پارت ۴۲ (برادر خونده)
از زبان جونگ کوک: خیلی خوابم میومد واقعن نمی تونستم دیگه پلک بزنم چشامو بستم وخیلی سریع به خواب رفتم با حس اینکه یکی دستامو داره تکون میده چشامو باز کردم من کجام تازه به موقعیت خودم پی بردم تو اتوبوس بودم که خوابم برد سرم روی شونه سورا بود به دستام نگاه کردم اون سورا بود که دستاموگرفته بود به چهره سورا نگاه کردم با اخم زل زده بود به من خمیازه بلندی کشیدمو گفتم _چیزی شده سورا:نه چیزی نشده تو با خیال راحت بخواب _واقعن پس من بازم میخوابم سرمو دوباره خواستم رو شونه سورا بزارم که سورا بلند با حرص گفت _چی میگی رسیدیم پاشو می خواستم اذیتش کنم سرمو دوباره رو شونش گذاشتمو گفتم به من چه سورا با حرص گفت:اره به تو چه پس پاشو من برم _برو به من چه سورا :اوکی پس سرتو از شونه ی من بردار لطفا با اخم نگاش کردمو گفتم:نمی خوام سورا عصبی نگام کردوگفت:داره اتوبوس حرکت میکنه من باید اینجا پیاده شم چیزی نگفتم سورا :توروخدا شوخی بازی در نیار پاشو بریم خودمو به خواب زدم که اتوبوس حرکت کرد سورا عصبی زل زد بهمو گفت سورا:ببین رفت الان چیکار کنم _عه رفت چرا نرفتی سورا:تقصیر توئه _حرص نخور ایستگاه بعدی پیاده میشیم سورا:باشه فقد سرتو بردار _اوکی بیا سرمو از شونه سورا برداشتم سوراهم خیلی سریع از صندلی پاشدو بلند گفت:صب کنید میخوام پیاده بشم اتوبوس همون لحظه از حرکت ایستادو سورا با قدم های تند از اتوبوس پیاده شد منم از جام بلند شدو دنبالش رفتم چه سریعه این دختر وقتی خونه رسیدیم زنگ درو اروم زدم بعد از چند ثانیه درباز شد مامان جلوی در وایستاده بود وارد خونه شدیم روی یه راست رفتم اشپزخونه تا یه لیوان اب بخورم مامان با تعجب اومد تو اشپزخونه و گفت:شما دوتا باهم اومدین سورا:اره مامان:خیلی جای تعجب داره _واقعن اصن فکر نمی کردم تعجب کنی مامان مامان اروم خندیدو گفت:به هر حال چه خوب فکر کنم دیگه کمتر به جون هم بیوفتین با لبخند ساختگی گفتم:چه بدونم شاید نگاهم به سورا افتاده عصبی زل زده بود به زمین و بعد بدون هیچ حرفی رفت اتاقش چرا یه دفعه ای اینجوری شد
از زبان سورا: واقعن رفتارش شبیه بچه هاس از یه جایی به بعد فقد میخواستم جیغ بزنم اخه بد داشت رو مخم میرفت هی جونگ کوک فکر کردی نفهمیدم دفتر خاطراتمو خوندیو میخوای ادای ادم خوبا رو در بیاری من که عمرا دیگه بهت فکر کنم تو هرچقدرم بامن اینجوری رفتار کنی من نمیزارم قلبم احساساتی بشه روی تختم دراز کشیدم اخشش فردا نمیرم سرکار میخوام از تعطیلی فردام خوب استفاده کنم خوب بزار ببینم فردا سانی کاری باری نداره باهم بریم بگردیم موبایلمو از تو کیفم در اوردم شماره سانی رو گرفتم و بعد از چندتا بوق بالاخره با صدای خواب الود جواب داد سانی:الوو چیکارداری _الوو سلام خوبی سانی خمیازه ی بلندی کشید که صداش از پشت گوشی گوشامو به درد اورد سانی:خوبم چیکار داری _عااا یه بار نشد درست حرف بزنی سانی:خوب خواب بودم دیوونه _تو که همیشه خوابی میگم فردا بیکاری سانی:بزار فکر کنم اره بیکارم _خوبه فردا میام دنبالت میخوام برم بیرون سانی:خوب تنها برو _ مثلن خواستم باهم بریم نمیای نیا تنها میرم سانی:باشه بابا کی میای _صبح میام سانی:باشه منتظرم _اوکی خداحافظ تماسو قطع کردم خیلی خسته بودم بزار یکم استراحت کنم چشامو بستمو خیلی زود به خواب رفتم
از زبان سورا: واقعن رفتارش شبیه بچه هاس از یه جایی به بعد فقد میخواستم جیغ بزنم اخه بد داشت رو مخم میرفت هی جونگ کوک فکر کردی نفهمیدم دفتر خاطراتمو خوندیو میخوای ادای ادم خوبا رو در بیاری من که عمرا دیگه بهت فکر کنم تو هرچقدرم بامن اینجوری رفتار کنی من نمیزارم قلبم احساساتی بشه روی تختم دراز کشیدم اخشش فردا نمیرم سرکار میخوام از تعطیلی فردام خوب استفاده کنم خوب بزار ببینم فردا سانی کاری باری نداره باهم بریم بگردیم موبایلمو از تو کیفم در اوردم شماره سانی رو گرفتم و بعد از چندتا بوق بالاخره با صدای خواب الود جواب داد سانی:الوو چیکارداری _الوو سلام خوبی سانی خمیازه ی بلندی کشید که صداش از پشت گوشی گوشامو به درد اورد سانی:خوبم چیکار داری _عااا یه بار نشد درست حرف بزنی سانی:خوب خواب بودم دیوونه _تو که همیشه خوابی میگم فردا بیکاری سانی:بزار فکر کنم اره بیکارم _خوبه فردا میام دنبالت میخوام برم بیرون سانی:خوب تنها برو _ مثلن خواستم باهم بریم نمیای نیا تنها میرم سانی:باشه بابا کی میای _صبح میام سانی:باشه منتظرم _اوکی خداحافظ تماسو قطع کردم خیلی خسته بودم بزار یکم استراحت کنم چشامو بستمو خیلی زود به خواب رفتم
۸۴.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.