فیک کوک (*رز سیاه*) پارت 4
از زبان ا/ت :
شب تسا رسوندمخونه رفتم تو خونه.... نشستم روی تختم و به اتفاقات امروز فکر کردم
هرچی بیشتر فک میکنم ناراحت تر میشم . گوشیم زنگ خورد
مامانم تصویری زنگ زده . برداشتم و گفت : ا/ت تو ...
گفتم : آره تو شرکتی استخدام شدم که رئیس باباعه چیکار کنم ها..
گفت: ببین به من زنگ زد و گفت همه چیرو .
یه زره ولوم صداش رفت بالا و گفت : من نمی خوام اونجا کار کنی برگرد اینگلیس .
گفتم : نه اینجا میمونم بهش نشون میدم من مناسب هر کاریم نمی ذارم به حدفش برسه و بیرونم کنه .
گفت : ولی ....
گفتم : راستی دیگه جوابه تماشاشم نده من هل میکنم هرچی باشه . تازه یه دختر دیگه هم داره میدونستی ؟
گفت : آره..بهش فکر نکن اگه دیدی سختته برگرد اینجا همیشه دره خونم به روت بازه .
یکم آروم شدم و گفتم : ممنون شب بخیر .
و قطع کردم و خوابیدم .
(صبح )
ساعت ۷ بیدار شدم و رفتم شرکت .
رفتم سر میز منشی که یه پسر داشت باهاش حرف میزد و می گفت : ای بابا میا یه بار فقط یه بار به فیلیز بگو بیاد همین
اسم منشیه میا بود اسمش قشنگ بود .
میا بهم نگا کرد و گفت : آه ا/ت صبح بخیر فیلیز خانم تو اتاقش منتظره .
پسره به من نگاه کرد و گفت : تروخدا برو به فیلیز بگو بیاد .
میا هم با تعجب گفت : جونگ کوک ول کن دیگه فیلیز گفت نه گیر نده .
بعد گفتم : آه من چیکار کنم الان .
میا گفت : هیچی برو پیشه فیلیز و گرنه سر به تنت نیس.
گفتم : آی
بعد بدو بدو رفتم تو اتاقم فیلیز .
در زدم و رفتم تو و گفتم : آه ببخشید دیر شدش
گفت : نه اتفاقا به موقع بود .
گفتم : یه پسری به اسم جونگ کوک گفت بهتون بگم برید بیشش انگار کار واجبی داشت .
فیلیز اخماش رفت تو هم و یسری مدارک برداشت و گفت : آه ولش کن اون برای رازی کردن من برای کار آقای چوی اینجوری میکنه ولش کن بهش فک نکن
اسم بابام اومد ناراحت شدم ولی بهش فکر نکردم.
گفتم : باشه
بعد یه سری مدارک داد بهم و گفت : اینارو تو برام ایمیل کن
ازش گرفتم و رفتم تو اتاقم .
داشتم کار میکردم که یکی بی هوا اومد تو اتاقم بدون در زدن که دیدم همون پسره بود که با میا بحث میکرد
گفت : آه ببخشید هواسم نبود تو تاره اومدی اینجا بهت سلام ندادم .
بلند شدم و گفتم : آه سلام من کیم ا/ت هستم .
گفت : منم جئون جونگ کوک هستم خوش بختم .
بعد گفت : خب به کارات برسمن رفتم .
نشستم و ادامه کارامو انجام دادم .
۰۰۰۰۰
شب تسا رسوندمخونه رفتم تو خونه.... نشستم روی تختم و به اتفاقات امروز فکر کردم
هرچی بیشتر فک میکنم ناراحت تر میشم . گوشیم زنگ خورد
مامانم تصویری زنگ زده . برداشتم و گفت : ا/ت تو ...
گفتم : آره تو شرکتی استخدام شدم که رئیس باباعه چیکار کنم ها..
گفت: ببین به من زنگ زد و گفت همه چیرو .
یه زره ولوم صداش رفت بالا و گفت : من نمی خوام اونجا کار کنی برگرد اینگلیس .
گفتم : نه اینجا میمونم بهش نشون میدم من مناسب هر کاریم نمی ذارم به حدفش برسه و بیرونم کنه .
گفت : ولی ....
گفتم : راستی دیگه جوابه تماشاشم نده من هل میکنم هرچی باشه . تازه یه دختر دیگه هم داره میدونستی ؟
گفت : آره..بهش فکر نکن اگه دیدی سختته برگرد اینجا همیشه دره خونم به روت بازه .
یکم آروم شدم و گفتم : ممنون شب بخیر .
و قطع کردم و خوابیدم .
(صبح )
ساعت ۷ بیدار شدم و رفتم شرکت .
رفتم سر میز منشی که یه پسر داشت باهاش حرف میزد و می گفت : ای بابا میا یه بار فقط یه بار به فیلیز بگو بیاد همین
اسم منشیه میا بود اسمش قشنگ بود .
میا بهم نگا کرد و گفت : آه ا/ت صبح بخیر فیلیز خانم تو اتاقش منتظره .
پسره به من نگاه کرد و گفت : تروخدا برو به فیلیز بگو بیاد .
میا هم با تعجب گفت : جونگ کوک ول کن دیگه فیلیز گفت نه گیر نده .
بعد گفتم : آه من چیکار کنم الان .
میا گفت : هیچی برو پیشه فیلیز و گرنه سر به تنت نیس.
گفتم : آی
بعد بدو بدو رفتم تو اتاقم فیلیز .
در زدم و رفتم تو و گفتم : آه ببخشید دیر شدش
گفت : نه اتفاقا به موقع بود .
گفتم : یه پسری به اسم جونگ کوک گفت بهتون بگم برید بیشش انگار کار واجبی داشت .
فیلیز اخماش رفت تو هم و یسری مدارک برداشت و گفت : آه ولش کن اون برای رازی کردن من برای کار آقای چوی اینجوری میکنه ولش کن بهش فک نکن
اسم بابام اومد ناراحت شدم ولی بهش فکر نکردم.
گفتم : باشه
بعد یه سری مدارک داد بهم و گفت : اینارو تو برام ایمیل کن
ازش گرفتم و رفتم تو اتاقم .
داشتم کار میکردم که یکی بی هوا اومد تو اتاقم بدون در زدن که دیدم همون پسره بود که با میا بحث میکرد
گفت : آه ببخشید هواسم نبود تو تاره اومدی اینجا بهت سلام ندادم .
بلند شدم و گفتم : آه سلام من کیم ا/ت هستم .
گفت : منم جئون جونگ کوک هستم خوش بختم .
بعد گفت : خب به کارات برسمن رفتم .
نشستم و ادامه کارامو انجام دادم .
۰۰۰۰۰
۴.۶k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.