چیزی بدتر از عشق🍷🫂 𝖯𝖺𝗋𝗍 : 23
*ویو رزی
و گفت:
تهیونگ: فقط یبار دیگه بگو من برادرتم و تو خواهرمی همینجا تمام قول هایی که دادمو میشکنم و یه سر کار رو تموم میکنم منم که خیلی مشتاقم تا زود تر تورو مال خودم کنم و صاحبت بشم.....
انقدر گریه کرده بودم و ترسیده بودم که سکسکه ام گرفته بود..... با همون سکسکه گفتم:
رزی: چ..راا ب....ااا ممَـــ.....ن.. ای..ن.... کااا...رو می...کنی؟
و به سختی اب دهنمو قورت دادم و منتظر جوابش موندم....
تهیونگ: چون.....
کمی مکت کرد و ادامه داد:
تهیونگ: چون به تو مربوط نیست....
عصبی بزور جلو سکسکه ام رو گرفتم و گفتم:
رزی: یعنی چی که به من مربوط نی؟ از این همه دختری که برات دست و سر میشکنن مثل همون دختره که اومده بود یا همین هم دانشگاهی های من اونوقت چرا دست گذاشتی رو من؟ منی که....
تهیونگ عصبی روم خی.....مه زد و گفت:
تهیونگ: حرفتو ادامه بده تا همینجا خودم در همین در همین دقیقه حسابتو برسم... مگه تو چندبار نپرسیدی این سوالو وقتی میبینی جواب نمیدم دیگه نپرس بعدش اونایی که میگی همه بخاطر ثروتمه وگرنه که پیشیزی هم نیستم براشون....
نفسم بزور بالا میومد دستام رو گذاشتم رو قفسه سینش و هولش دادم به بالا تا یکم از فاصله بگیر اما دریغ از یکو نیم میلی متر فاصله....اصلا تکون نخورد....
لب زدم:
رزی: پس بگو عُقده کردی نه؟ از اینکه جاتو گرفتم اره....
و خودمو یکم بالا کشیدم که خودشو کامل انداخت روم و در اخر جمله ام گفتم:
رزی: بلند شو خفم کردی....
سرم پایین بود و واکنشش به حرفام رو ندیدم البته کمی هم ترسیدم که چرا بدون فکر اونم تو این شرایط مسخره این حرف هارو بهش زدم.....
ته دستشو انداخت زیر چونه ام و سرم رو بالا گرفت وقتی باهاش چشم تو چشم شدم فاتحه ام رو خوندم... جوری اخم کرده بود و چشم هاش قرمز شده بود انگار چی بهش گفته بودم.....
ته عصبی به بازو هام چنگ زد و تکونی به بدنم داد و گفت:
تهیونگ: یه بار دیگه حرفتو تکرار کن...ببین کاسه صبرمو لبریز کرد... یعنی چی؟ ها پس این همه کار هایی که برات کردمو فراموش کردیـــ؟
بعد داد ارومی زد و گفت:تهیونگ: جواب منو بده! بعده این همه خوبی جای دستت درد نکنه عقده کردم...الان عقده رو نشونت بدم که تا عمر داری پشیمون بشی از حرفی که بهم زدی...
ته راست میگفت نباید همچین حرفی رو بهش میزدم اما برای پشیمون دیر شده بود و اینجاست که میگن سکوت بهتر از پاسخ بی منطق است....
ته خون جلو چشم هاشو گرفته بود....
.
.
.
.
.
خمارییییییییی
بچه ها هر کی پارت بعدو میخواد تو کامنت بگه تا براش بفرستم❤️
و گفت:
تهیونگ: فقط یبار دیگه بگو من برادرتم و تو خواهرمی همینجا تمام قول هایی که دادمو میشکنم و یه سر کار رو تموم میکنم منم که خیلی مشتاقم تا زود تر تورو مال خودم کنم و صاحبت بشم.....
انقدر گریه کرده بودم و ترسیده بودم که سکسکه ام گرفته بود..... با همون سکسکه گفتم:
رزی: چ..راا ب....ااا ممَـــ.....ن.. ای..ن.... کااا...رو می...کنی؟
و به سختی اب دهنمو قورت دادم و منتظر جوابش موندم....
تهیونگ: چون.....
کمی مکت کرد و ادامه داد:
تهیونگ: چون به تو مربوط نیست....
عصبی بزور جلو سکسکه ام رو گرفتم و گفتم:
رزی: یعنی چی که به من مربوط نی؟ از این همه دختری که برات دست و سر میشکنن مثل همون دختره که اومده بود یا همین هم دانشگاهی های من اونوقت چرا دست گذاشتی رو من؟ منی که....
تهیونگ عصبی روم خی.....مه زد و گفت:
تهیونگ: حرفتو ادامه بده تا همینجا خودم در همین در همین دقیقه حسابتو برسم... مگه تو چندبار نپرسیدی این سوالو وقتی میبینی جواب نمیدم دیگه نپرس بعدش اونایی که میگی همه بخاطر ثروتمه وگرنه که پیشیزی هم نیستم براشون....
نفسم بزور بالا میومد دستام رو گذاشتم رو قفسه سینش و هولش دادم به بالا تا یکم از فاصله بگیر اما دریغ از یکو نیم میلی متر فاصله....اصلا تکون نخورد....
لب زدم:
رزی: پس بگو عُقده کردی نه؟ از اینکه جاتو گرفتم اره....
و خودمو یکم بالا کشیدم که خودشو کامل انداخت روم و در اخر جمله ام گفتم:
رزی: بلند شو خفم کردی....
سرم پایین بود و واکنشش به حرفام رو ندیدم البته کمی هم ترسیدم که چرا بدون فکر اونم تو این شرایط مسخره این حرف هارو بهش زدم.....
ته دستشو انداخت زیر چونه ام و سرم رو بالا گرفت وقتی باهاش چشم تو چشم شدم فاتحه ام رو خوندم... جوری اخم کرده بود و چشم هاش قرمز شده بود انگار چی بهش گفته بودم.....
ته عصبی به بازو هام چنگ زد و تکونی به بدنم داد و گفت:
تهیونگ: یه بار دیگه حرفتو تکرار کن...ببین کاسه صبرمو لبریز کرد... یعنی چی؟ ها پس این همه کار هایی که برات کردمو فراموش کردیـــ؟
بعد داد ارومی زد و گفت:تهیونگ: جواب منو بده! بعده این همه خوبی جای دستت درد نکنه عقده کردم...الان عقده رو نشونت بدم که تا عمر داری پشیمون بشی از حرفی که بهم زدی...
ته راست میگفت نباید همچین حرفی رو بهش میزدم اما برای پشیمون دیر شده بود و اینجاست که میگن سکوت بهتر از پاسخ بی منطق است....
ته خون جلو چشم هاشو گرفته بود....
.
.
.
.
.
خمارییییییییی
بچه ها هر کی پارت بعدو میخواد تو کامنت بگه تا براش بفرستم❤️
۱.۹k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.