مافیا ی عاشق
مافیا ی عاشق
p27
دیدم که تهیونگ مث بچه دو ساله ها بغلم کرده اونقدری ناز خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم پاشدم رفتم غذا درست کردم و بیکن ها رو سرخ میکردم که حس کردم ی نفر دستشو دور کمرم حلقه زده برگشتم دیدم ته لبامو گذاشتم روی لباش و ی بوسه طولانی زدم
ا.ت: عشقم صبحونه حاضره
باهم صبحونه خوردن
ویو ته
رفتم شرکت تا به کارام برسم
ویو ا.ت
تو خونه بودم که یهو صدای زنگ در اومد باز کردم دیدم یوناست سریع درو زدم اومد بالا
(یونا رفیق صمیمی ا.ته)
یونا: سلاممممم گوسالههههههه
ا.ت: سلاممممممم گرازززززز
یونا: خبری ازت نیست؟
ا.ت: ازدواج کردم
یونا: چییییی مبارک باشه کره خر چرا بهم نگفتییی
ا.ت: تو که رفته بودی خارج چجوری بهت میگفتممم
بعد از چند ساعت حرف زدن و خندیدن
ا.ت تو اشپزخونه بود
یونا: ا.ت
ا.ت: .......
یونا: ا.ت!
یونا نگران شد رفت تو اشپزخونه دید ا.ت افتاده کف اشپزخونه سریع بلندش کرد و با گریه رفتن بیمارستان(با ماشین)
ویو. یونا
با سرعت نور رفتم بیمارستان و دکترا سریع بردنش بعد از چند ساعت گریه دکترا اومدن و ا.ت تو اتاقی به سرم وصل بود
یونا: دکتر خواهش میکنم بگید چیشده(گریه)
دکتر با لبخندی ملیح: تبریک میگم
یونا: چیو(گریه)
دکتر: خانم مین باردار هستن
یونا: چچ... چییییی(جیغ خوشحالی)
دکتر: این بیهوشی چیز نگران کننده ای نیست ولی تعجبه چون ایشون1ماهگی رو رد کردن و. خودشون بی خبر بودن
یونا: اگه تهیونگ بفهمه از خوشحالی بال در میاد(ا.ت براش گفته بود به ته ازدواج کرده)
ویو یونا
دکتر رفت منم سریع وارد اتاق ا.ت شدم
ا.ت به هوش اومده بود
یونا: ا.تتتتت
ا.ت: چیشده من اینجا چیکار میکنم
یونا: تو بارداری ا.تتتا من خاله شدممممممم
ا.ت: چچ... چیییی
یونا: رمز گوشیت؟
ا.ت: برا چی چی میگی مستی؟
یونا: نه مست نیستم تو حامله ای و باید به ته خبز بدم
ا.ت: خخ.. خودم میگم
ویو ا.ت
گوشیمو باز کردم که یهو یونا گوشی رو از دستم کشید
ا.ت: چیکار میکنییی
یونا: میخوام سوپرایزش کنم ی. نقشه دارم
نقشه رو به ا.ت گفت
ا.ت: ااوکیه(خنده)
ته: الو سلام عشقممم
یونا: مرض عشقم. زنت کفه خونه از هوش رفته بعد تو رفتی سر کار
ته: چی میگی روانی تو چیکاره ای
یونا: من یونا ام رفیق صمیمی ا.ت منو ا.ت الان بیمارستانیم سریع خودتو برسون
ته: بب... باشه کدوم بیمارستان(نگران)
یونا: لوکیشن میفرستم
ته: بباشه (نگران)
ویو ا.ت
بعد از چند دقیقه صدای در اومد من خودمو به خواب زدم که مثلا به هوش نیومدم یونا هم خودشو الکی به گریه زد تا تهیونگ بترسه
در باز شد و... ـ
شرط
10 لایک
p27
دیدم که تهیونگ مث بچه دو ساله ها بغلم کرده اونقدری ناز خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم پاشدم رفتم غذا درست کردم و بیکن ها رو سرخ میکردم که حس کردم ی نفر دستشو دور کمرم حلقه زده برگشتم دیدم ته لبامو گذاشتم روی لباش و ی بوسه طولانی زدم
ا.ت: عشقم صبحونه حاضره
باهم صبحونه خوردن
ویو ته
رفتم شرکت تا به کارام برسم
ویو ا.ت
تو خونه بودم که یهو صدای زنگ در اومد باز کردم دیدم یوناست سریع درو زدم اومد بالا
(یونا رفیق صمیمی ا.ته)
یونا: سلاممممم گوسالههههههه
ا.ت: سلاممممممم گرازززززز
یونا: خبری ازت نیست؟
ا.ت: ازدواج کردم
یونا: چییییی مبارک باشه کره خر چرا بهم نگفتییی
ا.ت: تو که رفته بودی خارج چجوری بهت میگفتممم
بعد از چند ساعت حرف زدن و خندیدن
ا.ت تو اشپزخونه بود
یونا: ا.ت
ا.ت: .......
یونا: ا.ت!
یونا نگران شد رفت تو اشپزخونه دید ا.ت افتاده کف اشپزخونه سریع بلندش کرد و با گریه رفتن بیمارستان(با ماشین)
ویو. یونا
با سرعت نور رفتم بیمارستان و دکترا سریع بردنش بعد از چند ساعت گریه دکترا اومدن و ا.ت تو اتاقی به سرم وصل بود
یونا: دکتر خواهش میکنم بگید چیشده(گریه)
دکتر با لبخندی ملیح: تبریک میگم
یونا: چیو(گریه)
دکتر: خانم مین باردار هستن
یونا: چچ... چییییی(جیغ خوشحالی)
دکتر: این بیهوشی چیز نگران کننده ای نیست ولی تعجبه چون ایشون1ماهگی رو رد کردن و. خودشون بی خبر بودن
یونا: اگه تهیونگ بفهمه از خوشحالی بال در میاد(ا.ت براش گفته بود به ته ازدواج کرده)
ویو یونا
دکتر رفت منم سریع وارد اتاق ا.ت شدم
ا.ت به هوش اومده بود
یونا: ا.تتتتت
ا.ت: چیشده من اینجا چیکار میکنم
یونا: تو بارداری ا.تتتا من خاله شدممممممم
ا.ت: چچ... چیییی
یونا: رمز گوشیت؟
ا.ت: برا چی چی میگی مستی؟
یونا: نه مست نیستم تو حامله ای و باید به ته خبز بدم
ا.ت: خخ.. خودم میگم
ویو ا.ت
گوشیمو باز کردم که یهو یونا گوشی رو از دستم کشید
ا.ت: چیکار میکنییی
یونا: میخوام سوپرایزش کنم ی. نقشه دارم
نقشه رو به ا.ت گفت
ا.ت: ااوکیه(خنده)
ته: الو سلام عشقممم
یونا: مرض عشقم. زنت کفه خونه از هوش رفته بعد تو رفتی سر کار
ته: چی میگی روانی تو چیکاره ای
یونا: من یونا ام رفیق صمیمی ا.ت منو ا.ت الان بیمارستانیم سریع خودتو برسون
ته: بب... باشه کدوم بیمارستان(نگران)
یونا: لوکیشن میفرستم
ته: بباشه (نگران)
ویو ا.ت
بعد از چند دقیقه صدای در اومد من خودمو به خواب زدم که مثلا به هوش نیومدم یونا هم خودشو الکی به گریه زد تا تهیونگ بترسه
در باز شد و... ـ
شرط
10 لایک
۶.۹k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.