همه چی از اون شب شروع شد...؟!p32
چون تا ۱۲خرداد نیستم گذاشتم*
یونجی ویو.
وقتی از اونجا اومدم بیرون گریم گرفت...داشتم خیابونا راه میرفتم...حدود سه ساعت بود داشتم راه میرفتم...جلوی بار ماشینمو دیدم و سوارش شدم و سمت خونه حرکت کردم...راه یک ساعت و نیم رو توی چهل دقیقه رسیدم...رفتم داخل خونه و خودمو انداختم رو تخت و دوباره گریم گرفت...اینقدر گریه کردم که خوابم برد...
سه ساعت بعد...
از خواب پریدم...کلی عرق کرده بودم!این چه خوابی بود؟
یه نگاه به لباسم انداختم...
+ -هه...اگه چیزی تنم نمیکرد سنگین تر بود...ولی خوشگله... چندبار تن خودش دیدمش!بوی خودشو میده!دلم براش تنگ شده...! یاا یونجی چی داری میگی؟درسته عاشقش شدی ولی باید کاری کنی اونم این حس مزخرفو تجربه کنه...!اره مستر پارک!میدونم چیکار کنم... بچرخ تا بچرخیم!
رفتم توی آشپزخونه و یه رامیون درست کردم ولی فقط کمی ازش خوردم... اشتها نداشتم...پس رفتم سراغ گوشیم...رفتم توی اینترنت میچرخیدم که با چیزی که دیدم داشتم دیوونه میشدم...ای.ایم چیه؟
زنگ زدم به منیجرم...
+سلام
" سلام یونجی خبرارو دیدی؟
+اره بخاطر همین بهت زنگ زدم..
"وایی دارن توی اخبارم میگن...!
یونجی با عجله به سمت کنترل تلویزیون هوم اورد و روشنش کرد...وایییی
اخبار:اروز صبح مقاله ای شد که دهن همه با دیدنش باز ماند...همه ی کیپاپر ها،ارمی ها و هاپ استار ها*فندوم یونجی اینا*با دیدنش تعجب کردند...موضوع مقاله:قرار گذاشتن دو ایدل معروف پارک جیمین و پارک یونجی...ما برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر سعی میکنم با کمپانی ایندو ایدل جوان و معروف قرار ملاقات بگی...
یونگی سریع تلویزیون رو خاموش کرد...
+وااای حالا چیکار کنم واییی ابروم رفت.؟!
جیمین ویو.
بعد اینکه یونجی رفت یه عالمه گریه کردم و با مشروب خوردن خودمو مشغول کردم...کاملا مست بودم و خوابم میومد پس رفتم باگریه خوابیدم...وقتی بیدار شدم مستی از سرم پریده بود پس تلویزیون رو روشن کردم و با چیزی که دیدم شاخ دراوردممممم...
_ی.یعنی چییی؟ای واای
سریع زنگ زدم به پی دی نیم...
_س.س.سلام پ.پی دی ن...
؛پسره ی احمق این چه کاری بود کردید؟هااان؟الان میدونید چقدر هیت میگیرید؟احمقا!الان من اینو چطوری جمعش کنم؟(داد و عصبانی)
_…
__________
ادامه دارد...
شرط نداریم...
امیدوارم توی امتحاناتون موفق باشید...
ساعت ۳ دارم مینویسم...
پس لایق حمایت نیستم؟
قراره جالب بشه!😈
حمایت ؟🌸🦋
اسلاید ۲:لباس جیمین که تن یونجی بود!
هعی..
یونجی ویو.
وقتی از اونجا اومدم بیرون گریم گرفت...داشتم خیابونا راه میرفتم...حدود سه ساعت بود داشتم راه میرفتم...جلوی بار ماشینمو دیدم و سوارش شدم و سمت خونه حرکت کردم...راه یک ساعت و نیم رو توی چهل دقیقه رسیدم...رفتم داخل خونه و خودمو انداختم رو تخت و دوباره گریم گرفت...اینقدر گریه کردم که خوابم برد...
سه ساعت بعد...
از خواب پریدم...کلی عرق کرده بودم!این چه خوابی بود؟
یه نگاه به لباسم انداختم...
+ -هه...اگه چیزی تنم نمیکرد سنگین تر بود...ولی خوشگله... چندبار تن خودش دیدمش!بوی خودشو میده!دلم براش تنگ شده...! یاا یونجی چی داری میگی؟درسته عاشقش شدی ولی باید کاری کنی اونم این حس مزخرفو تجربه کنه...!اره مستر پارک!میدونم چیکار کنم... بچرخ تا بچرخیم!
رفتم توی آشپزخونه و یه رامیون درست کردم ولی فقط کمی ازش خوردم... اشتها نداشتم...پس رفتم سراغ گوشیم...رفتم توی اینترنت میچرخیدم که با چیزی که دیدم داشتم دیوونه میشدم...ای.ایم چیه؟
زنگ زدم به منیجرم...
+سلام
" سلام یونجی خبرارو دیدی؟
+اره بخاطر همین بهت زنگ زدم..
"وایی دارن توی اخبارم میگن...!
یونجی با عجله به سمت کنترل تلویزیون هوم اورد و روشنش کرد...وایییی
اخبار:اروز صبح مقاله ای شد که دهن همه با دیدنش باز ماند...همه ی کیپاپر ها،ارمی ها و هاپ استار ها*فندوم یونجی اینا*با دیدنش تعجب کردند...موضوع مقاله:قرار گذاشتن دو ایدل معروف پارک جیمین و پارک یونجی...ما برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر سعی میکنم با کمپانی ایندو ایدل جوان و معروف قرار ملاقات بگی...
یونگی سریع تلویزیون رو خاموش کرد...
+وااای حالا چیکار کنم واییی ابروم رفت.؟!
جیمین ویو.
بعد اینکه یونجی رفت یه عالمه گریه کردم و با مشروب خوردن خودمو مشغول کردم...کاملا مست بودم و خوابم میومد پس رفتم باگریه خوابیدم...وقتی بیدار شدم مستی از سرم پریده بود پس تلویزیون رو روشن کردم و با چیزی که دیدم شاخ دراوردممممم...
_ی.یعنی چییی؟ای واای
سریع زنگ زدم به پی دی نیم...
_س.س.سلام پ.پی دی ن...
؛پسره ی احمق این چه کاری بود کردید؟هااان؟الان میدونید چقدر هیت میگیرید؟احمقا!الان من اینو چطوری جمعش کنم؟(داد و عصبانی)
_…
__________
ادامه دارد...
شرط نداریم...
امیدوارم توی امتحاناتون موفق باشید...
ساعت ۳ دارم مینویسم...
پس لایق حمایت نیستم؟
قراره جالب بشه!😈
حمایت ؟🌸🦋
اسلاید ۲:لباس جیمین که تن یونجی بود!
هعی..
۷.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.