فیک : فقط من ، فقط تو
پارت _۸۸
تهیونگ ب سراغ کوک رفت
کوک داخل آشپزخانه پیدا کرد ک دید ی لیوان آب دستش و تا ب سمتش رفت ...
کوک: تهیونگ باور کن من نمیدونستم ک قراره اینطور بشه اصلا اون فقط قرار بود ات رو ببینه و بره همینه
تهیونگ : تو غلط کردی ک گذاشتی ب ات نزدیک بشه !
درکت نمیکنم ! چطور تونستی ....
تو میدونی چقدر دوسش دارم اونوقت گذاشتی یکی بهش نزدیک بشه بره تو اتاقش؟
فک میکردم قابل اعتمادی سخت در اشتباه بودم
جانگ کوک تا خواست حرفی بزنه تهیونگ سریع از در خارج شد و کوک دنبالش رفت
کوک: ببخشید میدونم میدونم اشتباه کردم ولی کجا میری؟
تهیونگ : میرم ببینم حرف حسابش چیه
کوک : الان عصبی وایسا
و دیر بود و تهیونگ رفته بود
و با یونگی تماس گرفت تا ببینه کجاست
مکالمه
تهیونگ : کدوم گوری ؟
یونگی: چیه الان غیرتی شدی ؟
تهیونگ: زر نزن بگو کجایی نترس نمیکشمت میام سنگامون رو وا بکنیم
یونگی: هه عددی نیستی بخوام از تو یکی بترسم آدرسم میفرستم
و بعد از چندمین ته ب یک ویلا میرسه و پیاده میشه و وارد میشه و یونگی رو میبینن ک رو کاناپه ریلکس کرده و نشسته
ته: دقیقا چ غلطی داره با زندگی منو ات میکنی ؟
ول نمیکنی ن
یونگی : تو چی چیکار کردی انتظار ک نداشتی ساکت بشینم
تهیونگ : قضیه بچه لیا کار توعه ن ؟.
یونگی: خوشت اومد ؟ کارما پس دادن چ طعمی داره کیم؟
تهیونگ: عوضی
یونگی: چیه فک کردی نمیفهمم
ولی خب میدونی !
من دارم از این مخمصه نجات پیدا میکنم و اونوقت دیگه آدم کثیفی مثل تو دخالتی تو زندگیم نمیکنه میمونه ات
تهیونگ: فکرشم نکن بزارم بهش دیگه نزدیک بشی بهش چی گفته بودی ک اینطوری بهم ریخته
یونگی یاد حرف های ک ب ات زده بود
فلش بک زمانی ک یونگی تو اتاق ات بود
یونگی بهش گفت
اون تهیونگ با لیا نقشه کشیدن ک تهیونگ با تو ازدواج کنه و تا اون بتونه لیا رو بیاره عمارت تا بتونه با خیال راحت زندگیشون رو بکنن بدون هیچ دقدقه ای
ات : چ چی!
یونگی: و اونا اینکار رو کردن
ات : تو چی میگی
یونگی: با من میای؟
ات : ک کجا بیام
یونگی : بیا با هم فرار کنیم ات این وضعیت سخت شده
ات : م من نمیتونم
یونگی: دوسش داری؟
ات بغض کرده بود و با شرمندگی سرش ب معنی اره تکون داد
و آروم اشک ریخت
یونگی: اشکال نداره من میرم ولی تا آخر عمر دوستت خواهم داشت اینو یادت بمونه فقط ی چیز
ات : چ چی هق
یونگی: اون قولی ک داده بودی رو هیچ وقت فراموش نکن لطفا منو و خاطراتی که با هم داشتیم رو یادت بمونه فراموششون نکن
و پیشونی ات رو بوسید و برای آخرین بار ب چشماش نگاه کرد و رفت
ات مونده ی عالمه غصه و درد
پایان فلش بک
یونگی: بزار حرفم کامل کنم
و میمونه ات اون تورو انتخاب کرد
و من نمیتونم مجبورش کنم ....« همراه بغض و نگاه دوخته شده ب زمین »
من لیاقتش رو نداشتم ولی تو باید خوب ازش مراقبت کنی بایدددد
تهیونگ از حرف یونگی تعجب کرد و خوشحال بود و متعجب و
تهیونگ : مراقبشم
و از اونجا خارج شد و ب سمت عمارت حرکت کرد.
.....
شرط پارت بعد:90تا لایک❄️
تهیونگ ب سراغ کوک رفت
کوک داخل آشپزخانه پیدا کرد ک دید ی لیوان آب دستش و تا ب سمتش رفت ...
کوک: تهیونگ باور کن من نمیدونستم ک قراره اینطور بشه اصلا اون فقط قرار بود ات رو ببینه و بره همینه
تهیونگ : تو غلط کردی ک گذاشتی ب ات نزدیک بشه !
درکت نمیکنم ! چطور تونستی ....
تو میدونی چقدر دوسش دارم اونوقت گذاشتی یکی بهش نزدیک بشه بره تو اتاقش؟
فک میکردم قابل اعتمادی سخت در اشتباه بودم
جانگ کوک تا خواست حرفی بزنه تهیونگ سریع از در خارج شد و کوک دنبالش رفت
کوک: ببخشید میدونم میدونم اشتباه کردم ولی کجا میری؟
تهیونگ : میرم ببینم حرف حسابش چیه
کوک : الان عصبی وایسا
و دیر بود و تهیونگ رفته بود
و با یونگی تماس گرفت تا ببینه کجاست
مکالمه
تهیونگ : کدوم گوری ؟
یونگی: چیه الان غیرتی شدی ؟
تهیونگ: زر نزن بگو کجایی نترس نمیکشمت میام سنگامون رو وا بکنیم
یونگی: هه عددی نیستی بخوام از تو یکی بترسم آدرسم میفرستم
و بعد از چندمین ته ب یک ویلا میرسه و پیاده میشه و وارد میشه و یونگی رو میبینن ک رو کاناپه ریلکس کرده و نشسته
ته: دقیقا چ غلطی داره با زندگی منو ات میکنی ؟
ول نمیکنی ن
یونگی : تو چی چیکار کردی انتظار ک نداشتی ساکت بشینم
تهیونگ : قضیه بچه لیا کار توعه ن ؟.
یونگی: خوشت اومد ؟ کارما پس دادن چ طعمی داره کیم؟
تهیونگ: عوضی
یونگی: چیه فک کردی نمیفهمم
ولی خب میدونی !
من دارم از این مخمصه نجات پیدا میکنم و اونوقت دیگه آدم کثیفی مثل تو دخالتی تو زندگیم نمیکنه میمونه ات
تهیونگ: فکرشم نکن بزارم بهش دیگه نزدیک بشی بهش چی گفته بودی ک اینطوری بهم ریخته
یونگی یاد حرف های ک ب ات زده بود
فلش بک زمانی ک یونگی تو اتاق ات بود
یونگی بهش گفت
اون تهیونگ با لیا نقشه کشیدن ک تهیونگ با تو ازدواج کنه و تا اون بتونه لیا رو بیاره عمارت تا بتونه با خیال راحت زندگیشون رو بکنن بدون هیچ دقدقه ای
ات : چ چی!
یونگی: و اونا اینکار رو کردن
ات : تو چی میگی
یونگی: با من میای؟
ات : ک کجا بیام
یونگی : بیا با هم فرار کنیم ات این وضعیت سخت شده
ات : م من نمیتونم
یونگی: دوسش داری؟
ات بغض کرده بود و با شرمندگی سرش ب معنی اره تکون داد
و آروم اشک ریخت
یونگی: اشکال نداره من میرم ولی تا آخر عمر دوستت خواهم داشت اینو یادت بمونه فقط ی چیز
ات : چ چی هق
یونگی: اون قولی ک داده بودی رو هیچ وقت فراموش نکن لطفا منو و خاطراتی که با هم داشتیم رو یادت بمونه فراموششون نکن
و پیشونی ات رو بوسید و برای آخرین بار ب چشماش نگاه کرد و رفت
ات مونده ی عالمه غصه و درد
پایان فلش بک
یونگی: بزار حرفم کامل کنم
و میمونه ات اون تورو انتخاب کرد
و من نمیتونم مجبورش کنم ....« همراه بغض و نگاه دوخته شده ب زمین »
من لیاقتش رو نداشتم ولی تو باید خوب ازش مراقبت کنی بایدددد
تهیونگ از حرف یونگی تعجب کرد و خوشحال بود و متعجب و
تهیونگ : مراقبشم
و از اونجا خارج شد و ب سمت عمارت حرکت کرد.
.....
شرط پارت بعد:90تا لایک❄️
۱۰۷.۵k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.