فیک انتقالی پارت ⁶
فیک انتقالی پارت ⁶
• چرا پلت کنیم؟¿...میگم اوت لباست خیلی قشنگه چطوره پارش کنم
_ نههه لطفاا این کارو نکنن
• اوم میکمنم
اون دختره پایین لباس ا.ت رو پاره کرد و با لگد دوباره زد توی صورت ا.ت
• بریم ممکنه یکی مارو ببینه
هیونجین با اینکه دلش نمیومد با ا.ت کاری کنه ... هیچی نمیگفت فقط به عقب میرفت
_ ه..هیونجین کمکم کن
بیهوش شد
• ما رفتیم
+ ا.تت خوبیی؟ ا.ت صدامو میشنوییی؟
+ واییی
هیونجین اوت رو بلند کرد و بردش توی ماشینش
+ میبرمت دکتر ..... (ناراحت و عصبی)
«رسیدن به بیمارستان »
ا.ت برده بودن معاینه کنن
دکتر اومد بیرون
+ ا.تت ا.ت حالش چطوره
¥ بهتره ولی خیلی سریع دیده بود ... الان میتونید ببریدش .....و راستی این دفتر توی کیفش بود ....
+ دفتر؟ باشه من ا.ت رو میبرمش
هیونجین ا.ت برد خونه خودش .... ا.ت هنوز بهوش نیومده بود ولی دکتر گفت ¹ ساعت دیگه بهوش میاد .....
+ خب این دفتر دقیقا چیه؟
(دفتر خاطره ا.ت بود )
+ چ..چی؟ ا.ت هم عاشق منه ؟
ا.ت بهوش اومد
_ چیشد ؟ من کجام
+ خونه ی من
_ چی اینجا چیکار میکنم
+ ساکت شو الان فقط من ازت چیزی میپرسم
_ چی؟
+ تو عاشق منی؟
_ چی....چی میگی به همین خیال باش (نیشخند)
+ ولی دفترت چیزه دیگه ای رو میگه !!
_ چییی تو دفتر من رو از کجا....آها آوردنش اتفاقات توی تولد رو بنویسم شتت
+ ا.ت
_ ب..بله؟
هیونجین خیلییی نزدیک ا.ت شد
جوری که نفساشون به هم میخورد ( فشار چیه؟ چیزی که من الان دارم تجربش میکنم )
_ ب..بل....نهههه نهه
+ ا.ت به من دروغ نگو
_ راست می
حرف ا.ت با بوسه ای از طرف هیونجین قطع شد
_ دارییی چیکار میکنی
ا.ت هیونجین رو هل داد
+ میدونم عاشقمی
_ هه ولی تو چی؟ تو از من متنفری ... نمیشه
+ چرا ازت متنفر باشم ؟
_ اگه نبودی اون بلاهارو سرم نمیاوردی ...میاوردی؟
+ دیگه کاری باهات نمیکنم
_ متاسفم ولی من باید برم خوابگاه
+ نه ا.ت صبر کن
_ من میرم .... بای
+ وای خب خداحافظ .... فردا میبینمت
_ ایش (نگاه مرموز)
ا.ت ویو
اوففف اوففف چرا من دفترمو با خودم اوردممم؟
ولی یه چیزی ... الان اونم عاشقمه ؟ وایییی خیلی پیچیدس
ولش خوابم میاد
هنوز یوری هم نیومده من میخوابم
...
ادامه پارت بعد .... قشنگع ؟
• چرا پلت کنیم؟¿...میگم اوت لباست خیلی قشنگه چطوره پارش کنم
_ نههه لطفاا این کارو نکنن
• اوم میکمنم
اون دختره پایین لباس ا.ت رو پاره کرد و با لگد دوباره زد توی صورت ا.ت
• بریم ممکنه یکی مارو ببینه
هیونجین با اینکه دلش نمیومد با ا.ت کاری کنه ... هیچی نمیگفت فقط به عقب میرفت
_ ه..هیونجین کمکم کن
بیهوش شد
• ما رفتیم
+ ا.تت خوبیی؟ ا.ت صدامو میشنوییی؟
+ واییی
هیونجین اوت رو بلند کرد و بردش توی ماشینش
+ میبرمت دکتر ..... (ناراحت و عصبی)
«رسیدن به بیمارستان »
ا.ت برده بودن معاینه کنن
دکتر اومد بیرون
+ ا.تت ا.ت حالش چطوره
¥ بهتره ولی خیلی سریع دیده بود ... الان میتونید ببریدش .....و راستی این دفتر توی کیفش بود ....
+ دفتر؟ باشه من ا.ت رو میبرمش
هیونجین ا.ت برد خونه خودش .... ا.ت هنوز بهوش نیومده بود ولی دکتر گفت ¹ ساعت دیگه بهوش میاد .....
+ خب این دفتر دقیقا چیه؟
(دفتر خاطره ا.ت بود )
+ چ..چی؟ ا.ت هم عاشق منه ؟
ا.ت بهوش اومد
_ چیشد ؟ من کجام
+ خونه ی من
_ چی اینجا چیکار میکنم
+ ساکت شو الان فقط من ازت چیزی میپرسم
_ چی؟
+ تو عاشق منی؟
_ چی....چی میگی به همین خیال باش (نیشخند)
+ ولی دفترت چیزه دیگه ای رو میگه !!
_ چییی تو دفتر من رو از کجا....آها آوردنش اتفاقات توی تولد رو بنویسم شتت
+ ا.ت
_ ب..بله؟
هیونجین خیلییی نزدیک ا.ت شد
جوری که نفساشون به هم میخورد ( فشار چیه؟ چیزی که من الان دارم تجربش میکنم )
_ ب..بل....نهههه نهه
+ ا.ت به من دروغ نگو
_ راست می
حرف ا.ت با بوسه ای از طرف هیونجین قطع شد
_ دارییی چیکار میکنی
ا.ت هیونجین رو هل داد
+ میدونم عاشقمی
_ هه ولی تو چی؟ تو از من متنفری ... نمیشه
+ چرا ازت متنفر باشم ؟
_ اگه نبودی اون بلاهارو سرم نمیاوردی ...میاوردی؟
+ دیگه کاری باهات نمیکنم
_ متاسفم ولی من باید برم خوابگاه
+ نه ا.ت صبر کن
_ من میرم .... بای
+ وای خب خداحافظ .... فردا میبینمت
_ ایش (نگاه مرموز)
ا.ت ویو
اوففف اوففف چرا من دفترمو با خودم اوردممم؟
ولی یه چیزی ... الان اونم عاشقمه ؟ وایییی خیلی پیچیدس
ولش خوابم میاد
هنوز یوری هم نیومده من میخوابم
...
ادامه پارت بعد .... قشنگع ؟
۱.۳k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.