'شوالیه'
'شوالیه'
"part 14"
_______________________
_امروز تو مدرسه حرف از اردو بود.فک کنم آخر هفته قراره بریم
اردو
جیمین:جدی میگی؟این که خیلی خوبه
من:تا از زبون اون شکم گنده )مدیرمون(نشنوم باور نمیکنم.تا االن
که ماهارو جایی رو نبرده خسیس
زنگ خورد.بقیه سیگارمو دادم بچه ها یه پک ازش زدن و رفتیم
باال.رفتم سرجام نشستم و کیفمو باز کردم.اه بازم یادم رفته بود
برناممو بگیرم.مهم نیس.سرمو گذاشتم رو میز.که صدا برخورد
محکم در به دیوار توجهمو جلب کرد.خوده مدیر بود.
همه پشت میز در سکوت نشستن.هه فک کنم تنها کسی که ازش
حساب نمیبره خودمم.مث اینکه پوزخندم خیلی ضایع بود چون
متوجهش شد.
مدیر:به چی میخندی؟
من:هیچی
مدیر:چرا تو به یه چیزی خندیدی.مثل پدرت همیشه یه خنده
احمقانه روصورتته.
_داشتم به این میخندیدم که چرا هر روز چاق تر از روز قبل
میشین
با این حرفم صدای خنده ی بچه ها بلند شد.
مدیر:خفه شین.جونگکوک به زودی به حسابت میرسم
_3ساله که منتظر اون روزم
بی توجه به حرفم رو به بقیه کرد وگفت:حتما درمورد اردو
شنیدین.قراره که آخر این هفته به اردو تفریحی در کوهستان
پالگنگ
در دائگو میریم.
صدای شادی بچه ها بلند شد.مدیر با رضایت ادامه داد: 2روز و
یه شب اونجا میمونیم.برای اردو فقط نیاز به یه رضایت نامه کتبی
از خانواده ی شما داریم.ضمنا همه ی شما حق شرکت در اردو رو
دارین به جز یک مورد اثتثنا.واون نفر کسی نیس جز جونگکوک
باشنیدن این حرف پوزخندی زدم.چی؟همه حق شرکت دارن به
جز من.چقد بچگانه.فکر نمیکردم از این راه بخواد برای تالفی
استفاده کنه.هرچند از آدم احمقی مثله اون بیشتر از این انتظار نمیرفت.چون به خاطر رابطه ی فامیلی نمیتونست منو اخراج یا
تنبیه کنه این تصمیمو گرفت.
مدیر:فک کنم انتظارت بعده 3سال به پایان رسید.
من:حتما خیلی به ذهنتون فشار آوردین تا این تنبیه رو برای من
در نظر بگیرین.نکنه فقط به همین خاطر برنامه ی اردو رو چیدین؟
بازم همه بچه ها شروع کردن به خندیدن.
مدیر:نکنه شماهام هوس کردین از اردو منع بشین؟ببندین اون
نیشاتونو
من:انقدر به خودتون سخت نگیرین.من که مشکلی ندارم
_فردا همتون با رضایت نامه والدین اینجا باشین.البته به جز
جونگکوک
داشت از کالاس میرفت بیرون که صداش کردم:آقای مدیر
_چیه؟میخای التماس کنی؟
________________________
🖤
"part 14"
_______________________
_امروز تو مدرسه حرف از اردو بود.فک کنم آخر هفته قراره بریم
اردو
جیمین:جدی میگی؟این که خیلی خوبه
من:تا از زبون اون شکم گنده )مدیرمون(نشنوم باور نمیکنم.تا االن
که ماهارو جایی رو نبرده خسیس
زنگ خورد.بقیه سیگارمو دادم بچه ها یه پک ازش زدن و رفتیم
باال.رفتم سرجام نشستم و کیفمو باز کردم.اه بازم یادم رفته بود
برناممو بگیرم.مهم نیس.سرمو گذاشتم رو میز.که صدا برخورد
محکم در به دیوار توجهمو جلب کرد.خوده مدیر بود.
همه پشت میز در سکوت نشستن.هه فک کنم تنها کسی که ازش
حساب نمیبره خودمم.مث اینکه پوزخندم خیلی ضایع بود چون
متوجهش شد.
مدیر:به چی میخندی؟
من:هیچی
مدیر:چرا تو به یه چیزی خندیدی.مثل پدرت همیشه یه خنده
احمقانه روصورتته.
_داشتم به این میخندیدم که چرا هر روز چاق تر از روز قبل
میشین
با این حرفم صدای خنده ی بچه ها بلند شد.
مدیر:خفه شین.جونگکوک به زودی به حسابت میرسم
_3ساله که منتظر اون روزم
بی توجه به حرفم رو به بقیه کرد وگفت:حتما درمورد اردو
شنیدین.قراره که آخر این هفته به اردو تفریحی در کوهستان
پالگنگ
در دائگو میریم.
صدای شادی بچه ها بلند شد.مدیر با رضایت ادامه داد: 2روز و
یه شب اونجا میمونیم.برای اردو فقط نیاز به یه رضایت نامه کتبی
از خانواده ی شما داریم.ضمنا همه ی شما حق شرکت در اردو رو
دارین به جز یک مورد اثتثنا.واون نفر کسی نیس جز جونگکوک
باشنیدن این حرف پوزخندی زدم.چی؟همه حق شرکت دارن به
جز من.چقد بچگانه.فکر نمیکردم از این راه بخواد برای تالفی
استفاده کنه.هرچند از آدم احمقی مثله اون بیشتر از این انتظار نمیرفت.چون به خاطر رابطه ی فامیلی نمیتونست منو اخراج یا
تنبیه کنه این تصمیمو گرفت.
مدیر:فک کنم انتظارت بعده 3سال به پایان رسید.
من:حتما خیلی به ذهنتون فشار آوردین تا این تنبیه رو برای من
در نظر بگیرین.نکنه فقط به همین خاطر برنامه ی اردو رو چیدین؟
بازم همه بچه ها شروع کردن به خندیدن.
مدیر:نکنه شماهام هوس کردین از اردو منع بشین؟ببندین اون
نیشاتونو
من:انقدر به خودتون سخت نگیرین.من که مشکلی ندارم
_فردا همتون با رضایت نامه والدین اینجا باشین.البته به جز
جونگکوک
داشت از کالاس میرفت بیرون که صداش کردم:آقای مدیر
_چیه؟میخای التماس کنی؟
________________________
🖤
۱.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.