(ناخواسته)پارت ۲
(ناخواسته)پارت ۲
_________
روزش رسیده بود،واسش هیجان برانگیز بود،قرار بود،یه قرار ساده باشه،و یا نه.!
کفش های پاشنه بلندش رو که تو دستش بود و پایین گذاشت و کفش های مشکی رنگش رو با طرح نایک رو برداشت و پاش کرد کاپشن مشکی رنگش رو از چوب لباسی دم در برداشت و قبل اینکه تنش کنه دست تو جیبش کرد و مطمئن شد گوشی و کیف پولش توش هست.
بعد از مطمئن شدنش کاپشن رو تنش کرد و برای آخرین بار نگاهی به ظاهرش انداخت،عالی بهنظر میرسید.
دختری با زندگی مستقل بود،انگار تنهایی فقط ا.ت رو انتخاب کرده بود،ولی ا.ت هم کسی نبود تنهایی و دوس نداشته باشه،خانوادهش رو برای تحصیل رها کرده بود،سئول از همون بچهگی جایی رویایی برای ا.ت بهنظر میومد و دلیل های زیادی برای زندگی کردن تو سئول داشت.
سوار تاکسی شد و آدرس کلاب رو بهش گفت،بعد از اینکه تاکسی راه افتاد قطرات بارون هم شیشه ماشین رو خیس کرد و بخار هوا باعث شد تا شیشه ماشین مهآلود بشه،با یکی از دستاش شیشه ماشین رو تمیز کرد و به خیابانهای شلوغ و پرجمعیت خیره شد،سرش رو به شیشه تکیه داد و تا رسیدن به کلاب فقط خیابانهارو نگاه کرد،قشنگی روزهای بارونی،حس خارقالعادهای برای ا.ت به همراه داشت،قدم زدن زیر بارون و زمزمه کردن آهنگ که بهش علاقه داره،رویای بود برا ا.ت،ولی چرا رویا،چون اون تنهایی نمیخواستش،ولی تا الان هیچکی ا.ت رو نخواسته بود،پس ا.تم بیخیال تلاشش شده بود تا دلِ کسی رو به دست بیاره،ولی این قرار برای ا.ت چیزی جديدی به حساب ميومد،شناختی زیادی از پسر که باهاش روبرو شده بود نداشت،فقط میدونست مکنهلاین یه گروه نسبتا معروفه...
پول رو حساب کرد و از تاکسی پیاده شد..
دم در کلاب ایستاد و خودش آماده ملاقات با پسره کرد..
ولی قبل اینکه بخواد وارد کلاب بشه،صدای مرد ازش خواست بیایسته.
ایستاد و سریع برگشت.
ماشین مشکی رنگی که روبروش پارک شده بود،و همون پسره توش نشسته بود..
+:سوار شو،
بدون معطل کردن زمان،سمت ماشین رفت،براش عجیب بود چرا پسره ازش میخواست سوار ماشین بشه.
ا.ت:ولی معذرت میخوام،قرارمون همین کلاب بود!
+:اگه نمیخوای بعدا مردم پشتسرت حرف بزنن بهتره باهام بیایی،اینجا نمیشه قرار گذاشت همه منو میشناسه.
جوابش قانعم کرد،خب اون آدم معروفی بود که دخترای زیادی براش جون میداد،پس باید حواسشون باشه،تا گیر نیوفته و از معروفتش چیزی کم نکنه.
سوار ماشین شدم مرد که همراه پسره بود دور بست و خودشم سوار شد،ماشین روشن شد و راه افتاد.
هردو بهم نگاه میکردیم،منتظر بودیم تا یکیمون سربحث رو باز کنه.
+:خب...
ا.ت:راستش....
هردو خندیدیم..
+:اول تو بگو..
ا.ت:باشه،راستش اسمت چیه،با اینکه میدونم ولی میخوام از زبون خودت بیشنوم.
+:چرا میخوای از زبون خودم بیشنوی.
ا.ت:چون فکر میکنم شیرینتره.
یک تای آبروش رو بالا داد و دستاش روروی سینه بهم گیره زد.
+:لاس میزنی
ا.ت:هرچه دوس داری فکر کن،الانم اسمت و بگو
+:جئون جونگکوک،مکنهلاین،بیتیاس...
ا.ت:لی ا.ت،رشته خلبانی،دانشگاه سئول...
جونگکوک:خلبانی!!....
ا.ت:چیه نکنه تعجب کردی،چی فکر میکردی که اینقدر این حرفم باعث تعجبت شد؟
تکیه دادم به صندلی و منتظر جواب موندم.
جونگکوک:فکر میکردم مث بقیه دخترایی یعنی با کمک مامان بابا و خانوادهات سرپا ایستادهای،ولی اینو که شنیدم بیشتر ازت خودشم اومد،دوسدارم بیشتر باهات وقت بگذرونم،چون تو باهمه دخترایی که تا الان باهاش بودم فرق داری.
ا.ت:میتونم بهت باور کنم!
جونگکوک:اگه خودت میخوای آره،من کسی نیستم که یک شبه یکیو بخوام و تموم.
ا.ت:تو اولین شخصی میشه که این حرفارو بهم میزنه،امیدوارم مث اشخاص قبل این عشق و محبت و بلبل زبونیها یک شبه نباشه!
جونگکوک:من سرحرفم میمونم.
ا.ت:بهت باور دارم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
اسلاید۲:ا.ت(بچه ها بگم که عکس شخصیت ها و همه عکسا که تو فیک باهاش روبرو میشین بجز عکس لباسها و....،درخواستیه نبينم کسی بگه شیپشون کردم)
اسلاید۳:جونگکوک(اوایل دبیوست،پس جونگکوک الان کوچکتره)
اسلاید۴:لباس ا.ت
اسلاید ۵:لباس جونگکوک
اسلاید۶:خونه و ماشین جونگکوک
#جانم_فدای_رهبرم
#جمهوری_اسلامی
_________
روزش رسیده بود،واسش هیجان برانگیز بود،قرار بود،یه قرار ساده باشه،و یا نه.!
کفش های پاشنه بلندش رو که تو دستش بود و پایین گذاشت و کفش های مشکی رنگش رو با طرح نایک رو برداشت و پاش کرد کاپشن مشکی رنگش رو از چوب لباسی دم در برداشت و قبل اینکه تنش کنه دست تو جیبش کرد و مطمئن شد گوشی و کیف پولش توش هست.
بعد از مطمئن شدنش کاپشن رو تنش کرد و برای آخرین بار نگاهی به ظاهرش انداخت،عالی بهنظر میرسید.
دختری با زندگی مستقل بود،انگار تنهایی فقط ا.ت رو انتخاب کرده بود،ولی ا.ت هم کسی نبود تنهایی و دوس نداشته باشه،خانوادهش رو برای تحصیل رها کرده بود،سئول از همون بچهگی جایی رویایی برای ا.ت بهنظر میومد و دلیل های زیادی برای زندگی کردن تو سئول داشت.
سوار تاکسی شد و آدرس کلاب رو بهش گفت،بعد از اینکه تاکسی راه افتاد قطرات بارون هم شیشه ماشین رو خیس کرد و بخار هوا باعث شد تا شیشه ماشین مهآلود بشه،با یکی از دستاش شیشه ماشین رو تمیز کرد و به خیابانهای شلوغ و پرجمعیت خیره شد،سرش رو به شیشه تکیه داد و تا رسیدن به کلاب فقط خیابانهارو نگاه کرد،قشنگی روزهای بارونی،حس خارقالعادهای برای ا.ت به همراه داشت،قدم زدن زیر بارون و زمزمه کردن آهنگ که بهش علاقه داره،رویای بود برا ا.ت،ولی چرا رویا،چون اون تنهایی نمیخواستش،ولی تا الان هیچکی ا.ت رو نخواسته بود،پس ا.تم بیخیال تلاشش شده بود تا دلِ کسی رو به دست بیاره،ولی این قرار برای ا.ت چیزی جديدی به حساب ميومد،شناختی زیادی از پسر که باهاش روبرو شده بود نداشت،فقط میدونست مکنهلاین یه گروه نسبتا معروفه...
پول رو حساب کرد و از تاکسی پیاده شد..
دم در کلاب ایستاد و خودش آماده ملاقات با پسره کرد..
ولی قبل اینکه بخواد وارد کلاب بشه،صدای مرد ازش خواست بیایسته.
ایستاد و سریع برگشت.
ماشین مشکی رنگی که روبروش پارک شده بود،و همون پسره توش نشسته بود..
+:سوار شو،
بدون معطل کردن زمان،سمت ماشین رفت،براش عجیب بود چرا پسره ازش میخواست سوار ماشین بشه.
ا.ت:ولی معذرت میخوام،قرارمون همین کلاب بود!
+:اگه نمیخوای بعدا مردم پشتسرت حرف بزنن بهتره باهام بیایی،اینجا نمیشه قرار گذاشت همه منو میشناسه.
جوابش قانعم کرد،خب اون آدم معروفی بود که دخترای زیادی براش جون میداد،پس باید حواسشون باشه،تا گیر نیوفته و از معروفتش چیزی کم نکنه.
سوار ماشین شدم مرد که همراه پسره بود دور بست و خودشم سوار شد،ماشین روشن شد و راه افتاد.
هردو بهم نگاه میکردیم،منتظر بودیم تا یکیمون سربحث رو باز کنه.
+:خب...
ا.ت:راستش....
هردو خندیدیم..
+:اول تو بگو..
ا.ت:باشه،راستش اسمت چیه،با اینکه میدونم ولی میخوام از زبون خودت بیشنوم.
+:چرا میخوای از زبون خودم بیشنوی.
ا.ت:چون فکر میکنم شیرینتره.
یک تای آبروش رو بالا داد و دستاش روروی سینه بهم گیره زد.
+:لاس میزنی
ا.ت:هرچه دوس داری فکر کن،الانم اسمت و بگو
+:جئون جونگکوک،مکنهلاین،بیتیاس...
ا.ت:لی ا.ت،رشته خلبانی،دانشگاه سئول...
جونگکوک:خلبانی!!....
ا.ت:چیه نکنه تعجب کردی،چی فکر میکردی که اینقدر این حرفم باعث تعجبت شد؟
تکیه دادم به صندلی و منتظر جواب موندم.
جونگکوک:فکر میکردم مث بقیه دخترایی یعنی با کمک مامان بابا و خانوادهات سرپا ایستادهای،ولی اینو که شنیدم بیشتر ازت خودشم اومد،دوسدارم بیشتر باهات وقت بگذرونم،چون تو باهمه دخترایی که تا الان باهاش بودم فرق داری.
ا.ت:میتونم بهت باور کنم!
جونگکوک:اگه خودت میخوای آره،من کسی نیستم که یک شبه یکیو بخوام و تموم.
ا.ت:تو اولین شخصی میشه که این حرفارو بهم میزنه،امیدوارم مث اشخاص قبل این عشق و محبت و بلبل زبونیها یک شبه نباشه!
جونگکوک:من سرحرفم میمونم.
ا.ت:بهت باور دارم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
اسلاید۲:ا.ت(بچه ها بگم که عکس شخصیت ها و همه عکسا که تو فیک باهاش روبرو میشین بجز عکس لباسها و....،درخواستیه نبينم کسی بگه شیپشون کردم)
اسلاید۳:جونگکوک(اوایل دبیوست،پس جونگکوک الان کوچکتره)
اسلاید۴:لباس ا.ت
اسلاید ۵:لباس جونگکوک
اسلاید۶:خونه و ماشین جونگکوک
#جانم_فدای_رهبرم
#جمهوری_اسلامی
۱.۵k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.