پارت ¹² 🦋🦋🦋🦋 Blue butterfly 🦋🦋🦋🦋
☆دیدن لی ین توی این وضعیت سخت تر از چیزی بود که تصور میکردم.... با صدای یونا رشته افکارم پاره شد و با جسم بی هوش لی ین مواجح شدم.... یا مریم مقدس... لی ینننننن.... بغلشم کردم و بعد از اینکه از پدر خواستم دکتر رو خبر کنه به سمت اتاق مهمان رفتم.....
سه روز بعد.......
کوک « 눈_눈 خدایا آدم قطع بود این پوکر خنثی رو گذاشتی معلم ریاضی ما.... به جیمین نگاه کردم که توی عالم هپروت بود و کاری به تدریس جان کوچولوی ( لقب خانم راچل) روبه روم نداشت.... و همچنین ته که از قیافش مشخص بود دلش میخواد تخته کلاسو توی سرش خراب کنه
جیمین « سه روز از روزی که لی ین اومد پیش تهیونگ و آقای کیم میگذره و توی این سه روز لی ین با کسی حرف نزده....دکتر گفته بود علت بیهوشیش شوک بزرگی که بهش وارد شده و گاز سمی بوده.... و این باعث شده بود شک آقا کیم که میگفت مرگ پدر و مادر لی ین عمدی بوده شدید تر بشه....ناگفته نماند که توی این سه روز ته کنار لی ین بوده تا آرومش کنه و البته تا حدودی هم موفق بود.... با صدای خانم راچل به خودم اومدم و بهش خیره شدم...
راچل « 😐اقای پارک بیا پای تخته این سوال رو توضیح بده...
جیمین « 👀 به قیافه پوکر و خنثی خانم راچل نگاه کردم...و از جام بلند شدم و رفتم پای تخته و سوال رو حل کردم... درسته پشتم به خانم راچل بود اما میتونستم دهن بازش رو که نشون میداد انتظار نداشت بتونم این سوال رو حل کنم ببینم.. پوزخندی زدم و بعد از اینکه تعظیم کردم رفتم و سرجام نشستم...
تهیونگ « با صدای زنگ نفس راحتی کشیدم و از کلاس خارج شدم پشت سرم یونا و جیمین و کوک هم از کلاس اومدن بیرون....
☆بچه ها شما فکری ندارید برای لی ین؟
✓میگم میخواهی براش عروسک بگیریم؟
@ با این حرف کوک همه پوکر بهش خیره شدیم که جیمین به حرف اومد
×میگم نظرتون چیه ببریمش شهربازی؟
☆به نظرت میاد؟
✓بدم نمیگه ها....
@اره شاید بیاد اما باید رازیش کنیم....
تهیونگ « الو پدر
~بله ته؟
☆ میگم میشه لی ین رو ببریم شهربازی؟
~یعنی میاد؟
☆امیدوارم
~خیلی خوب فقط باید با تاعه هماهنگ کنم....
☆ (0_0) با آقای گانگ چیکار داری بابا؟
~به نظرت کسی که پدر و مادر لی ین رو کشته بی خیال خودش میشه؟ میاد که مراقبتون باشه...
☆آممممم بله بله.....
ناشناس+( مین هی) « اخبار مرگ تکیونگ حتی به لندن هم رسیده بود...دیگه تا الان باید ارباب خبر دار شده باشه! ....واسه دیدن واکنش ارباب لحظه شماری میکنم!!!
🦋🙃امیدوارم خوب شده باشه... کلی اتفاقات توی راهه...
سه روز بعد.......
کوک « 눈_눈 خدایا آدم قطع بود این پوکر خنثی رو گذاشتی معلم ریاضی ما.... به جیمین نگاه کردم که توی عالم هپروت بود و کاری به تدریس جان کوچولوی ( لقب خانم راچل) روبه روم نداشت.... و همچنین ته که از قیافش مشخص بود دلش میخواد تخته کلاسو توی سرش خراب کنه
جیمین « سه روز از روزی که لی ین اومد پیش تهیونگ و آقای کیم میگذره و توی این سه روز لی ین با کسی حرف نزده....دکتر گفته بود علت بیهوشیش شوک بزرگی که بهش وارد شده و گاز سمی بوده.... و این باعث شده بود شک آقا کیم که میگفت مرگ پدر و مادر لی ین عمدی بوده شدید تر بشه....ناگفته نماند که توی این سه روز ته کنار لی ین بوده تا آرومش کنه و البته تا حدودی هم موفق بود.... با صدای خانم راچل به خودم اومدم و بهش خیره شدم...
راچل « 😐اقای پارک بیا پای تخته این سوال رو توضیح بده...
جیمین « 👀 به قیافه پوکر و خنثی خانم راچل نگاه کردم...و از جام بلند شدم و رفتم پای تخته و سوال رو حل کردم... درسته پشتم به خانم راچل بود اما میتونستم دهن بازش رو که نشون میداد انتظار نداشت بتونم این سوال رو حل کنم ببینم.. پوزخندی زدم و بعد از اینکه تعظیم کردم رفتم و سرجام نشستم...
تهیونگ « با صدای زنگ نفس راحتی کشیدم و از کلاس خارج شدم پشت سرم یونا و جیمین و کوک هم از کلاس اومدن بیرون....
☆بچه ها شما فکری ندارید برای لی ین؟
✓میگم میخواهی براش عروسک بگیریم؟
@ با این حرف کوک همه پوکر بهش خیره شدیم که جیمین به حرف اومد
×میگم نظرتون چیه ببریمش شهربازی؟
☆به نظرت میاد؟
✓بدم نمیگه ها....
@اره شاید بیاد اما باید رازیش کنیم....
تهیونگ « الو پدر
~بله ته؟
☆ میگم میشه لی ین رو ببریم شهربازی؟
~یعنی میاد؟
☆امیدوارم
~خیلی خوب فقط باید با تاعه هماهنگ کنم....
☆ (0_0) با آقای گانگ چیکار داری بابا؟
~به نظرت کسی که پدر و مادر لی ین رو کشته بی خیال خودش میشه؟ میاد که مراقبتون باشه...
☆آممممم بله بله.....
ناشناس+( مین هی) « اخبار مرگ تکیونگ حتی به لندن هم رسیده بود...دیگه تا الان باید ارباب خبر دار شده باشه! ....واسه دیدن واکنش ارباب لحظه شماری میکنم!!!
🦋🙃امیدوارم خوب شده باشه... کلی اتفاقات توی راهه...
۱۲۷.۱k
۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.