فیک جیمین
{°• توهم عاشقی •°} pt30
(ا.ت ویو)
با برخورد نور توی چشمام بیدار شدم رفتم دستشویی کارای مربوطه رو انجام دادم و اومدم بیرون
رفتم طبقه پایین و با اولین چیزی ک روبهرو شدم جیمین بود ک رو کاناپه خوابیده بود
هه...الان حتا جای خابشم ازم جدا کرد
بدون اینکه بیدارش کنم به سمت آشپزخونه رفتم واسه خودم سوپ خماری درست کردم و نشستم خوردم
چند مین بعد جیمین بیدار شد میخاستم بهش سلام کنم اما دیدم بهم توجهی نکرد و رفت سمت اتاق با عصبانیت قاشقمو رو میز کوبیدم
ا.ت: به من چه....اصلا حالا که اینطور شد منم باهاش حرف نمیزنم !
از پله ها رفتم بالا رفتم سمت اتاق و واردش شدم ، صدای آب از تو حموم میومد حتما رفته بود دوش بگیره
.............
از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم مزون ،
میخاستم عصبانیتمو با کار کردن فراموش کنم ولی انقد تا شب کار کردم ک از خستگی داشتم میمردم اما فایده ای نداشت ، هنوزم عصبانی بودم از خودم... از اون ، از همه حتا خوانوادم
چرا من باید اینجوری زندگی کنم؟
کیفمو برداشتم و از مزون اومدم بیرون ماشینمو سوار شدم و رفتم سمت خونه
.............
کلیدو توی در چرخوندم در رو باز کردم و رفتم تو دیروقت بود فکر کردم جیمین خابه اما اشتباه میکردم اون درست مثل ی طلبکار جلوی در منتظرم بود
جیمین: کجا بودی؟
بدون توجه به حرفش رفتم بالا تو اتاق درو محکم بستم جوری ک صداش خودمو هم ترسوند
چند مین بعد جیمین پشت سرم درو باز کرد
جیمین: چرا بهم جواب نمیدی ، کجا بودی ها؟!
ا.ت: فکر نمیکنم باید بهت جواب بدم
جیمین: خیلی خب خودت خواستی
و درو بست
یکم حس بدی بهم دست داد ، ولی من لجباز تر از این حرفا بودم و گاهی اوقات این لجبازیم منو اذیت میکرد
لباسامو عوض کردم ، چراغارو خاموش کردم و خوابیدم
.......
(ا.ت ویو)
با برخورد نور توی چشمام بیدار شدم رفتم دستشویی کارای مربوطه رو انجام دادم و اومدم بیرون
رفتم طبقه پایین و با اولین چیزی ک روبهرو شدم جیمین بود ک رو کاناپه خوابیده بود
هه...الان حتا جای خابشم ازم جدا کرد
بدون اینکه بیدارش کنم به سمت آشپزخونه رفتم واسه خودم سوپ خماری درست کردم و نشستم خوردم
چند مین بعد جیمین بیدار شد میخاستم بهش سلام کنم اما دیدم بهم توجهی نکرد و رفت سمت اتاق با عصبانیت قاشقمو رو میز کوبیدم
ا.ت: به من چه....اصلا حالا که اینطور شد منم باهاش حرف نمیزنم !
از پله ها رفتم بالا رفتم سمت اتاق و واردش شدم ، صدای آب از تو حموم میومد حتما رفته بود دوش بگیره
.............
از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم مزون ،
میخاستم عصبانیتمو با کار کردن فراموش کنم ولی انقد تا شب کار کردم ک از خستگی داشتم میمردم اما فایده ای نداشت ، هنوزم عصبانی بودم از خودم... از اون ، از همه حتا خوانوادم
چرا من باید اینجوری زندگی کنم؟
کیفمو برداشتم و از مزون اومدم بیرون ماشینمو سوار شدم و رفتم سمت خونه
.............
کلیدو توی در چرخوندم در رو باز کردم و رفتم تو دیروقت بود فکر کردم جیمین خابه اما اشتباه میکردم اون درست مثل ی طلبکار جلوی در منتظرم بود
جیمین: کجا بودی؟
بدون توجه به حرفش رفتم بالا تو اتاق درو محکم بستم جوری ک صداش خودمو هم ترسوند
چند مین بعد جیمین پشت سرم درو باز کرد
جیمین: چرا بهم جواب نمیدی ، کجا بودی ها؟!
ا.ت: فکر نمیکنم باید بهت جواب بدم
جیمین: خیلی خب خودت خواستی
و درو بست
یکم حس بدی بهم دست داد ، ولی من لجباز تر از این حرفا بودم و گاهی اوقات این لجبازیم منو اذیت میکرد
لباسامو عوض کردم ، چراغارو خاموش کردم و خوابیدم
.......
۱۶.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.