عاشقانه ایی به نام او A romance in her name part:5
نزدیکای صبح ساعتای ۴ و ۵ کم کم بهوش اومد و از جاش بلندشد بدون توجه به اون دختر شروع به راه رفتن کرد موقعی که خواست در رو باز کنه متوجه ی دستش شد که باندپیجی شده بود اونموقع بود که برگشت و دور تا دور اتاق و دید زد و با جسم کوچیک همون دختر مواجه شد که زانو هاش رو بغل کرده بود و سرش رو روی زانوهاش گزاشته بود
گردنش رو کج کرد و به صورت درخواب رفته ی اون دختر نگاه کرد فاصلشون اونقدر زیاد نبود که نتونه صورتش رو ببینه
دوباره سرش تکون داد وگفت
_نه!!
میخواست ببینه تویه اون معامله چه اتفاقی افتاد آیا کسی جز خودش اون دختر غریبه رو دید
دوباره لنگ لنگ زنان به خارج از اتاق رفت و به سمت حیاط حرکت کرد
دم حیاط محافظایی رو دید که اونشب تویه معامله باهاش بودن
به یکشون گفت که بیاد داخل اتاققش
_اونشب چه اتفاقی افتاد
&قربان اونشب شما زخمی شدین و ما خب...تویه اون معامله شکست خوردیم طرز صحبت کردنمون با رئیسشون خوب نبود...وقتی زخمی شدید ما شمارو نتونستیم به بیمارستان ببریم.....و....اون جاسوس...دختره یادتونه....
_خب؟!
&یجورایی اون تنها کسی بود که تویه عمارت بود...مایم باخودمون گفتیم شاید یچیزی بلد باشه(تو گوه خوردی)برای همین....
_شما با خودتون چی فکر کردید...که به یه جاسوس اجازه ی درمان منو دادی(داد)
&ما چاره ی....
_خفه شو...بی عقل...همین الان اون رو به سرجای اولش برمیگردونید یعنی زیرزمین!(داد)
دوباره
گردنش رو کج کرد و به صورت درخواب رفته ی اون دختر نگاه کرد فاصلشون اونقدر زیاد نبود که نتونه صورتش رو ببینه
دوباره سرش تکون داد وگفت
_نه!!
میخواست ببینه تویه اون معامله چه اتفاقی افتاد آیا کسی جز خودش اون دختر غریبه رو دید
دوباره لنگ لنگ زنان به خارج از اتاق رفت و به سمت حیاط حرکت کرد
دم حیاط محافظایی رو دید که اونشب تویه معامله باهاش بودن
به یکشون گفت که بیاد داخل اتاققش
_اونشب چه اتفاقی افتاد
&قربان اونشب شما زخمی شدین و ما خب...تویه اون معامله شکست خوردیم طرز صحبت کردنمون با رئیسشون خوب نبود...وقتی زخمی شدید ما شمارو نتونستیم به بیمارستان ببریم.....و....اون جاسوس...دختره یادتونه....
_خب؟!
&یجورایی اون تنها کسی بود که تویه عمارت بود...مایم باخودمون گفتیم شاید یچیزی بلد باشه(تو گوه خوردی)برای همین....
_شما با خودتون چی فکر کردید...که به یه جاسوس اجازه ی درمان منو دادی(داد)
&ما چاره ی....
_خفه شو...بی عقل...همین الان اون رو به سرجای اولش برمیگردونید یعنی زیرزمین!(داد)
دوباره
۱۸.۱k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.