فصل دو پارت 1
ات ویو
رسیدم به پاریس جایی که همه چیز تموم شد
فلش بک به یک سال قبل
از زبان ات
با جیمین برای استراحت به پاریس اومدیم
جیمین چند وقته باهام سرد شده
رسیدیم به هتل
جیمین :برو استراحت کن و برای شب آماده شو
ات :شب چه خبره ؟؟
جیمین :خودت میفهمی لباستو برات میفرستم دم در اتاقت
ات:باشه
رفتم داخل اتاق
خودمو پرت کردم روی تخت و خوابیدم
بیدار شدم یه دوش گرفتم و لباسی که جیمین برام گرفته بود رو پوشیدم یه آرایش نیمه غلیظ کردم
کفشامو پوشیدم و رفتم بیرون
جیمین ویو
آماده شدم و منتظر ات بودم
با دیدنش یه قطره اشک از چشمم اومد
ولی قبل از اینکه ات بفهمه پاکش کردم و به سمتش رفتم
جیمین:بریم
ات:آره
به سمت برج ایفل رفتیم
از قبل هماهنگ کرده بودم که میز شامو اونجا بچینن
رفتیم تو برج و سر میز نشستیم
داشتیم شام میخوردیم که
جیمین:ات من باید یه چیزی بهت بگم
ات:چیزی شده؟
جیمین:راستش من میخوام که جدا بشیم
ات
این حرفش بهم یه شوک وارد کرد قلبم تیر خیلی بدی کشید دستمو گذاشتم رو قلبم تا از دردش کم کنم ولی فایده نداشت
ات:چ چرا
جیمین :راستش من یکی دیگه رو دوست دارم
ات :امیدوارم باهاش خوش بخت شی
اینو گفتم و از برج اومدم بیرون
بارون میومد
زیر یه درخت نشستم و به اشکام اجازه دادم صورتمو خیس کنن
رسیدم به پاریس جایی که همه چیز تموم شد
فلش بک به یک سال قبل
از زبان ات
با جیمین برای استراحت به پاریس اومدیم
جیمین چند وقته باهام سرد شده
رسیدیم به هتل
جیمین :برو استراحت کن و برای شب آماده شو
ات :شب چه خبره ؟؟
جیمین :خودت میفهمی لباستو برات میفرستم دم در اتاقت
ات:باشه
رفتم داخل اتاق
خودمو پرت کردم روی تخت و خوابیدم
بیدار شدم یه دوش گرفتم و لباسی که جیمین برام گرفته بود رو پوشیدم یه آرایش نیمه غلیظ کردم
کفشامو پوشیدم و رفتم بیرون
جیمین ویو
آماده شدم و منتظر ات بودم
با دیدنش یه قطره اشک از چشمم اومد
ولی قبل از اینکه ات بفهمه پاکش کردم و به سمتش رفتم
جیمین:بریم
ات:آره
به سمت برج ایفل رفتیم
از قبل هماهنگ کرده بودم که میز شامو اونجا بچینن
رفتیم تو برج و سر میز نشستیم
داشتیم شام میخوردیم که
جیمین:ات من باید یه چیزی بهت بگم
ات:چیزی شده؟
جیمین:راستش من میخوام که جدا بشیم
ات
این حرفش بهم یه شوک وارد کرد قلبم تیر خیلی بدی کشید دستمو گذاشتم رو قلبم تا از دردش کم کنم ولی فایده نداشت
ات:چ چرا
جیمین :راستش من یکی دیگه رو دوست دارم
ات :امیدوارم باهاش خوش بخت شی
اینو گفتم و از برج اومدم بیرون
بارون میومد
زیر یه درخت نشستم و به اشکام اجازه دادم صورتمو خیس کنن
۱۶.۳k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.