم و وارد شدم.
به همه سلام کردم و به سمت کلاس رفتم .
در زدم اما کسی درو باز نکرد دوباره در زدم و وقتی دوباره صدای استاد رو نشنیدم تعجب کردم پس خودم درو باز کردم و وارد شدم.
درو باز کردم هیچکی نبود.!!
یعنی چی؟یعنی من زود اومدم؟! توی فکر بودم که کسی به شونم زد.
آیریس: عه . تو چرا هنوز اینجایی؟؟
آلیس : عه . نه سلامی نه علیکی بعدشم مگه باید کجا باشم؟؟ اومدم کلاس دیگه.
آیریس: کلاس چی استاد امروز مریض شده نمیاد ! همه دانشجوها رفتن تو سالن غذا خوری تهیونگ می خواد همه رو مهمون کنه😆
آلیس:چی؟؟اون؟چرا؟؟؟؟
آیریس:نمی دونم . فقط می دونم اگه میخوای غذای مفتی گیرت بیاد باید عجله کنی.!
آلیس :نه مرسی من نمی یام.
آیریس: چرا؟
آلیس:دوست ندارم دیگه تو برو.☺️
آیریس:خوب باشه هر جور خودت میدونی منم رفتم.
(از زبان سوم شخص: آلیس از تهیونگ به شدت متنفر بود! اون عقیده داشت تهیونگ آدم دختر بازیه و خیلی مغروره و می خواد تو چشم همه بکنه که پولداره. همیشه آلیس با تهیونگ لج بود به خاطر همین به مهمونی هایی که اون می گرفت نمی رفت و تهیونگ هم از لج آلیس بیشتر مهمون می گرفت.!)
صدای خوشحالی و سر صدای بچه ها از سالن غذاخوری شنیده می شد. آلیس کنجکاو شد و رفت سر گوشی آب بده!
به پشت در سالن غذا خوری که رسید سرش رو تقریبا به صورت مخفیانه کرد تو که ببینه چه خبره.!
پشماش ریخت!
چقدر غذا های متفاوتی اونجا بود. انواع غذا ها.
همین طور داشت نگاه می کرد که چشمش به تهیونگ افتاد.
آلیس:اه. از خود راضی! چقدرم خودشو میگیره یک مهمونی داده دیگه😒 چقدرم دختر دورش جمع شدن فکر کرده خیلی خوشگله؟؟؟
جونگکوک: خوب به نظرم واقعا خوشگله!
پشت سرش رو که کرد با جونگکوک رو به رو شد!دوست و رفیق صمیمی تهیونگ! جون کوک از همه چی خبر داشت....
آلیس خجالت کشید و سکوت کرد....
جونگکوک:چرا نمیری تو؟؟؟ 🤔
آلیس :چی برم تو اصلا به هیچ عنوان!
جونگکوک: پس اگه انقدر دوست نداری بری تو چرا جای در وایستادی و دید می زنی؟؟
آلیس: خوب..........من......داشتم هوا می خوردم! هه😅 خوب دیگه....فعلا میرم.
:بهبه.ببینید کی اینجاس!
با این صدا آلیس وایستاد صدای آشنایی بود. سرش رو بر گردوند و با.......
PART||1
اتوبوس که وایستاد سریع پیاده شدم.
دویدم مثل همیشه کلاسم دیر شده بود وخدا وخدا میکردم معلم سر کلاس نباشه.!
وقتی به دانشگاه رسیدم خودم را کاملا مرتب کردم و وارد شدم.
به همه سلام کردم و به سمت کلاس رفتم .
در زدم اما کسی درو باز نکرد دوباره در زدم و وقتی دوباره صدای استاد رو نشنیدم تعجب کردم پس خودم درو باز کردم و وارد شدم.
درو باز کردم هیچکی نبود.!!
یعنی چی؟یعنی من زود اومدم؟! توی فکر بودم که کسی به شونم زد.
آیریس: عه . تو چرا هنوز اینجایی؟؟
آلیس : عه . نه سلامی نه علیکی بعدشم مگه باید کجا باشم؟؟ اومدم کلاس دیگه.
آیریس: کلاس چی استاد امروز مریض شده نمیاد ! همه دانشجوها رفتن تو سالن غذا خوری تهیونگ می خواد همه رو مهمون کنه😆
آلیس:چی؟؟اون؟چرا؟؟؟؟
آیریس:نمی دونم . فقط می دونم اگه میخوای غذای مفتی گیرت بیاد باید عجله کنی.!
آلیس :نه مرسی من نمی یام.
آیریس: چرا؟
آلیس:دوست ندارم دیگه تو برو.☺️
آیریس:خوب باشه هر جور خودت میدونی منم رفتم.
(از زبان سوم شخص: آلیس از تهیونگ به شدت متنفر بود! اون عقیده داشت تهیونگ آدم دختر بازیه و خیلی مغروره و می خواد تو چشم همه بکنه که پولداره. همیشه آلیس با تهیونگ لج بود به خاطر همین به مهمونی هایی که اون می گرفت نمی رفت و تهیونگ هم از لج آلیس بیشتر مهمون می گرفت.!)
صدای خوشحالی و سر صدای بچه ها از سالن غذاخوری شنیده می شد. آلیس کنجکاو شد و رفت سر گوشی آب بده!
به پشت در سالن غذا خوری که رسید سرش رو تقریبا به صورت مخفیانه کرد تو که ببینه چه خبره.!
پشماش ریخت!
چقدر غذا های متفاوتی اونجا بود. انواع غذا ها.
همین طور داشت نگاه می کرد که چشمش به تهیونگ افتاد.
آلیس:اه. از خود راضی! چقدرم خودشو میگیره یک مهمونی داده دیگه😒 چقدرم دختر دورش جمع شدن فکر کرده خیلی خوشگله؟؟؟
جونگکوک: خوب به نظرم واقعا خوشگله!
پشت سرش رو که کرد با جونگکوک رو به رو شد!دوست و رفیق صمیمی تهیونگ! جون کوک از همه چی خبر داشت....
آلیس خجالت کشید و سکوت کرد....
جونگکوک:چرا نمیری تو؟؟؟ 🤔
آلیس :چی برم تو اصلا به هیچ عنوان!
جونگکوک: پس اگه انقدر دوست نداری بری تو چرا جای در وایستادی و دید می زنی؟؟
آلیس: خوب..........من......داشتم هوا می خوردم! هه😅 خوب دیگه....فعلا میرم.
:بهبه.ببینید کی اینجاس!
با این صدا آلیس وایستاد صدای آشنایی بود. سرش رو بر گردوند و با.......
۳.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.