like crazy )&
like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_¹⁹
ا.ت: آ.. سلام
ب/ج، جیمین، جونگکوک: سلام(خسته)
ا.ت: بیاید شام بخوریم
جیمین: من خوردم
ب/ج: منم اشتها ندارم
جونگکوک: منم داخل شرکت خوردم
ا.ت: خیلی خب جیمین بیا بریم اتاقمون
جیمین: بریم
ا.ت دست جیمین رو طبق معمول گرفت و رفتن تو اتاق، جیمین رفت حموم ا.تم دوباره یه لباس کوتاه پوشید و که وانمود کنه میره بار تصمیم گرفت امشب هم چیزی به جیمین نگه بعد چند مین جیمین اومد بیرون و ا.تم شروع کرد به نقش بازی کردن
ا.ت: من میرم دیگه
جیمین: باز کدوم قبرستونی میری
ا.ت: بار(با پر رویی)
جیمین: هر شب میری بار چه گوهی میخوری زنیکه ی کثیف
ا.ت: به تو چه مگه برات مهمه
جیمین رفت در اتاقو قفل کرد و کلیدشو گذاشت بالای کمد نسبتا کمد خیلی بلند بود و ا.ت نمیرسید بهش
ا.ت: چیکار میکنی!
جیمین با خونسردی لباساشو پوشید و رفت روبه روی ا.ت وایساد
ا.ت: کلیدو بده
جیمین یه سیلی محکم زد به ا.ت جوری که ا.ت از سوزشش اشکاش سرازیر شد
جیمین: بیا اینم کلید(با داد.... منظورش از کلید همون سیلی که زدش بود)
ا.ت: ت.. تو چیکار کردی( گریه)
جیمین: اول بگو چرا هر شب میری بار؟ چرا همش میچسبی بهم؟چرا همش بهم میرسی ها؟ ( داد)
ا.ت: چون عاشقت شدم چون میخوام توهم عاشقم بشی(با داد و گریه)
جیمین: فکر کردی من عاشقت نشدم من این دوماه ازت دوری میکردم.. چرا.. مُنتَها نمیخواستم تو اسیب ببینی (با داد)
ا.ت:چرا بهم نگفتی
جیمین: چون من پر از نفرتم پر از خشمم من ادمیم که همه ازم میترسن
ا.ت: تو دقیقا همون مردی هستی که من عاشقشم
جیمین نزدیک ا.ت شد و صورتشو نزدیک صورت ا.ت کرد و شروع کرد به بوسیدن ا.ت.........(اسمات)(اسغفرالله خدایا من بچه خوبیم🌚📿😁)
ادامه دارد.........
بچها از این قسمت به بعد غم هاشون شروع میشه 😔
&( مثل دیوانه ها )&
part_¹⁹
ا.ت: آ.. سلام
ب/ج، جیمین، جونگکوک: سلام(خسته)
ا.ت: بیاید شام بخوریم
جیمین: من خوردم
ب/ج: منم اشتها ندارم
جونگکوک: منم داخل شرکت خوردم
ا.ت: خیلی خب جیمین بیا بریم اتاقمون
جیمین: بریم
ا.ت دست جیمین رو طبق معمول گرفت و رفتن تو اتاق، جیمین رفت حموم ا.تم دوباره یه لباس کوتاه پوشید و که وانمود کنه میره بار تصمیم گرفت امشب هم چیزی به جیمین نگه بعد چند مین جیمین اومد بیرون و ا.تم شروع کرد به نقش بازی کردن
ا.ت: من میرم دیگه
جیمین: باز کدوم قبرستونی میری
ا.ت: بار(با پر رویی)
جیمین: هر شب میری بار چه گوهی میخوری زنیکه ی کثیف
ا.ت: به تو چه مگه برات مهمه
جیمین رفت در اتاقو قفل کرد و کلیدشو گذاشت بالای کمد نسبتا کمد خیلی بلند بود و ا.ت نمیرسید بهش
ا.ت: چیکار میکنی!
جیمین با خونسردی لباساشو پوشید و رفت روبه روی ا.ت وایساد
ا.ت: کلیدو بده
جیمین یه سیلی محکم زد به ا.ت جوری که ا.ت از سوزشش اشکاش سرازیر شد
جیمین: بیا اینم کلید(با داد.... منظورش از کلید همون سیلی که زدش بود)
ا.ت: ت.. تو چیکار کردی( گریه)
جیمین: اول بگو چرا هر شب میری بار؟ چرا همش میچسبی بهم؟چرا همش بهم میرسی ها؟ ( داد)
ا.ت: چون عاشقت شدم چون میخوام توهم عاشقم بشی(با داد و گریه)
جیمین: فکر کردی من عاشقت نشدم من این دوماه ازت دوری میکردم.. چرا.. مُنتَها نمیخواستم تو اسیب ببینی (با داد)
ا.ت:چرا بهم نگفتی
جیمین: چون من پر از نفرتم پر از خشمم من ادمیم که همه ازم میترسن
ا.ت: تو دقیقا همون مردی هستی که من عاشقشم
جیمین نزدیک ا.ت شد و صورتشو نزدیک صورت ا.ت کرد و شروع کرد به بوسیدن ا.ت.........(اسمات)(اسغفرالله خدایا من بچه خوبیم🌚📿😁)
ادامه دارد.........
بچها از این قسمت به بعد غم هاشون شروع میشه 😔
۸.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.