پارت7(مافیای نجات من)
پارت7(مافیای نجات من)
ویو ا.ت
رفتم خونه و دو مین رو مبل نشستم و بعد
بلند شدم و رفتم و یه دوش بیست مینی گرفتم وقتی موهامو خشک کردم دیگه ساعت نه بود خیلی خسته بودم یه نودل درست کردم و نشستم جلوی تلویزیون و شروع به خوردن کردم که گوشیم صدای پیامک داد و نگاه کردم دیدم همون پسره جونگکوکه بعد از اینکه سلام کردم ادرس یه رستوران رو فرستادم برای فردا نهار گوشیم رو گذاشتم کنار و رفتم سمت تختم انقدر خسته بودم که زود خوابم برد.
ویو صبح
از خواب بیدار شدم ساعت هشت صبح بود رفتم دستشویی و کارامو کردم و رفتم سمت حال دیدم خبری از سول نیست به گوشیش زنگ زدم که جواب داد و گفت که حالش خوبه و لازم نیست که نگران باشم منم حوصله نداشتم بپرسم کجاست از صداش معلوم بود که میخواست بگه به تو هیچ ربطی نداره 😒
رفتم سمت اشپز خونه و صبحونه درست کردم و خوردم بعد سمت تلویزیون دراز کشیدم و بعد از چند ساعت رفتم و لباس بیرون رو پوشیدم و به سمت رستوران حرکت کردم.
ویو کوک
دیشب خیلی خسته بودم و هیچی نفهمیدم و فقط مستقیم رفتم سمت تخت و خوابیدم
صبح هم دیر بلند شدم ساعت رو نگاه کردم و یاد قرارم با ا.ت افتادم.
رفتم و یه چیزی خوردم و لباس پوشیدم که برم نمی دونم چرا انقدر هیجان داشتم.
وقتی رسیدم دنبال ا.ت گشتم ولی پیداش نکردم خب شاید نیومده بود رفتم و رو یه میز نشستم و منتظر ا.ت شدم.
بعد از ده مین ا.ت اومد دستی براش تکون دادم که منو دید و اومد و روی صندلی روبه روم نشست و ......
**ادامه دار**
ویو ا.ت
رفتم خونه و دو مین رو مبل نشستم و بعد
بلند شدم و رفتم و یه دوش بیست مینی گرفتم وقتی موهامو خشک کردم دیگه ساعت نه بود خیلی خسته بودم یه نودل درست کردم و نشستم جلوی تلویزیون و شروع به خوردن کردم که گوشیم صدای پیامک داد و نگاه کردم دیدم همون پسره جونگکوکه بعد از اینکه سلام کردم ادرس یه رستوران رو فرستادم برای فردا نهار گوشیم رو گذاشتم کنار و رفتم سمت تختم انقدر خسته بودم که زود خوابم برد.
ویو صبح
از خواب بیدار شدم ساعت هشت صبح بود رفتم دستشویی و کارامو کردم و رفتم سمت حال دیدم خبری از سول نیست به گوشیش زنگ زدم که جواب داد و گفت که حالش خوبه و لازم نیست که نگران باشم منم حوصله نداشتم بپرسم کجاست از صداش معلوم بود که میخواست بگه به تو هیچ ربطی نداره 😒
رفتم سمت اشپز خونه و صبحونه درست کردم و خوردم بعد سمت تلویزیون دراز کشیدم و بعد از چند ساعت رفتم و لباس بیرون رو پوشیدم و به سمت رستوران حرکت کردم.
ویو کوک
دیشب خیلی خسته بودم و هیچی نفهمیدم و فقط مستقیم رفتم سمت تخت و خوابیدم
صبح هم دیر بلند شدم ساعت رو نگاه کردم و یاد قرارم با ا.ت افتادم.
رفتم و یه چیزی خوردم و لباس پوشیدم که برم نمی دونم چرا انقدر هیجان داشتم.
وقتی رسیدم دنبال ا.ت گشتم ولی پیداش نکردم خب شاید نیومده بود رفتم و رو یه میز نشستم و منتظر ا.ت شدم.
بعد از ده مین ا.ت اومد دستی براش تکون دادم که منو دید و اومد و روی صندلی روبه روم نشست و ......
**ادامه دار**
۴۶۶
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.