𝐏𝐀𝐑𝐓 ²⁹
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ²⁹
که هاری عاشقش شده قشنگه معلومه چون درمورد سویی با نفرت حرف میزد و نگرانی خیلی زیادش به اون +چ....چی...میگی....نه..بابا . £¥ اوهههههههههه . + شایدم شده باشم اصلا ¥£اوهههههههه + اِع چندش . هان: شاید نداره حتمیه . گونم سرخ شده بود خودمو جمع کردم + اینو بگذریم هان از بابات خبری نشد . هان: نه چیزی نقشه نکشیده + اوکی خب فعلا خداحافظ هان . گوشی رو قطع کردم . سارام: رفتارتون عادی باشه یکی زیر نظرمون داره + ببخشید لطفا فیش ما رو بیارید ٪ الان + خب حواستوننننن به خودتونننن باشه بچه ها هه هه هه . سارام: خداحافظ £¥ بای . زدمبیرون و سوار تاکسی شدم........رفتم داخل عمارت که سویی رو دیدم نشسته رومبل با لبخند رفتم تو و سمت اتاقم. سویی: ععع کجا میری + با منی . سویی: هوم . اومد سمتم و گفت: اسمت چیه وچیکاره ی هوسوکهستی + هاری و نامزدشم چطور مگه . سویی: نا....نامزد...ش _ ارع مشکلیه منتظر خیانتکار میموندم . سویی یه لبخند زد و گفت : خوشبخت بشین شما رو امشب به رستوران دعوت میکنم _ نهنمیایم . زدم بهپهلوش و گفتم: درخواستت رو رد نمیکنیم . سویی: پسشب میبینمتون . کیفش رو برداشت و رفت _ چرا گفتی نع + اگر میگفتیم نه شک میکرد بعدم باید ثابت کنی بهش امشب هر چند دروغه ما اصلا به هم علاقه نداریم خبمن میرم . رفتم سمت اتاقم و یه حموم چند مینی رفتم.....یه ارایش کمی ملایم کردم و یه لباس لش پوشیدم ( میزارم ) و رفتم داخل حیاط هوسوک به ماشین تکیه داده بود خودشم استایلش لش بود یه کفش اسپرت پوشیده بود و یه کلاه باکت گذاشته بود سرش ( میزارم ) سوار ماشین شدیم.........._ اوففففف خدا کنه اون کسی تو ذهنمه نباشه . سوالی نگاهش کردم _ مهمنیست . دستمو دور دستش حلقه کردم و رفتیم داخل سویی رو دیدیم رفتیم سمتشون که هان هم بود یه لبخند بهشون زدم و دست دادم . سویی: چی میخورین _ خب برای هاری سرد بده + اما من میخوام..... _ نچ شراب بدون الکل هم میخوری . لبم رو آویزیون کردم و منو رو گذاشتم رو میز هان تو گلو خندید به من میخندی اگر دستمبهت میرسید فقط . غذا اومد هوسوک برام یه تیکه خرچنگ گذاشت اما من بهش حساسیت داشتم .هان: هاری مگه تو به غذای دریایی حساسیت نداری + نه خیلی وقته خوب شدم سطحی بود . ایییی لعنت بهت هان از خرچنگ یذره خوردم بعدش یذره از از شراب رو خوردم . سویی: من میرم دستشویی . سویی رفت پشت سرش هوسوک هم رفت گردنمو خاروندم . هان: دروغگو
........(هر وقت اینطوری میکنم یعنی بیاد پست بعدی)
که هاری عاشقش شده قشنگه معلومه چون درمورد سویی با نفرت حرف میزد و نگرانی خیلی زیادش به اون +چ....چی...میگی....نه..بابا . £¥ اوهههههههههه . + شایدم شده باشم اصلا ¥£اوهههههههه + اِع چندش . هان: شاید نداره حتمیه . گونم سرخ شده بود خودمو جمع کردم + اینو بگذریم هان از بابات خبری نشد . هان: نه چیزی نقشه نکشیده + اوکی خب فعلا خداحافظ هان . گوشی رو قطع کردم . سارام: رفتارتون عادی باشه یکی زیر نظرمون داره + ببخشید لطفا فیش ما رو بیارید ٪ الان + خب حواستوننننن به خودتونننن باشه بچه ها هه هه هه . سارام: خداحافظ £¥ بای . زدمبیرون و سوار تاکسی شدم........رفتم داخل عمارت که سویی رو دیدم نشسته رومبل با لبخند رفتم تو و سمت اتاقم. سویی: ععع کجا میری + با منی . سویی: هوم . اومد سمتم و گفت: اسمت چیه وچیکاره ی هوسوکهستی + هاری و نامزدشم چطور مگه . سویی: نا....نامزد...ش _ ارع مشکلیه منتظر خیانتکار میموندم . سویی یه لبخند زد و گفت : خوشبخت بشین شما رو امشب به رستوران دعوت میکنم _ نهنمیایم . زدم بهپهلوش و گفتم: درخواستت رو رد نمیکنیم . سویی: پسشب میبینمتون . کیفش رو برداشت و رفت _ چرا گفتی نع + اگر میگفتیم نه شک میکرد بعدم باید ثابت کنی بهش امشب هر چند دروغه ما اصلا به هم علاقه نداریم خبمن میرم . رفتم سمت اتاقم و یه حموم چند مینی رفتم.....یه ارایش کمی ملایم کردم و یه لباس لش پوشیدم ( میزارم ) و رفتم داخل حیاط هوسوک به ماشین تکیه داده بود خودشم استایلش لش بود یه کفش اسپرت پوشیده بود و یه کلاه باکت گذاشته بود سرش ( میزارم ) سوار ماشین شدیم.........._ اوففففف خدا کنه اون کسی تو ذهنمه نباشه . سوالی نگاهش کردم _ مهمنیست . دستمو دور دستش حلقه کردم و رفتیم داخل سویی رو دیدیم رفتیم سمتشون که هان هم بود یه لبخند بهشون زدم و دست دادم . سویی: چی میخورین _ خب برای هاری سرد بده + اما من میخوام..... _ نچ شراب بدون الکل هم میخوری . لبم رو آویزیون کردم و منو رو گذاشتم رو میز هان تو گلو خندید به من میخندی اگر دستمبهت میرسید فقط . غذا اومد هوسوک برام یه تیکه خرچنگ گذاشت اما من بهش حساسیت داشتم .هان: هاری مگه تو به غذای دریایی حساسیت نداری + نه خیلی وقته خوب شدم سطحی بود . ایییی لعنت بهت هان از خرچنگ یذره خوردم بعدش یذره از از شراب رو خوردم . سویی: من میرم دستشویی . سویی رفت پشت سرش هوسوک هم رفت گردنمو خاروندم . هان: دروغگو
........(هر وقت اینطوری میکنم یعنی بیاد پست بعدی)
۴۲.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.