پارت۱۴۸
همه با هم سر ميز نشستيم.. اگه کسي ازت بپرسه شام چي خوردي جاي اين که اسم غذا رو بگي لابد مي خواي بگي آرتان خوردم. خودم خنده ام گرفت و سعي کردم بدون اين که به آرتان فکر کنم غذام و بخورم. آرتان هم فقط با غذاش بازي کرد و فکر کنم اونم چيزي از طعم غذا نفهميد. نيلي جونم با تمام تلاشش واسه آروم کردن ما راه به جايي نبرد.
بعد از خوردن شام من از جا برخاستم و از آرتان خواستم که منو برسونه. آرتان هم بدون حرف آماده شد. بعد از خداحافظي از نيلي جون و پدرجون همراه آرتان از خونه خارج شديم. بدون حرف سوار ماشينش شديم و راه افتاديم. کمي از راه در سکوت سپري شد تا اين که آرتان گفت:
- هنوز مطمئني خوبي؟
سرم و تکون دادم و گفتم:
- اوهوم.
- بازيگر خوبي هستي.
دوباره عصبي شدم و گفتم:
- نکنه فکر مي کني من الکي خودم و انداختم و بعدم الکي از ترس فشارم...
- هي هي هي! من اصلا منظورم اين نبود. منظورم رفتارت با من بود! نيلي جون يه درصدم شک نکرد بهمون.
- آهان از اون لحاظ.
با لبخندي محو گفت:
- اعصاب نداريا.
زير لبي گفتم:
- تو واسه من مگه اعصابم مي ذاري؟
- مگه من چي کارت کردم؟
لعنتي، شنيد! عجب گوشاي تيزي داشت! سري تکون دادم و گفتم:
- هيچي بيخيال. برنامه بعدي چيه؟
- برنامه هاي بعدي ديگه ربطي به تو نداره؛ البته يه کم خريد ديگه هم داريم که بايد انجام بديم ولي معلوم نيست چه روزي باشه، خبرت مي کنم. فعلا بايد با بابات هماهنگ کنم واسه ديدن چند تا باغ و رزرو ميز و صندلي و غذا و از اين برنامه ها. توام برو دنبال نوبت واسه آرايشگاه و ليست کردن دعوتياتون و اين چيزا.
- جدي جدي داريم ازدواج مي کنيم؟!
لبخند زد و گفت:
- آره جدي جدي و زوري منو هل دادي قاطي مرغا.
- خيلي رو داري به خــــدا.
بعد از خوردن شام من از جا برخاستم و از آرتان خواستم که منو برسونه. آرتان هم بدون حرف آماده شد. بعد از خداحافظي از نيلي جون و پدرجون همراه آرتان از خونه خارج شديم. بدون حرف سوار ماشينش شديم و راه افتاديم. کمي از راه در سکوت سپري شد تا اين که آرتان گفت:
- هنوز مطمئني خوبي؟
سرم و تکون دادم و گفتم:
- اوهوم.
- بازيگر خوبي هستي.
دوباره عصبي شدم و گفتم:
- نکنه فکر مي کني من الکي خودم و انداختم و بعدم الکي از ترس فشارم...
- هي هي هي! من اصلا منظورم اين نبود. منظورم رفتارت با من بود! نيلي جون يه درصدم شک نکرد بهمون.
- آهان از اون لحاظ.
با لبخندي محو گفت:
- اعصاب نداريا.
زير لبي گفتم:
- تو واسه من مگه اعصابم مي ذاري؟
- مگه من چي کارت کردم؟
لعنتي، شنيد! عجب گوشاي تيزي داشت! سري تکون دادم و گفتم:
- هيچي بيخيال. برنامه بعدي چيه؟
- برنامه هاي بعدي ديگه ربطي به تو نداره؛ البته يه کم خريد ديگه هم داريم که بايد انجام بديم ولي معلوم نيست چه روزي باشه، خبرت مي کنم. فعلا بايد با بابات هماهنگ کنم واسه ديدن چند تا باغ و رزرو ميز و صندلي و غذا و از اين برنامه ها. توام برو دنبال نوبت واسه آرايشگاه و ليست کردن دعوتياتون و اين چيزا.
- جدي جدي داريم ازدواج مي کنيم؟!
لبخند زد و گفت:
- آره جدي جدي و زوري منو هل دادي قاطي مرغا.
- خيلي رو داري به خــــدا.
۷۶۱
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.