زمانی که دشمنته ولی عاشقت میشه
زمانی که دشمنته ولی عاشقت میشه
پارت1
سلام من ات هستم من توی کالچ تحصیل میکنم و از پسر عموم متنفر هستم ولی به روی خودم نمیارم حتی مامان و بابام هم نمیدونن
(ویو ات هنگام رفتن به کالج)
رسیده بودم کالج رفتم توی کلاس و داشتم فارسی میخواندم که مدیر اومد گفت
مدیر: بچه ها استادتون سکته کرد و مرد (خیلی راحت )
کسی استاد خوب نمی شناسه
جوا : مدیر پسر عموی ات هست
مدیر : ات کدومتونه
ات :م.ن.ن.م منم ( با لکنت زبان)
مدیر : میتوانی به پسر عموت بگی بیاد اینجا استاد شما باشه
ات: قربان من از پسر عموم متنفر هستم اگر میخواهین خودتون زنگش بزنید شمارش هم ......
(ادمین :کور خوندی من شماره کوک رو بلد نیستم)
ات: کیفمو برداشتم و رفتم از مدیر اجازه خواستم برای چند روز نیام کالج مدیر اجازم داد و منم رفتم خونه و برای سه چهار روز حتی از خونه بیرون نرفتم
(صبح)
از خواب بلند شدم یادم نبود کوک استادمون هست کیفمو اماده کردم و لباس پوشیدم و رفتم کالج
جوا و جسی : اهای ات تو بالاخره اومدی مدرسه هنوز یادته که استاد ما اقای جئون هست
ات :چییییییییییییییییییییییییی
جسی : نمیدونستی
ات :نه
جوا :او راستی تو نماینده شدی بچه ها انتخابت کردن
ات: رفتم پای تخته و به بچه ها گفتم بشینین الان استاد میاد
همون لحظه که گفتم اون اقای جئون جونگکوک اومد
کوک :خب بچه ها امروزم نماینده نیومده ?
همه: چرا استاد پشت سر تونه
کوک : نگاهی کردم و دیدم ات اومده
به به بالاخره اومدی
برو دفتر دلیل روزایی که نبودی را بگو
ات: به تو چه من بودم یا نبودم
رفتم سمت دفتر و همینجوری گفتم بیمار بودم و تازه خوب شدم
گفتن برو کلاس ما دلیلشو میدونیم
ات:ممنون
رفتم سر کلاس و نشستم
کوک: همه نیم ساعت میتوانین درس بخوانید زنگ بعد امتحان میگیرم
همه: بله استاد
ات : نیم ساعت طول نکشید که اینقدر عصبانی بودم که کل کتاب رو حفظ کردم
کوک:کتابا تو میخواهم امتحان بگیرم
ات:نشستم امتحان دادم و اولین نفر برگه را تحویل دادم رفتم کیفمو بردارم یهو استاد گفت
کوک: ات تو این برگه ها را میبری و صحیح میکنی
همه: استاد چرا
کوک: چون تا به حل نمره ای بالای2/5 نداشتیم ولی ات بیست شده
ات: منتظر بودم همه برگه هارا بدن و برگه ها را بگیرم برم خونه
رفتم خونه تا شب برگه ها را صحیح کردم که مامانم گفت
مامان ات: دخترم عموت اینا اومدن
ات: رفتم برگه ها را برداشتم و با سرعت رفتم پیش مامانم من هیچی نشنیدم بخاطر اینکه هدفون رو گوشم بود
رفتم به مامانم گفتم
ات : مامان کتاب منو ندیدی
مامان ات: نه ندیدم قبل از اینکه بری بالا به عموت اینا سلام من
ات: او ببخشید سلام
داشتم میرفتم که دیدم از شانسم استاد هم هست با اینکه ازش متنفر بودم و تو جنگ مافیا مصدومش کردن بودم رفتم و برگه ها را کبوندم دو سرش و گفت.....
پارت1
سلام من ات هستم من توی کالچ تحصیل میکنم و از پسر عموم متنفر هستم ولی به روی خودم نمیارم حتی مامان و بابام هم نمیدونن
(ویو ات هنگام رفتن به کالج)
رسیده بودم کالج رفتم توی کلاس و داشتم فارسی میخواندم که مدیر اومد گفت
مدیر: بچه ها استادتون سکته کرد و مرد (خیلی راحت )
کسی استاد خوب نمی شناسه
جوا : مدیر پسر عموی ات هست
مدیر : ات کدومتونه
ات :م.ن.ن.م منم ( با لکنت زبان)
مدیر : میتوانی به پسر عموت بگی بیاد اینجا استاد شما باشه
ات: قربان من از پسر عموم متنفر هستم اگر میخواهین خودتون زنگش بزنید شمارش هم ......
(ادمین :کور خوندی من شماره کوک رو بلد نیستم)
ات: کیفمو برداشتم و رفتم از مدیر اجازه خواستم برای چند روز نیام کالج مدیر اجازم داد و منم رفتم خونه و برای سه چهار روز حتی از خونه بیرون نرفتم
(صبح)
از خواب بلند شدم یادم نبود کوک استادمون هست کیفمو اماده کردم و لباس پوشیدم و رفتم کالج
جوا و جسی : اهای ات تو بالاخره اومدی مدرسه هنوز یادته که استاد ما اقای جئون هست
ات :چییییییییییییییییییییییییی
جسی : نمیدونستی
ات :نه
جوا :او راستی تو نماینده شدی بچه ها انتخابت کردن
ات: رفتم پای تخته و به بچه ها گفتم بشینین الان استاد میاد
همون لحظه که گفتم اون اقای جئون جونگکوک اومد
کوک :خب بچه ها امروزم نماینده نیومده ?
همه: چرا استاد پشت سر تونه
کوک : نگاهی کردم و دیدم ات اومده
به به بالاخره اومدی
برو دفتر دلیل روزایی که نبودی را بگو
ات: به تو چه من بودم یا نبودم
رفتم سمت دفتر و همینجوری گفتم بیمار بودم و تازه خوب شدم
گفتن برو کلاس ما دلیلشو میدونیم
ات:ممنون
رفتم سر کلاس و نشستم
کوک: همه نیم ساعت میتوانین درس بخوانید زنگ بعد امتحان میگیرم
همه: بله استاد
ات : نیم ساعت طول نکشید که اینقدر عصبانی بودم که کل کتاب رو حفظ کردم
کوک:کتابا تو میخواهم امتحان بگیرم
ات:نشستم امتحان دادم و اولین نفر برگه را تحویل دادم رفتم کیفمو بردارم یهو استاد گفت
کوک: ات تو این برگه ها را میبری و صحیح میکنی
همه: استاد چرا
کوک: چون تا به حل نمره ای بالای2/5 نداشتیم ولی ات بیست شده
ات: منتظر بودم همه برگه هارا بدن و برگه ها را بگیرم برم خونه
رفتم خونه تا شب برگه ها را صحیح کردم که مامانم گفت
مامان ات: دخترم عموت اینا اومدن
ات: رفتم برگه ها را برداشتم و با سرعت رفتم پیش مامانم من هیچی نشنیدم بخاطر اینکه هدفون رو گوشم بود
رفتم به مامانم گفتم
ات : مامان کتاب منو ندیدی
مامان ات: نه ندیدم قبل از اینکه بری بالا به عموت اینا سلام من
ات: او ببخشید سلام
داشتم میرفتم که دیدم از شانسم استاد هم هست با اینکه ازش متنفر بودم و تو جنگ مافیا مصدومش کردن بودم رفتم و برگه ها را کبوندم دو سرش و گفت.....
۳.۵k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.