ترش و شیرین پارت ۱6
ته : من حالم خوبه مثل همیشه
هیا: ا ا اما شما تب دارید
ته : گفتم حالم خوبه ( با داد )
هیا: اما
ته : حالم خوبه
که باز بوسیدمش ولی این بار همراهی نکرد و هلم داد
هیا: ش ش شما ح ح حالتون خ خوب نیست
ته : چرا باز داری گریه می کنی
هیا : چ چون شما به حرفام هیچ توجهی نمی کنید ( با داد)
ته : هرچی هم داد بزنی صدات بیرون نمیره
هیا: چ چی
و سعی کرد درو باز کنه
هیا : ارباب درو باز ک کنید
ته : نه باز نمیکنم
هیا : چ چرا ارباب
ته : من بهت گفتم بیای چون کارت داشتم هنوز کارم باهات تموم نشده
که دیدم داره از ترس می لرزه
ته : بیا این جا
اومد پیشم
ته : بشین رو پام
نشست
سرمو گذاشتم رو شونش
ته : چرا ازم می ترسی
هیا: چ چون می سول گیه همش بهم تجاوز می کرد
ته : می سول گیه کیه
هیا : صاحب قبلیم
گوشیمو در آوردم و بهش یه ویدیو نشون دادم
خبرنگار: می سول گیه متجاوز گر معروف توسط گروه مافیا کشته شده
هیا : چرا اسامی گروه مافیا رو نگفت
ته : چون اونا مخفی باید با شند
هیا : شما رئیس اونا هستید
ته : از کجا فهمیدی
هیا: من از بچگی خون هارو تشخیص می دادم که مال کی هست
که یهو دست کشید کنار لبم
هیا: این خون می سول گیه هست
ته : اره درسته امروز صبح مرده حدود ۲ساعت پیش
که دیدم دستشو گذاشت رو پهلوش و گفت
هیا : اینم خون منه که الان یکی تیر ب بهم زد
ته : کی این کارو کرد
هیا: شینا
شینا یکی از خدمتکارا بود که عاشق من بود اما من بهش اهمیتی نمی دادم
هیا وایساد اومد که بره نذاشتم سریع خون پهلوش رو مکیدم و تیر رو از پهلوش در اوردم
ته : باند دستاتو بده
باند دستاشو باز کردو بهم داد باند رو دور پهلوش بستم و خوابوندمش رو تخت رفتم بیرون و به آجوما گفتم
ته : آجوما شینا رو صدا بزن
آجوما : شینااااااااااااااااااااا
شینا : بله آجوما
آجوما : ارباب کارت داره
شینا اومد پیشم و گفت
شینا : بله عشقم کاریم داشتید
که زدم تو گوش شینا و گفتم
ته : اولن ارباب نه عشقم دومن چرا به هیا تیر زدی
شینا : هیا کیه
ته : هیا کیم
شینا : چون به شما نزدیک شده بود
ته : تو اخراجی
شینا : ا اما ارباب
ته : بادیگارد بیا اینو بنداز بیرون
بادیگارد: چشم
شینا رو انداختم بیرون
ته : از این به بعد خشونت در الیه همکاراتون ممنوع
همه : چشم ارباب
رفتم تو اتاقم و دادم لباس هیا پر خونه لباسشو در اوردم و گفتم
ته : کاریت ندارم
لباس خودمو در اوردم و تن هیا کردم
هیا: ا ا ارب....
نزاشتم حرفشو تموم کنه
ته : مهم نیست
و رفتم لباس پوشیدم و ...........
ادمین : ها ها ها من درس و مشق دارم انشا الله اگه خدا بخواد ساعت ۵ پارت بعدی رو می زارم اگه خدا نخواد ساعت ۶ می زارم 😁😁 🙃 بای
هیا: ا ا اما شما تب دارید
ته : گفتم حالم خوبه ( با داد )
هیا: اما
ته : حالم خوبه
که باز بوسیدمش ولی این بار همراهی نکرد و هلم داد
هیا: ش ش شما ح ح حالتون خ خوب نیست
ته : چرا باز داری گریه می کنی
هیا : چ چون شما به حرفام هیچ توجهی نمی کنید ( با داد)
ته : هرچی هم داد بزنی صدات بیرون نمیره
هیا: چ چی
و سعی کرد درو باز کنه
هیا : ارباب درو باز ک کنید
ته : نه باز نمیکنم
هیا : چ چرا ارباب
ته : من بهت گفتم بیای چون کارت داشتم هنوز کارم باهات تموم نشده
که دیدم داره از ترس می لرزه
ته : بیا این جا
اومد پیشم
ته : بشین رو پام
نشست
سرمو گذاشتم رو شونش
ته : چرا ازم می ترسی
هیا: چ چون می سول گیه همش بهم تجاوز می کرد
ته : می سول گیه کیه
هیا : صاحب قبلیم
گوشیمو در آوردم و بهش یه ویدیو نشون دادم
خبرنگار: می سول گیه متجاوز گر معروف توسط گروه مافیا کشته شده
هیا : چرا اسامی گروه مافیا رو نگفت
ته : چون اونا مخفی باید با شند
هیا : شما رئیس اونا هستید
ته : از کجا فهمیدی
هیا: من از بچگی خون هارو تشخیص می دادم که مال کی هست
که یهو دست کشید کنار لبم
هیا: این خون می سول گیه هست
ته : اره درسته امروز صبح مرده حدود ۲ساعت پیش
که دیدم دستشو گذاشت رو پهلوش و گفت
هیا : اینم خون منه که الان یکی تیر ب بهم زد
ته : کی این کارو کرد
هیا: شینا
شینا یکی از خدمتکارا بود که عاشق من بود اما من بهش اهمیتی نمی دادم
هیا وایساد اومد که بره نذاشتم سریع خون پهلوش رو مکیدم و تیر رو از پهلوش در اوردم
ته : باند دستاتو بده
باند دستاشو باز کردو بهم داد باند رو دور پهلوش بستم و خوابوندمش رو تخت رفتم بیرون و به آجوما گفتم
ته : آجوما شینا رو صدا بزن
آجوما : شینااااااااااااااااااااا
شینا : بله آجوما
آجوما : ارباب کارت داره
شینا اومد پیشم و گفت
شینا : بله عشقم کاریم داشتید
که زدم تو گوش شینا و گفتم
ته : اولن ارباب نه عشقم دومن چرا به هیا تیر زدی
شینا : هیا کیه
ته : هیا کیم
شینا : چون به شما نزدیک شده بود
ته : تو اخراجی
شینا : ا اما ارباب
ته : بادیگارد بیا اینو بنداز بیرون
بادیگارد: چشم
شینا رو انداختم بیرون
ته : از این به بعد خشونت در الیه همکاراتون ممنوع
همه : چشم ارباب
رفتم تو اتاقم و دادم لباس هیا پر خونه لباسشو در اوردم و گفتم
ته : کاریت ندارم
لباس خودمو در اوردم و تن هیا کردم
هیا: ا ا ارب....
نزاشتم حرفشو تموم کنه
ته : مهم نیست
و رفتم لباس پوشیدم و ...........
ادمین : ها ها ها من درس و مشق دارم انشا الله اگه خدا بخواد ساعت ۵ پارت بعدی رو می زارم اگه خدا نخواد ساعت ۶ می زارم 😁😁 🙃 بای
۶.۰k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.