my bloody love پارت11
فردا
میا
داشتم وسایلمو جمع میکردم تا برگردیم از جفشتونم دلخور بودم بخاطر گیردادناشون تو اتاق بودن بدون توجهی بهشون رفتم پایین
نامی. کوک و جیمین کجان
میا. نمیدونم شوگا میشه من با شما تا فرود گاه بیام
جینی. البته چرا ک نه
شوگا. اوک بیا
چمدونمو بادیگاردا گذاشتن تو ماشین سوار شدم راه افتادیم
کوک و جیمین.
جیمین. خب بریم میا کوش
جین. عا خبر نداره میا با شوگا و جینی رفت
کوک. یعنی چی چرا شما جلوشو نگرفتید
جیمین. واقعا خیلی سرخوده هرکاری میخواد میکنه
نامی. بنظر ناراحت بود چیکارش کردید
جیمین. هوفف چراهمیشه میگید مقصر ماییم اونه حرف گوش نمیده
کوک. خیلی خوب راه بیوفتیم بعدا کارش دارم
راه افتادیم سمت فرودگاه
میا
تو فرودگاه منتظر بقیه بودیم اومدن
بدون نگاه کردنشون رفتم بلیتمو دادم سوار هواپیما شدم خصوصی گرفته بودن اومدن داخل
نشستن کنارم من کنار پنجره نشسته بودم هدفون گذاشتم رو گوشم سرمو تکیه دادم ب پنجره خوابم برد
کوک و جیمین
جیمین. میا خوابیده بودش خواستم سرشو بردارم بزارم رو شونم ک کوک جلومو گرفت
کوک. ولش کن بزار هرجور میخواد رفتار کنه
جیمین. اما
کوک. تو علاقه داری بهش اما من نه یکمی ب این ازدواج نگا کن ک چرا داریم با این عروسی میکنیم
جیمین. یعنی تو دوستش نداری
کوک. نه
جیمین. کوک من ک میدونم توهم حسایی بهش داری پس قایم نکن
چیزی نگفتیم دیگه
میا
با صدای جیمین بلند شدم رسیده بودیم رفتیم بیرون بادیگاردا وسایلمونو اوردن
رفتیم سوار ماشین شدیم بریم عمارت
وقتی رسیدیم مادرمو چانگ جلو در عمارت بودن پیاده شدم رفتم سمتشون لینارو بغل کردم
میا. دلم برات تنگ شده بود
لینا. منم همینطور دخترم
ب چانگ دست دادم
چانگ. خوش اومدی عروس گلم
میا. شما میدونید
لینا. چرا از اول بهمون نگفتید همو دوست دارید
میا. چی
جیمینو کوک اومدن کمرمو گرفتن
جیمین. یدفعه ای شد خواستیم باهم باشیم
کوک. میگن عشق یهویی مال ما همونطوری شد
جفتشون گونمو بوسیدن
از پشت باسنمو چنگ زدن ک واکنشی نشون بدم
ی لبخندی زدم گفتم
میا. بله بله یدفعه ای شد با اجازتون من برم
رفتم بالا تو اتاقم اونا هم پشت سرم اومدن
میا. واقعاا این ی ازدواج با عشقهه چرا الکی میگید خودتون میدونید اجباریههه پس چرا میگید عشققق جمله اخرمو با داد گفتم
کوک. صداتو بیار پاییین بقیه میشنون
جیمین. چطور میخواستی بگیم این ازدواج زوریه سرش معامله کردیم هوم
میا. واقعاا ک حداقل میتونستید ب پدرتون بگید چخبره
کوک. مثل اینکه تو گوشت نمیره
جیمین. اگه مجبور نبودیم نگران نباش با تو عروسی نمیکردیم از دخترایی مثل تو پشت در عمارتم پیدا میشن
میا
داشتم وسایلمو جمع میکردم تا برگردیم از جفشتونم دلخور بودم بخاطر گیردادناشون تو اتاق بودن بدون توجهی بهشون رفتم پایین
نامی. کوک و جیمین کجان
میا. نمیدونم شوگا میشه من با شما تا فرود گاه بیام
جینی. البته چرا ک نه
شوگا. اوک بیا
چمدونمو بادیگاردا گذاشتن تو ماشین سوار شدم راه افتادیم
کوک و جیمین.
جیمین. خب بریم میا کوش
جین. عا خبر نداره میا با شوگا و جینی رفت
کوک. یعنی چی چرا شما جلوشو نگرفتید
جیمین. واقعا خیلی سرخوده هرکاری میخواد میکنه
نامی. بنظر ناراحت بود چیکارش کردید
جیمین. هوفف چراهمیشه میگید مقصر ماییم اونه حرف گوش نمیده
کوک. خیلی خوب راه بیوفتیم بعدا کارش دارم
راه افتادیم سمت فرودگاه
میا
تو فرودگاه منتظر بقیه بودیم اومدن
بدون نگاه کردنشون رفتم بلیتمو دادم سوار هواپیما شدم خصوصی گرفته بودن اومدن داخل
نشستن کنارم من کنار پنجره نشسته بودم هدفون گذاشتم رو گوشم سرمو تکیه دادم ب پنجره خوابم برد
کوک و جیمین
جیمین. میا خوابیده بودش خواستم سرشو بردارم بزارم رو شونم ک کوک جلومو گرفت
کوک. ولش کن بزار هرجور میخواد رفتار کنه
جیمین. اما
کوک. تو علاقه داری بهش اما من نه یکمی ب این ازدواج نگا کن ک چرا داریم با این عروسی میکنیم
جیمین. یعنی تو دوستش نداری
کوک. نه
جیمین. کوک من ک میدونم توهم حسایی بهش داری پس قایم نکن
چیزی نگفتیم دیگه
میا
با صدای جیمین بلند شدم رسیده بودیم رفتیم بیرون بادیگاردا وسایلمونو اوردن
رفتیم سوار ماشین شدیم بریم عمارت
وقتی رسیدیم مادرمو چانگ جلو در عمارت بودن پیاده شدم رفتم سمتشون لینارو بغل کردم
میا. دلم برات تنگ شده بود
لینا. منم همینطور دخترم
ب چانگ دست دادم
چانگ. خوش اومدی عروس گلم
میا. شما میدونید
لینا. چرا از اول بهمون نگفتید همو دوست دارید
میا. چی
جیمینو کوک اومدن کمرمو گرفتن
جیمین. یدفعه ای شد خواستیم باهم باشیم
کوک. میگن عشق یهویی مال ما همونطوری شد
جفتشون گونمو بوسیدن
از پشت باسنمو چنگ زدن ک واکنشی نشون بدم
ی لبخندی زدم گفتم
میا. بله بله یدفعه ای شد با اجازتون من برم
رفتم بالا تو اتاقم اونا هم پشت سرم اومدن
میا. واقعاا این ی ازدواج با عشقهه چرا الکی میگید خودتون میدونید اجباریههه پس چرا میگید عشققق جمله اخرمو با داد گفتم
کوک. صداتو بیار پاییین بقیه میشنون
جیمین. چطور میخواستی بگیم این ازدواج زوریه سرش معامله کردیم هوم
میا. واقعاا ک حداقل میتونستید ب پدرتون بگید چخبره
کوک. مثل اینکه تو گوشت نمیره
جیمین. اگه مجبور نبودیم نگران نباش با تو عروسی نمیکردیم از دخترایی مثل تو پشت در عمارتم پیدا میشن
۲۴.۳k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.