عشق مافیایی(جونگ کوک&ماریان)(p5)
نمیخوام از دستش بدم........
از زبان ماریان: اشک تو چشمام جمع شده بود جونگ کوک هم همینجوری بهم خیره شده بود یهو دستم رو محکم گرفت و منو دنبال خودش کشوند هر ثانیه دستم رو محکم تر فشار میداد دیگه دستم بی حس شده بود منو برد یه گوشه حیاط که کسی نتونه ما رو ببینه +برای چی اومدیم اینجا _......+با توام میگم برای چی اومدیم اینجا _.......+برای چی جواب منو نمیدی. همینجوری داشت میومد نزدیک منم میرفتم عقب ولی چون لباسم خیلی بلند بود پام گیر کرد و نزدیک بود بیوفتم ولی جونگ کوک دستش رو دور کمرم حلقه کرد خیلی بهم نزدیک بود انقد ترسیده بودم که قلبم داشت از جاش کنده میشد انقد قلبم تند میزد که لباسم هم باهاش تکون میخورد همون موقع جونگ کوک لب*ام رو بو*سید تو شک بودم سریع ازش فاصله گرفتم و با سرعت رفتم تو خونه و یه گوشه نشستم دستم رو نگاه کردم هنوز جای انگشتاش رو دستم مونده بود. از زبان جونگ کوک: چرا ترسیده بود رفتم دنبالش دیدم رفته یه گوشه و داره با اون دندون های تیزش لب*اش رو گاز میگیره انقد محکم لب*اش رو گاز گزفته بود که ازش خون میومد منم با سرعت رفتم پیشش متوجه من نشد منم یه دستمال برداشتم دستم رو گذاشتم زیر چونش و سرشو برگدوندم سمت خودم لب*اش رو پاک کردم ولی هنوز تو شک بود _داری چیو نگاه میکنی الان چشمات از کاسه از درمیاد +اگه تو هم جای من بودی همینجوری میشدی _چرا ترسیدی؟+من نترسیدم _هه آره معلومه. هیچی نمیگفت منم بیخیالش شدم و روبروش نشستم ولی اصلا نگاهم نمیکرد بعد از تموم شدن مهمونی با همه خدا حافظی کردیم از قیافه ماریان معلوم بود که خیلی خوابش میومد سوار ماشین شدیم به محض اینکه راه افتادیم خوابش برد خیلی کیوت خوابیده بود همینجوری داشتم نگاهش میکردم که خودمم خوابم برد.
از زبان ماریان: مهمونی که تموم شد رفتم تو ماشین خیلی خوابم میومد برای همین خوابیدم تو خواب و بیداری بودم که هانس بهم میگفت: ماریان بیدار شو رسیدیم. بیدار شدم از ماشین پیاده شدم و با سرعت رفتم تو اتاقم و لباسم رو در اودم و یه دوش 10 مینی گرفتم لباس خوابم رو پوشیدم (عکسش رو اون بالا گذاشتم) و موهام و خشک کردم و زود گرفتم خوابیدم......
بچها پارت بعد رو یه دو سه ساعت دیگه مینویسم ببخشید که این پارت رو دیر گذاشتم 😘
از زبان ماریان: اشک تو چشمام جمع شده بود جونگ کوک هم همینجوری بهم خیره شده بود یهو دستم رو محکم گرفت و منو دنبال خودش کشوند هر ثانیه دستم رو محکم تر فشار میداد دیگه دستم بی حس شده بود منو برد یه گوشه حیاط که کسی نتونه ما رو ببینه +برای چی اومدیم اینجا _......+با توام میگم برای چی اومدیم اینجا _.......+برای چی جواب منو نمیدی. همینجوری داشت میومد نزدیک منم میرفتم عقب ولی چون لباسم خیلی بلند بود پام گیر کرد و نزدیک بود بیوفتم ولی جونگ کوک دستش رو دور کمرم حلقه کرد خیلی بهم نزدیک بود انقد ترسیده بودم که قلبم داشت از جاش کنده میشد انقد قلبم تند میزد که لباسم هم باهاش تکون میخورد همون موقع جونگ کوک لب*ام رو بو*سید تو شک بودم سریع ازش فاصله گرفتم و با سرعت رفتم تو خونه و یه گوشه نشستم دستم رو نگاه کردم هنوز جای انگشتاش رو دستم مونده بود. از زبان جونگ کوک: چرا ترسیده بود رفتم دنبالش دیدم رفته یه گوشه و داره با اون دندون های تیزش لب*اش رو گاز میگیره انقد محکم لب*اش رو گاز گزفته بود که ازش خون میومد منم با سرعت رفتم پیشش متوجه من نشد منم یه دستمال برداشتم دستم رو گذاشتم زیر چونش و سرشو برگدوندم سمت خودم لب*اش رو پاک کردم ولی هنوز تو شک بود _داری چیو نگاه میکنی الان چشمات از کاسه از درمیاد +اگه تو هم جای من بودی همینجوری میشدی _چرا ترسیدی؟+من نترسیدم _هه آره معلومه. هیچی نمیگفت منم بیخیالش شدم و روبروش نشستم ولی اصلا نگاهم نمیکرد بعد از تموم شدن مهمونی با همه خدا حافظی کردیم از قیافه ماریان معلوم بود که خیلی خوابش میومد سوار ماشین شدیم به محض اینکه راه افتادیم خوابش برد خیلی کیوت خوابیده بود همینجوری داشتم نگاهش میکردم که خودمم خوابم برد.
از زبان ماریان: مهمونی که تموم شد رفتم تو ماشین خیلی خوابم میومد برای همین خوابیدم تو خواب و بیداری بودم که هانس بهم میگفت: ماریان بیدار شو رسیدیم. بیدار شدم از ماشین پیاده شدم و با سرعت رفتم تو اتاقم و لباسم رو در اودم و یه دوش 10 مینی گرفتم لباس خوابم رو پوشیدم (عکسش رو اون بالا گذاشتم) و موهام و خشک کردم و زود گرفتم خوابیدم......
بچها پارت بعد رو یه دو سه ساعت دیگه مینویسم ببخشید که این پارت رو دیر گذاشتم 😘
۵.۰k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.