پارت ۲۲ * My alpha*
چند دقیقه سکوت کردم و بعد گفتم
"میخوای به خونهی شما بریم؟تا وقتی که تو بخوای"
"واقعا؟"
خواستم جواب بدم اما با صدای در برگشتم و فهمیدم جویا از اتاق رفته.
"اره من هر کاری که تورو خوشحال کنه انجام میدم"
با خجالت لبخند زد و من قلبم افتاد.من همین سولمین رو میخوام سولمین که سرد نباشه و با فرار و سرکشی هاش خستم نکنه.
"پس برو به جویا به اتاق بده نمدونم کجا رفت."
سری تکون دادم و از روی تخت بلند شدم اما بعد از چند قدمی که برداشتم دوباره به سمتش و بوسه ای روی میشونیش کاشتم و بعد از اتاق خارج شدم.
.
.
.
.
.
.
.
جویا روی کاناپهی بیرون اتاق نشسته بود و یکی از بتاهایی که امشب وقت نگهبانیش بود کنارش بود و در حال خندیدن بودن اما جویا با دیدنم ساکت شد.
به بتایی که کنارش بود گفتم.
"بهش یه اتاق بده امشب مهمونمومه"
بتا بلند شد و با سر تایید کرد و گفت
"حتما الفا.همین الان"
انگشتم رو برای تحدید جلوی صورتش حرکت دادم.
"فقط بهش یه اتاق میدی.و خودتم بر میگردی..اون بچست بفهمم کاری کردی مجازات میشی"
با تعجب و کمی ترس سر تکون داد و گفت
"نه الفا من باهاش کاری ندارم"
"میخوای به خونهی شما بریم؟تا وقتی که تو بخوای"
"واقعا؟"
خواستم جواب بدم اما با صدای در برگشتم و فهمیدم جویا از اتاق رفته.
"اره من هر کاری که تورو خوشحال کنه انجام میدم"
با خجالت لبخند زد و من قلبم افتاد.من همین سولمین رو میخوام سولمین که سرد نباشه و با فرار و سرکشی هاش خستم نکنه.
"پس برو به جویا به اتاق بده نمدونم کجا رفت."
سری تکون دادم و از روی تخت بلند شدم اما بعد از چند قدمی که برداشتم دوباره به سمتش و بوسه ای روی میشونیش کاشتم و بعد از اتاق خارج شدم.
.
.
.
.
.
.
.
جویا روی کاناپهی بیرون اتاق نشسته بود و یکی از بتاهایی که امشب وقت نگهبانیش بود کنارش بود و در حال خندیدن بودن اما جویا با دیدنم ساکت شد.
به بتایی که کنارش بود گفتم.
"بهش یه اتاق بده امشب مهمونمومه"
بتا بلند شد و با سر تایید کرد و گفت
"حتما الفا.همین الان"
انگشتم رو برای تحدید جلوی صورتش حرکت دادم.
"فقط بهش یه اتاق میدی.و خودتم بر میگردی..اون بچست بفهمم کاری کردی مجازات میشی"
با تعجب و کمی ترس سر تکون داد و گفت
"نه الفا من باهاش کاری ندارم"
۳۴.۸k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.