تک پارتی چان*وقتی خواهرشی و ۱۳ سالته و.........*
تک پارتی چان*وقتی خواهرشی و ۱۳ سالته و.........*
#درخواستی
مادر و پدرتون فوت کرده بودن و چان مسئولیت تو رو به عهده داشت و هیچی برات کم نمیزاشت و تو هم خیلی دوسش داشتی و قرار بود که امروز ساعت ۱ بعد مدرسه بری خونه ولی ساعت ۳ رفتی
خیلی استرس داشتی نمیدونستی باید چیکار کنی واقعا دلت میخواست هرکاری بکنی تا به خونه برسی راه طولانی نبود ولی توی راه دوست هاییت رو دیدی که همیشه به حرفشون گوش میکردی و اونا ازت خواهش کردن باهاشون وقت بگذرونی و الان هم برای همین دیرت شده بود داشتی بلند قدم بر میداشتی وایستادی و نگاهی به صفحه گوشیت انداختی که ساعته ۲:۴۷ و نشون میداد چشمات گرد شد و شروع به دویدن کردی
.
.
.
.
بعد چند دقیقه به خونه رسیدی نفس نفس میزدی و خیلی نگران بودی تو فقط یه بار عصبانیت چان رو دیده بودی و میدونستی که روت حساسه
قلبت داشت از قفسه ی سینه ات بیرون میزد
آروم به طرف در برج رفتی و نگاهی دوباره به صفحه گوشیت انداختی که دیدی ساعت ۳:۴ است سریع به طرف آسانسور رفتی و به طبقه ی ۱۸ رسیدی که خونت بود کلید و داخل در انداختی و وارد شدی
که با چان عصبی که روبروت وایستاده بود شدی
_چ.....چ....چان...؟!
چان بدون حرفی فقط بهت با چهره ی عصبیش نگاه میکرد
بهد چند دقیقه اخمش از روی صورتش پاک شد و اومد و بغلت کرد
میدونی چقدر نگرانت شدم
_..........چان.....؟!
میدونی.....اصلا میدونی تو این ۲ ساعت چی کشیدم
_م.....من متاسفم دیگه تکرار نمیشه
و بغلش میونی
الانم باید تنبیه بشی
_هااااا؟!
کوفت.........چهار دور از روی درس ریاضیت مینویسی
_ولی............
ولی بی ولی
_احححح باشه.....هوففففففففف
*خنده
☆end☆
#درخواستی
مادر و پدرتون فوت کرده بودن و چان مسئولیت تو رو به عهده داشت و هیچی برات کم نمیزاشت و تو هم خیلی دوسش داشتی و قرار بود که امروز ساعت ۱ بعد مدرسه بری خونه ولی ساعت ۳ رفتی
خیلی استرس داشتی نمیدونستی باید چیکار کنی واقعا دلت میخواست هرکاری بکنی تا به خونه برسی راه طولانی نبود ولی توی راه دوست هاییت رو دیدی که همیشه به حرفشون گوش میکردی و اونا ازت خواهش کردن باهاشون وقت بگذرونی و الان هم برای همین دیرت شده بود داشتی بلند قدم بر میداشتی وایستادی و نگاهی به صفحه گوشیت انداختی که ساعته ۲:۴۷ و نشون میداد چشمات گرد شد و شروع به دویدن کردی
.
.
.
.
بعد چند دقیقه به خونه رسیدی نفس نفس میزدی و خیلی نگران بودی تو فقط یه بار عصبانیت چان رو دیده بودی و میدونستی که روت حساسه
قلبت داشت از قفسه ی سینه ات بیرون میزد
آروم به طرف در برج رفتی و نگاهی دوباره به صفحه گوشیت انداختی که دیدی ساعت ۳:۴ است سریع به طرف آسانسور رفتی و به طبقه ی ۱۸ رسیدی که خونت بود کلید و داخل در انداختی و وارد شدی
که با چان عصبی که روبروت وایستاده بود شدی
_چ.....چ....چان...؟!
چان بدون حرفی فقط بهت با چهره ی عصبیش نگاه میکرد
بهد چند دقیقه اخمش از روی صورتش پاک شد و اومد و بغلت کرد
میدونی چقدر نگرانت شدم
_..........چان.....؟!
میدونی.....اصلا میدونی تو این ۲ ساعت چی کشیدم
_م.....من متاسفم دیگه تکرار نمیشه
و بغلش میونی
الانم باید تنبیه بشی
_هااااا؟!
کوفت.........چهار دور از روی درس ریاضیت مینویسی
_ولی............
ولی بی ولی
_احححح باشه.....هوففففففففف
*خنده
☆end☆
۱.۱k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.