غیرتی من
غیرتی من
پارت38
شی یان:اه من نمیتونم راز دار باشم کوی تو بارداری
با تعجب داشت بهم نگاه میکرد که یدونه خوابوند زیر گوشم که هنگ چنگ پشماشون ریخته بود
کوی:میخوای من سوجو نخورم الکی نگو من باردارم
شی یان:خب باشه
گوشیم رو دراورد زنگ زدم به دکتر
دکتر:سلام اقای شی کاری داشتین این موقع شب؟
شی یان:سلام ببخشید این موقع مزاحمتون شدم شما گفتین که کوی بارداره درسته؟
دکتر:بله خانم شی باردار هستن من به شما گفتم که سوپرایزشون کنید برای خانم شی اتفاقی افتاده؟
شی یان:نه حالش خوبه ببخشید مزاحم شدم خدانگهدار
گوشیم رو قطع کردم کوی باورش که یهویی پرید بغلم
هنگ:داداش بابا شدنت مبارک
چنگ:داداش حداقل میزاشتی نصفی از سال بره بعد
چشم غره به چنگ رفتم که دهنشو بست
چنگ و هنگ دست زدن کوی هم نشست رو مبل که ما مست کردیم
(دوساعت بعد)
کاملا مست کرده بودم همه جارو تار میدیدیم
(کوی)
چند ساعتی بود داشتم نگاهشون میکردم که دیدم شی یان میخواد بلند بشه
شی یان:خوابم میاد بیا بریم بخوابیم
کوی:پسره شما هن برید تو اتاق مهمان منم الان میام اینجا رو جمع میکنم
هنگ:زن داداش لازم نیست خودمون جمع میکنیم
کوی:ممنونم
رفتم طبقه بالا شی یان رو پدت کردم رو تخت لباسمو در اوردم که یهویی یکی از پست بغلم کرد جیغ بلندی کشید
شی یان:چرا جیغ میزنی؟
کوی:وای ترسیدم
هنگ و چانگ اوندن پشت در اتاق
هنگ:زن داداش حالت خوبه
داشت دستبگره در رو میکشید
کوی:نیا تو لختم
هنگ:ببخشید درو بست
کوی:شبتون بخیر
هنگ و چنگ:شب شما هم بخیر
کوی:شی یان ولم کن
شی یان:نمیخوام
کوی:میخوام لباسمو بپوشم
شی یان لازم نیست
بلندم کرد
کوی:منو بزار رو زمینننننن
شی یان:نمیخوام
منو اروم گذاشت رو تخت لباسشو در اورد بغلم دراز کشید
شی یان:دوست داشتم باهات یکم شیطونی کنم ولی میترسم برای اون کوچولو اتفاقی بیوفته
از این احتیاطش قلبم اکلیلی شد....
(تصویر اول هنگ)
(تصویر دوم چنگ)
پارت38
شی یان:اه من نمیتونم راز دار باشم کوی تو بارداری
با تعجب داشت بهم نگاه میکرد که یدونه خوابوند زیر گوشم که هنگ چنگ پشماشون ریخته بود
کوی:میخوای من سوجو نخورم الکی نگو من باردارم
شی یان:خب باشه
گوشیم رو دراورد زنگ زدم به دکتر
دکتر:سلام اقای شی کاری داشتین این موقع شب؟
شی یان:سلام ببخشید این موقع مزاحمتون شدم شما گفتین که کوی بارداره درسته؟
دکتر:بله خانم شی باردار هستن من به شما گفتم که سوپرایزشون کنید برای خانم شی اتفاقی افتاده؟
شی یان:نه حالش خوبه ببخشید مزاحم شدم خدانگهدار
گوشیم رو قطع کردم کوی باورش که یهویی پرید بغلم
هنگ:داداش بابا شدنت مبارک
چنگ:داداش حداقل میزاشتی نصفی از سال بره بعد
چشم غره به چنگ رفتم که دهنشو بست
چنگ و هنگ دست زدن کوی هم نشست رو مبل که ما مست کردیم
(دوساعت بعد)
کاملا مست کرده بودم همه جارو تار میدیدیم
(کوی)
چند ساعتی بود داشتم نگاهشون میکردم که دیدم شی یان میخواد بلند بشه
شی یان:خوابم میاد بیا بریم بخوابیم
کوی:پسره شما هن برید تو اتاق مهمان منم الان میام اینجا رو جمع میکنم
هنگ:زن داداش لازم نیست خودمون جمع میکنیم
کوی:ممنونم
رفتم طبقه بالا شی یان رو پدت کردم رو تخت لباسمو در اوردم که یهویی یکی از پست بغلم کرد جیغ بلندی کشید
شی یان:چرا جیغ میزنی؟
کوی:وای ترسیدم
هنگ و چانگ اوندن پشت در اتاق
هنگ:زن داداش حالت خوبه
داشت دستبگره در رو میکشید
کوی:نیا تو لختم
هنگ:ببخشید درو بست
کوی:شبتون بخیر
هنگ و چنگ:شب شما هم بخیر
کوی:شی یان ولم کن
شی یان:نمیخوام
کوی:میخوام لباسمو بپوشم
شی یان لازم نیست
بلندم کرد
کوی:منو بزار رو زمینننننن
شی یان:نمیخوام
منو اروم گذاشت رو تخت لباسشو در اورد بغلم دراز کشید
شی یان:دوست داشتم باهات یکم شیطونی کنم ولی میترسم برای اون کوچولو اتفاقی بیوفته
از این احتیاطش قلبم اکلیلی شد....
(تصویر اول هنگ)
(تصویر دوم چنگ)
۴.۶k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.