هیچ دیگه اون شب حنابندون با خیروخوشی تموم شد ....
هیچ دیگه اون شب حنابندون با خیروخوشی تموم شد ....
همه از اتاق رفتن بیرون فقط علی و ارزو موندن اتاق علی دستای ارزو و گرف و بغلش کرد و بوسیدش ارزو سرشو گذاشت رو شونه های علی چند دقیقه هیچ حرفی نزدن ....
و فقط به هم نیگا میکردن ....
بعدش علی ارزو رو محکم بغل کرد...
و بوسیدش و ازش خداحافظی کرد و رف خونشون و بهش گف صبح زود بیدار شو ....
تا ببرمت اریشگاه تا فرداشب دیگه بمونی پیشم عشششششقم ....باخنده ازاتاق رف بیرون و ارزو هم باید بره با مادرش خونشون لباسای قشنگشو عوض کنه ...
احسان و زهرا خواهر کوچولوی ارزو و مادرش و عمه هاش همشون ارزو رو بادست و کل رسوندن تا اتاقش .
..
ارزو رف تو اتاقش لباساشو عوض کرد و کلی خسته بود تاج موهاشو در اورد و با موهای فرفریه اش افتاد....
رو بالشتشو بغل کرد و با چشای خمار کمی با گوشیش ور رف و نفهمید کی خوابید...
صبح شد ساعت دید ٩بود....
و بدو بدو بیدار شد و رف دید مادرش خوابه هنوز خواب مونده چون همه خسته بودن تا اخرای شب مونده بودن پدرش هم نبود ...
احسان هم خواب بود...
زهرا و عقیل هم خواب بودن...
علی زنگ نزده بود ارزو نگران شد ...
تا خودش به علی زنگ زد دید هنوز خواب بود بیدارش کرد و داره دیر میشه بدو بیا دنبالم ...
باید میرفتن اریشگاه کلی کار داره باید دکلره و رنگ و مش بزنه و کارای دیگه...
علی بردش اریشگاه و با ارایش ویژه ارایشش کرد و علی هم ماشین برد مغازه گل که ماشین با گل تزیین کنه ...
عصر شده بود ارایش ارزو تموم شده بود ...
به علی زنگ زد که بیاد دنبالش علی هنوز تو ارایشگاه بود .....
مادرارزو طلاهای ارزو رو از پاکتها در اورد گوشواره هاشو النگوهاش گردنبند قشنگشو رو یکی یکی پوشوندش...
و بادست و خنده بغلش کرد و بوسیدش ...
ارزو خیییییییلی خوشکل شده بود چشاشو بزرگ کرده بود
باموهای رنگ طلایی و مش بژ با لبای غنچه سرخ سرخ کرده
بود با خوشحالی کمی رقصید جلوی اینه و هرلحظه فک میکرد وااااای الان علی بیاد چه واکنشی نشون میده که منو مثل ماه ببینه ...
خانمی ک فیلم برداری میکنه در زد و گف شوهرت بیرونه ...
واااای چی رسید چه زود...
ارزو استرس داشت که یدفه علی اومد داخل با دست گل بزرگ سفید دستش بود...
که چشاش خورد به چشای ارزو و اروم زیر لب معلوم نبود چی رو زمزمه کرد انگار اولین بار ارزو رو دیده بود ...
به هم زل زده بودن ...
که خانمه گف اقا داماد دست عروستو بگیر تا....
یعنی اگه خانمه صداش نکرد شاید همینجور میموندن ...
واااای این دوتا چقد تشنه ی هم بودن که از نیگاه هم سیر نمیشن ....
که علی اومد جلو و تور گذاشت رو صورت ارزو و دستای ارزو گرف و باعشق و اروم از اریشگاه رفتن بیرون ...
بیرون همه جمع شده بودن و با دیدن ارزو همه کل و دست و اهنگ زیاد کرده بودن شلوغش کرده بودن...
اروم علی ارزو رو سوارماشین کرد ...
خودش هم سوارشد و همه فامیل باماشینای خودشون پشت ماشین عروس بوق میزدن و همشون اهنگ دانس گذشته بود ....
راه دور بود از اریشگاه تاخونه علی ...
علی هم اهنگ زیااااد کرده بود ...
و خیلی خوشحال بودن ...رسیدن خونه همه جمع شده بودن ...ماشینو داخل خونه کرد و ارزو خیلی خجالتی بود سنی نداشت فقط ١٨سالش بود ...
صبر کرد تا علی پیاده بشه بیاد دستشو بگیره و پیادش کنه ...
وقتی داشت پیاده مشید که چشاش خورد به لعیا از دور نیگاشو میکرد ....
.که یهو ارزو اخم کرد و بفکر حرفش افتاد که به علی گفته بود که بهش قول داده بود که لعیا و شوهرش دعوت نکنه پس چرا الان اینجاس ....
بیرون تو حیاط صندلی براشون گذاشته بود روبروی جمع نشستن ولی ارزو خیلی ناراحت شد حالی نداشت از افکارش از بدقولی علی تمام روحیه اش بهم ریخت ...
الکی به زنان دست میداد و میخندید ...
علی فهمید که ارزو رفتارش عوض شد....
ارزو به علی چپی نیگا کرد وچیزی نگف...
علی کمی موند و رف با مردا خونه دیگه بودن ...
لعیا از دور فقط به ارزو نیگا میکرد ...
خواهرای علی اومدن دست ارزو گرفتن بهاش رقصیدن و عمدا ارزو اینقد رقصید که همه دست به دهن موندن که بدون شنل رقصید لباس عروسش استین نداشت خیلی خوشکل بود رو تن ارزو فیلم برداره هم میگرف لعیا داشت میسوخت ....
..
ارزو خسته شد رف نشست که علی اومد دست ارزو گرف برد...
وسط زنان خونشون خیلی بزرگ بود علی هم میدنست لعیا هم تو جمع هستش علی با ارزو رقصید رقص تانکو بعدا خسته شدن و رفتن نشستن و ارزو با خودش گف نمیزارم این امشب که بهترین شب ارزومه کسی خرابش کنه و از ته دل با علی میگف و میخندید که شاید علی با خودش گفته خدا ارزو چشه هرلحظه رفتار عوض میکنه .....
شام دادن و بعدا کلی خسته بود ارزو علی از همه خداحفظی کردن و رفتن تو اتاقشون ....ادامه دارد
همه از اتاق رفتن بیرون فقط علی و ارزو موندن اتاق علی دستای ارزو و گرف و بغلش کرد و بوسیدش ارزو سرشو گذاشت رو شونه های علی چند دقیقه هیچ حرفی نزدن ....
و فقط به هم نیگا میکردن ....
بعدش علی ارزو رو محکم بغل کرد...
و بوسیدش و ازش خداحافظی کرد و رف خونشون و بهش گف صبح زود بیدار شو ....
تا ببرمت اریشگاه تا فرداشب دیگه بمونی پیشم عشششششقم ....باخنده ازاتاق رف بیرون و ارزو هم باید بره با مادرش خونشون لباسای قشنگشو عوض کنه ...
احسان و زهرا خواهر کوچولوی ارزو و مادرش و عمه هاش همشون ارزو رو بادست و کل رسوندن تا اتاقش .
..
ارزو رف تو اتاقش لباساشو عوض کرد و کلی خسته بود تاج موهاشو در اورد و با موهای فرفریه اش افتاد....
رو بالشتشو بغل کرد و با چشای خمار کمی با گوشیش ور رف و نفهمید کی خوابید...
صبح شد ساعت دید ٩بود....
و بدو بدو بیدار شد و رف دید مادرش خوابه هنوز خواب مونده چون همه خسته بودن تا اخرای شب مونده بودن پدرش هم نبود ...
احسان هم خواب بود...
زهرا و عقیل هم خواب بودن...
علی زنگ نزده بود ارزو نگران شد ...
تا خودش به علی زنگ زد دید هنوز خواب بود بیدارش کرد و داره دیر میشه بدو بیا دنبالم ...
باید میرفتن اریشگاه کلی کار داره باید دکلره و رنگ و مش بزنه و کارای دیگه...
علی بردش اریشگاه و با ارایش ویژه ارایشش کرد و علی هم ماشین برد مغازه گل که ماشین با گل تزیین کنه ...
عصر شده بود ارایش ارزو تموم شده بود ...
به علی زنگ زد که بیاد دنبالش علی هنوز تو ارایشگاه بود .....
مادرارزو طلاهای ارزو رو از پاکتها در اورد گوشواره هاشو النگوهاش گردنبند قشنگشو رو یکی یکی پوشوندش...
و بادست و خنده بغلش کرد و بوسیدش ...
ارزو خیییییییلی خوشکل شده بود چشاشو بزرگ کرده بود
باموهای رنگ طلایی و مش بژ با لبای غنچه سرخ سرخ کرده
بود با خوشحالی کمی رقصید جلوی اینه و هرلحظه فک میکرد وااااای الان علی بیاد چه واکنشی نشون میده که منو مثل ماه ببینه ...
خانمی ک فیلم برداری میکنه در زد و گف شوهرت بیرونه ...
واااای چی رسید چه زود...
ارزو استرس داشت که یدفه علی اومد داخل با دست گل بزرگ سفید دستش بود...
که چشاش خورد به چشای ارزو و اروم زیر لب معلوم نبود چی رو زمزمه کرد انگار اولین بار ارزو رو دیده بود ...
به هم زل زده بودن ...
که خانمه گف اقا داماد دست عروستو بگیر تا....
یعنی اگه خانمه صداش نکرد شاید همینجور میموندن ...
واااای این دوتا چقد تشنه ی هم بودن که از نیگاه هم سیر نمیشن ....
که علی اومد جلو و تور گذاشت رو صورت ارزو و دستای ارزو گرف و باعشق و اروم از اریشگاه رفتن بیرون ...
بیرون همه جمع شده بودن و با دیدن ارزو همه کل و دست و اهنگ زیاد کرده بودن شلوغش کرده بودن...
اروم علی ارزو رو سوارماشین کرد ...
خودش هم سوارشد و همه فامیل باماشینای خودشون پشت ماشین عروس بوق میزدن و همشون اهنگ دانس گذشته بود ....
راه دور بود از اریشگاه تاخونه علی ...
علی هم اهنگ زیااااد کرده بود ...
و خیلی خوشحال بودن ...رسیدن خونه همه جمع شده بودن ...ماشینو داخل خونه کرد و ارزو خیلی خجالتی بود سنی نداشت فقط ١٨سالش بود ...
صبر کرد تا علی پیاده بشه بیاد دستشو بگیره و پیادش کنه ...
وقتی داشت پیاده مشید که چشاش خورد به لعیا از دور نیگاشو میکرد ....
.که یهو ارزو اخم کرد و بفکر حرفش افتاد که به علی گفته بود که بهش قول داده بود که لعیا و شوهرش دعوت نکنه پس چرا الان اینجاس ....
بیرون تو حیاط صندلی براشون گذاشته بود روبروی جمع نشستن ولی ارزو خیلی ناراحت شد حالی نداشت از افکارش از بدقولی علی تمام روحیه اش بهم ریخت ...
الکی به زنان دست میداد و میخندید ...
علی فهمید که ارزو رفتارش عوض شد....
ارزو به علی چپی نیگا کرد وچیزی نگف...
علی کمی موند و رف با مردا خونه دیگه بودن ...
لعیا از دور فقط به ارزو نیگا میکرد ...
خواهرای علی اومدن دست ارزو گرفتن بهاش رقصیدن و عمدا ارزو اینقد رقصید که همه دست به دهن موندن که بدون شنل رقصید لباس عروسش استین نداشت خیلی خوشکل بود رو تن ارزو فیلم برداره هم میگرف لعیا داشت میسوخت ....
..
ارزو خسته شد رف نشست که علی اومد دست ارزو گرف برد...
وسط زنان خونشون خیلی بزرگ بود علی هم میدنست لعیا هم تو جمع هستش علی با ارزو رقصید رقص تانکو بعدا خسته شدن و رفتن نشستن و ارزو با خودش گف نمیزارم این امشب که بهترین شب ارزومه کسی خرابش کنه و از ته دل با علی میگف و میخندید که شاید علی با خودش گفته خدا ارزو چشه هرلحظه رفتار عوض میکنه .....
شام دادن و بعدا کلی خسته بود ارزو علی از همه خداحفظی کردن و رفتن تو اتاقشون ....ادامه دارد
۷.۳k
۰۳ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.