وانشات :Vampire love پارت ۲
باید جواب احساس گنگشو میگرفت صدای نگهبان اون رو به خودش آورد « اینجا چی میخوای ؟» نگهبان نیزش رو بالا آورد و با بد گمانی غرید « زود باش بگو » اول لبای سرخش رو با زبون تر کرد و گفت : میخوام شاهزاده رو ببینم . نگهبان فریاد زد « با سرورم چه کاری داری ؟ » باید چی میگفت ؟ لباش رو از هم فاصله داد اما صدای نگهبان اونو متوقف کرد « برگرد اجازه ندارن اذن ورود بهت بدم » نه اون نمیتونست برگرده نه تا وقتی که پاسخش رو بگیره ! سریع اعتراض کرد : اما من باید . که صدایی آشنا اون رو متوجه خودش کرد + چه اتفاقی افتاده ؟ سریع به سمت ثدا قدم برداشت اما نیزه نگهبان جلو سر گرفت ؛شاهزاده اِلف ها جلو اومد و انگشت های گشیدش رو روی نیزه گذاشت و گفت + نه این از رسوم مهمان نوازی نیست نگهبان خواست اعتراض کند که حرکت بعدی شاهزاده اون رو متوجه کرد که باید ساکت باشد ، شاهزاده اِلف ها با خوش رویی دست اونو گرفت و گفت + زمان طولانی میشه تهیونگ بغض کرد و با دستای سردش اونپوست لطیف و گرم رو لمس کرد ؛ شاهزاده لبخندی زد و اونو دنبال خودش به اتاقش برد به محض رسیدنشون تهیونگ خودش رو توی بغل ا\ت انداخت و اون عطر شیرین و دوست داشتنی رو استشمام کرد ، ا\ت موهای ابریشمیش رو نوازش کرد و زمزمه کرد + هادت داری سرزده بیای ؟ تهیونگ ازش فاصله گرفت و گفت : مجبور شدم بیام یه احساسی داشت خفم میکرد ؛ ا\ت ابرویی بالا انداخت و منتظر ادامه حرف او شد تهیونگ خودش رو جمع و جور کرد و ادامه داد : با اینکه
۵۶.۵k
۲۳ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.