parte: 𝟑
نت نداشتم خوو 😬🙄
_______________________________________________________________________________________________________________________
یوری: الو...سلام کوک( با لبخند )
کوک: کجایییی؟ هاااا؟ من اومدم خونه تا تورو ببینم نه اینکه ببینم خونه نیستی اونم ۱۰ شببب( داد)
یوری: ( دلم تیر کشید یعنی چی اون چرا داد میزنه ؟ مگه چیکار کردم ؟ بغضم گرفت تا اینکه تهیوگگ گفت:
چیزی شده یوری؟ ( یوری گریه میکنه )
یوری: هققق... تهیونگااااا.... خونه تهیونگممم چرا دست از سرم بر نمیدارییییی..
کوک: دارم میام ....لباساتو رو جمع کن...( اروم)
قطع تماس ....
یوری: هققق..( گوشیو پرت کردم ولی LCD اون خراب نشد..کرست دیگه 😎😂... و تهیونگ یوری رو بغل کرد ...)
یوری: تهیونگا ...هقق.خسته شدم ....اگه بخاطر این بچه نبود تا الان میمردمممم....
یونا: هی مامان کوچولو یه حرف دیگه بشنوم لپاتو میکشمااااا ....عههه عیبه زشته بچت داره میبینه تورو هااا اشکاتو میخوری بعد میره تو دل اون بچه چشاش میسوزه خانم کوچولو....😘😘🙂🙂
یوری: هق...تو خیلی مهربونی یونا ای کاش یکی رو مثل تو داشتم،..
یونا : اخیی میدونم خیلی عزیزم😂😂
یوری: تز خود راضی 😅😅
( یونا یوری رو به بغل خودش مهمون کرد تا اینکه صدای زنگ خونه به صدا در اومد...یوری ترسیده بود )
یونا: من باز میکنم ... تهیونگ تو مواظب یوری جونم باش ...
یونا: ( درو باز کردم) هااا چیه؟ چی میخوایی؟
کوک: به یوری بگو بیاد ...
یونا: نه عزیزم از این خبرا نیست
کوک: یورییی...( دیدم یوری تو بغل تهیونگه بی صدا گریه میکنه سریع رفتم تو خونه و دستش رو کشیدم و به سمت در رفتم....)
یوری: نه...نهههههه....کمک ....ولم کنننن تو دلم بچه هستتتتتتتت....
تهیونگ رفت و جلوی در رو گرفت ....
تهیونگ: اینجا خونه منه و تو حق اینکه از خونه من اموالم رو بدزدی نداری
کوک: اها ....باشه.... اون بدون اینکه به من بگه رفته خونه ی یکی دیگه
تهیونگ: آخه انیشتن خونه ی هر که نیست خونه داداششه و اینکه اگه گوشیو بیصاحب موندت رو روشن کنی میبینی
کوک: ازش متنفرم....
سیلی
این اولین باری بود که تهیونگ به کوک سیلی میزد .....
تهیونگ: حدت رو بدون
یوری: اهههههههه....ته ...یونگ
تهیوگگ: یوری یوری حالت خوبه الان میریم به بیمارستان باشه عزیزم داداشی رو که تنها نمی زاری باشه ؟
کوک: یوری ،.....
تهیونگ: برو ....دیگه ماشین رو روشن کن
یوری به بیمارستان رسید و بردنش تو اتاق عمل بردنش
یک ساعت بعد :
کوک و تهیونگ: چی شد؟
دکتر : .....
.
.
.
پارت بعدی رو بزارم؟
پس ۹۹ تا لایک کنید
کامنت هم ۹۶ تا بزاریدددد
امیدوارم کلمه ای بجز بعدی باشه هااااا
وگرنه نمیزارم بایییی😜😜
چون پارت اخرش نزدیکه گفتم زیاد باشهه
اگه شرطا کامل شه امروز میزارم ...💞💞💞💜💙💜💙
_______________________________________________________________________________________________________________________
یوری: الو...سلام کوک( با لبخند )
کوک: کجایییی؟ هاااا؟ من اومدم خونه تا تورو ببینم نه اینکه ببینم خونه نیستی اونم ۱۰ شببب( داد)
یوری: ( دلم تیر کشید یعنی چی اون چرا داد میزنه ؟ مگه چیکار کردم ؟ بغضم گرفت تا اینکه تهیوگگ گفت:
چیزی شده یوری؟ ( یوری گریه میکنه )
یوری: هققق... تهیونگااااا.... خونه تهیونگممم چرا دست از سرم بر نمیدارییییی..
کوک: دارم میام ....لباساتو رو جمع کن...( اروم)
قطع تماس ....
یوری: هققق..( گوشیو پرت کردم ولی LCD اون خراب نشد..کرست دیگه 😎😂... و تهیونگ یوری رو بغل کرد ...)
یوری: تهیونگا ...هقق.خسته شدم ....اگه بخاطر این بچه نبود تا الان میمردمممم....
یونا: هی مامان کوچولو یه حرف دیگه بشنوم لپاتو میکشمااااا ....عههه عیبه زشته بچت داره میبینه تورو هااا اشکاتو میخوری بعد میره تو دل اون بچه چشاش میسوزه خانم کوچولو....😘😘🙂🙂
یوری: هق...تو خیلی مهربونی یونا ای کاش یکی رو مثل تو داشتم،..
یونا : اخیی میدونم خیلی عزیزم😂😂
یوری: تز خود راضی 😅😅
( یونا یوری رو به بغل خودش مهمون کرد تا اینکه صدای زنگ خونه به صدا در اومد...یوری ترسیده بود )
یونا: من باز میکنم ... تهیونگ تو مواظب یوری جونم باش ...
یونا: ( درو باز کردم) هااا چیه؟ چی میخوایی؟
کوک: به یوری بگو بیاد ...
یونا: نه عزیزم از این خبرا نیست
کوک: یورییی...( دیدم یوری تو بغل تهیونگه بی صدا گریه میکنه سریع رفتم تو خونه و دستش رو کشیدم و به سمت در رفتم....)
یوری: نه...نهههههه....کمک ....ولم کنننن تو دلم بچه هستتتتتتتت....
تهیونگ رفت و جلوی در رو گرفت ....
تهیونگ: اینجا خونه منه و تو حق اینکه از خونه من اموالم رو بدزدی نداری
کوک: اها ....باشه.... اون بدون اینکه به من بگه رفته خونه ی یکی دیگه
تهیونگ: آخه انیشتن خونه ی هر که نیست خونه داداششه و اینکه اگه گوشیو بیصاحب موندت رو روشن کنی میبینی
کوک: ازش متنفرم....
سیلی
این اولین باری بود که تهیونگ به کوک سیلی میزد .....
تهیونگ: حدت رو بدون
یوری: اهههههههه....ته ...یونگ
تهیوگگ: یوری یوری حالت خوبه الان میریم به بیمارستان باشه عزیزم داداشی رو که تنها نمی زاری باشه ؟
کوک: یوری ،.....
تهیونگ: برو ....دیگه ماشین رو روشن کن
یوری به بیمارستان رسید و بردنش تو اتاق عمل بردنش
یک ساعت بعد :
کوک و تهیونگ: چی شد؟
دکتر : .....
.
.
.
پارت بعدی رو بزارم؟
پس ۹۹ تا لایک کنید
کامنت هم ۹۶ تا بزاریدددد
امیدوارم کلمه ای بجز بعدی باشه هااااا
وگرنه نمیزارم بایییی😜😜
چون پارت اخرش نزدیکه گفتم زیاد باشهه
اگه شرطا کامل شه امروز میزارم ...💞💞💞💜💙💜💙
۱۹.۴k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.